تحلیل وضعیت کنونی، سناریوهای آینده، نقش ملتهای غیر فارس و خطر جنگ داخلی در ایران
مُھیم بلوچ-سرخوش
تاریخ؛ ۲۶ دسامبر ۲۰۲۵
جنبش «زن، زندگی، آزادی» که در پی قتل دولتی ژینا امینی دختر بیگناہ کورد شکل گرفت، صرفاً یک موج اعتراضی یا واکنشی احساسی نبود، بلکه نقطهٔ گسستی عمیق در نظم سیاسی، اجتماعی و گفتمانی جمهوری اسلامی بهشمار میآید. این جنبش در شرایطی پدید آمد که جامعهٔ ایران از نظر آگاهی سیاسی، تجربهٔ تاریخی و سازمانیافتگی اجتماعی، تفاوتی بنیادین با دهههای پیشین دارد. از همینرو، پرسش محوری امروز این نیست که آیا انقلاب ژینا زنده است یا نه، بلکه این است که چرا میتوان گفت به پیروزی نزدیک شده و در عین حال چرا هنوز پیروزی نهایی محقق نشده است.
نخستین نشانهٔ نزدیکی به پیروزی را باید در مرگ مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی دید. پس از قتل ژینا امینی، نظام عملاً آخرین بقایای مشروعیت اخلاقی و سیاسی خود را، هم در داخل و هم در سطح بینالمللی، از دست داد. گفتمان «اصلاحپذیری» که سالها نقش سوپاپ اطمینان را ایفا میکرد، برای بخش بزرگی از جامعه بیاعتبار شد. از این نقطه به بعد، جمهوری اسلامی دیگر با رضایت حکومت نمیکند، بلکه صرفاً با زور و سرکوب ادامهٔ حیات میدهد.
نشانهٔ دوم، تغییر کیفی شعارها و اهداف جنبش است. انقلاب ژینا از ابتدا ضدسیستمی بود و برخلاف خیزشهای مطالبهمحور گذشته، خواهان اصلاح درونساختاری نبود. شعار «زن، زندگی، آزادی» بنیانهای نظم جنسیتی، اقتدار دینی و ناسیونالیسم دولتی را همزمان به چالش کشید و به افقی رهاییبخش بدل شد که بدن، زندگی روزمره، هویت و سیاست را در هم تنید.
عامل سوم، پیوستگی تاریخی اعتراضات است. از سال ۱۴۰۱ تاکنون، اعتراض و مقاومت در اشکال مختلف—از خیابان و اعتصاب تا نافرمانی مدنی و مقاومت فرهنگی—قطع نشده است. این تداوم نشان میدهد جامعه وارد مرحلهای از آگاهی و نافرمانی شده که بازگشتپذیر نیست.
چهارمین عامل تعیینکننده، مرکززدایی از قدرت اعتراض است. نقش برجستهٔ ملتهای غیر فارس—کرد، بلوچ، عرب، ترک و دیگران—معادلهٔ سرکوب را برای حکومت تغییر داد. اعتراض دیگر در یک نقطهٔ مرکزی متمرکز نبود که با سرکوب آن، کل جنبش مهار شود. گسترش اعتراض از پیرامون به مرکز نشان داد که بحران جمهوری اسلامی، بحرانی ساختاری و سراسری است.
با وجود این نشانهها، هنوز نمیتوان از پیروزی نهایی سخن گفت. جنبش، علیرغم عمق اجتماعی بالا، فاقد سازمانیابی سراسری و بدیل سیاسی منسجم است. ماشین سرکوب رژیم اگرچه فرسوده شده، اما هنوز به نقطهٔ فروپاشی کامل نرسیده است. مهمتر از همه، ابهام در چشمانداز «پس از سقوط»—بهویژه در موضوعاتی چون حق تعیین سرنوشت، حاکمیت ملی، فدرالیسم، کنفدرالیسم، حقوق ملیتها تدریس بہ زبانھای مادری-بخشی از جامعه را در وضعیت انتظار و احتیاط نگه داشته است.
بر این اساس، میتوان سه سناریوی اصلی برای آیندهٔ انقلاب ژینا در نظر گرفت. در سناریوی نخست، با همزمانی اعتصابات سراسری فلجکننده، ریزش در نیروهای سرکوب و ظهور یک بدیل سیاسی شفاف و چندملیتی، جمهوری اسلامی توان حکمرانی خود را از دست میدهد، در این حالت، جمهوری اسلامی نه با «فروپاشی ناگهانی»، بلکه با از دست دادن توان حکمرانی سقوط میکند. نقش کلیدی را نیز ملتهای غیر فارس بهویژه کردها و بلوچها، که هزینهٔ سرکوب را پیشاپیش پرداختهاند، بازی می کنند۰
در سناریوی دوم، فرسایش طولانی مدت رژیم که محتملترین وضعیت کنونی است، رژیم در وضعیت فرسایش طولانیمدت باقی میماند، اعتراضات مقطعی ادامہ می یابند، رژیم مشروعیتش صفر است، اما سرکوب مانع جهش نهایی میشود. خطر این سناریو خستگی اجتماعی و مهاجرت نخبگان می باشد کما اینکہ الان این وضعیت در حال
سناریوی سوم، مهار موقت جنبش و بازتولید اقتدار مرکزگراست؛ سناریویی کماحتمال اما بسیار خطرناک که بحران را حل نمیکند، بلکه آن را به تعویق میاندازد.
این سناریو تنها در صورتی رخ میدهد که جنبش دچار شکاف ملی و سیاسی شود، پروژهٔ آینده مبهم بماند و نیروهای مرکزگرا دوباره گفتمان «تمامیت ارضیِ بدون حقوق برابر» را غالب کنند و ملل مستعمرہ غیر فارس بہ حقوق خود نرسند۰ این سناریو به معنی پایان انقلاب نیست، بلکه تعویق انفجار بعدی است.
در این میان، نقش ملتهای غیر فارس—بهویژه کردستان، بلوچستان—نقشی حاشیهای نیست، بلکه نقشی ساختاری و تعیینکننده است. انقلاب ژینا عملاً از کردستان آغاز شد؛ نه فقط به این دلیل که ژینا امینی یک زن کُرد بود، بلکه به این دلیل که جامعهٔ کردستان از پیش دارای تجربهٔ تاریخی سازمانیابی سیاسی، نافرمانی جمعی و مقاومت مدنی–سیاسی بود. اعتصابات هماهنگ، تعطیلی بازارها و نافرمانی جمعی در روزهای نخست نشان داد که اعتراض میتواند به کنش سیاسی پایدار تبدیل شود. از نظر گفتمانی نیز، شعار «ژن، ژیان، ئازادی» صرفاً ترجمهٔ یک شعار نبود، بلکه انتقال یک جهانبینی سیاسی بود که رهایی زن را با رهایی جامعه پیوند میزد.
بلوچستان، در سوی دیگر، به وجدان اخلاقی انقلاب بدل شد. پس از جمعهٔ خونین زاهدان، برخلاف انتظار، اعتراضات نهتنها متوقف نشد، بلکه بهصورت هفتگی و پایدار ادامه یافت. حضور خانوادگی مردم، حفظ مسالمتآمیز بودن اعتراضات در برابر سرکوب عریان، و پیوند تازهای که میان دین، عدالت و آزادی شکل گرفت، نشان داد که مقاومت میتواند بلندمدت، اخلاقی و ریشهدار باشد. بلوچستان نشان داد انقلاب فقط فریاد نیست، بلکه ایستادگی است—even زمانی که مرکز سکوت کرده است.
در چنین بستری، باید به یک متغیر بیرونی اما مهم نیز توجه کرد: احتمال حملهٔ مجدد اسرائیل به ایران و تضعیف نیروهای سرکوب، بهویژه سپاه پاسداران. اگر چنین حملهای محدود اما هدفمند باشد و توان فرماندهی، لجستیک و کنترل داخلی سپاه را مختل کند، میتواند بهعنوان یک «کاتالیزاتور» عمل کند؛ نه به این معنا که عامل پیروزی باشد، بلکه به این معنا که فرآیندهای از پیش موجود را شتاب دهد. تضعیف سپاه—که ستون فقرات سرکوب داخلی و کنترل پیرامونهاست—میتواند توازن قوا را بهطور واقعی تغییر دهد و سناریوی فرسایش را بهسرعت به سناریوی گذار انقلابی نزدیک کند.
