از رنسانس اروپا تا انقلاب ژینا

از رنسانس اروپا تا انقلاب ژینا: باززایی انسان، ناتمامی تاریخ و نبرد با ضد‌رنسانس

مُھیم بلوچ (سرخوش)


(چکیدہ بحث کلابھاوسی است کہ دیشب داشتیم کہ بہ درخواست دوستان بہ این نوشتہ تبدیل کردم۰)

رنسانس در معنای تاریخی خود صرفاً یک دوره‌ی هنری یا بازگشت به زیبایی‌های کلاسیک نبود، بلکه لحظه‌ای بود که انسان دوباره خود را به‌عنوان مرکز معنا، عقل و زندگی کشف کرد. رنسانس یعنی خروج از جهانی که در آن حقیقت در انحصار نهادهای مقدس بود، بدن منبع گناه تلقی می‌شد و فرد، تابع بی‌چون‌وچرای قدرت. در اروپا، این باززایی از قرن چهاردهم آغاز شد و به‌تدریج مرجعیت کلیسا، اخلاق زاهدانه‌ی تحمیلی و حقیقت واحد را فرسود. انسان، با عقل و بدن و خلاقیتش، جای خدا و اقتدار مقدس نشست؛ نه به معنای نفی ایمان، بلکه به معنای نفی انحصار حقیقت.

این تحول در ادامه‌ی خود به عصر روشنگری انجامید؛ عصری که رنسانس را از حوزه‌ی فرهنگ و هنر به عرصه‌ی جامعه و سیاست کشاند. روشنگری اعلام کرد که هیچ قدرتی بالاتر از عقل نقاد انسان نیست. آزادی اندیشه، حقوق طبیعی، برابری و نقد اقتدار سیاسی و دینی، محصول همین مرحله بود. اما این مسیر ساده و بی‌هزینه نبود. اروپا برای رسیدن به نظم‌های مدرن، جنگ‌های مذهبی، سرکوب، و حتی بازگشت‌های اقتدارگرایانه را تجربه کرد. درست در همین بستر است که رفرماسیون دینی اهمیت می‌یابد: شکستن اقتدار مطلق کلیسا و تأکید بر این اصل بنیادین که هیچ نهاد یا طبقه‌ای نماینده‌ی انحصاری حقیقت نیست. بدون این شکاف در قدرت دینی، رنسانس هرگز نمی‌توانست به روشنگری و سپس به تحولات سیاسی مدرن برسد.



اگر این چارچوب تاریخی را به ایران بیاوریم، انقلاب ژینا را می‌توان نه یک اعتراض مقطعی، بلکه آغاز یک رنسانس فرهنگی–اجتماعی دانست. جمهوری اسلامی نظمی بنا کرده بود که در آن اقتدار دینی، مردسالاری و مرکزگرایی ملی به‌هم گره خورده بودند. بدن زن میدان کنترل بود، زندگی روزمره سیاسی و مجرم تلقی می‌شد، و تکثر زبانی و ملی تهدیدی علیه «وحدت» معرفی می‌گردید. مرگ ژینا امینی لحظه‌ای بود که این نظم مشروعیت خود را به‌طور عریان از دست داد. شعار «زن، زندگی، آزادی» در ذات خود حامل منطق رنسانسی است، زیرا انسان زنده، بدن آزاد و اختیار فردی را به مرکز سیاست بازمی‌گرداند.

رنسانس ژینا پیش از آن‌که در نهاد قدرت متجلی شود، در آگاهی و فرهنگ جامعه شکل گرفته است. بدن، که پیش‌تر نماد گناه و کنترل بود، به ابزار مقاومت بدل شد. زن، که قرن‌ها به نقش ناموس یا تابع فروکاسته شده بود، به فاعل سیاسی تبدیل گردید. اخلاق تازه‌ای سربرآورد که زندگی را در برابر مرگ‌پرستی، و آزادی را در برابر اطاعت قرار داد. هنر، زبان، موسیقی، تصویر و حتی حضور روزمره‌ی انسان در خیابان، به کنش سیاسی معنا‌دار بدل شدند. این‌ها نشانه‌های روشن یک رنسانس‌اند، حتی اگر هنوز قدرت سیاسی تغییر نکرده باشد.

اما همان‌گونه که در اروپا، رنسانس بدون روشنگری و انقلاب‌های سیاسی کامل نشد، رنسانس ژینا نیز ناتمام است. ساختار دولت متمرکز و سرکوبگر همچنان پابرجاست، حقوق جمعی و ملی به‌رسمیت شناخته نشده و خطر بازتولید اقتدار در قالب‌های جدید وجود دارد. رنسانس زمانی کامل می‌شود که به نهادسازی سیاسی، حقوقی و ساختاری برسد؛ امری که در ایران هنوز تحقق نیافته است. فرهنگ جلوتر از سیاست حرکت کرده، اما سیاست هنوز عقب مانده است.

در این نقطه، خطر ضد‌رنسانس خود را نشان می‌دهد. تاریخ اروپا هشدار می‌دهد که هر گشایش رنسانسی می‌تواند با واکنش فاشیستی یا ناسیونالیستی مواجه شود. فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی، اغلب خود را در لباس نظم، عظمت و هویت عرضه می‌کنند، اما در جوهره‌شان دشمن تکثر، آزادی و انسان خودآیین‌اند. در ایران نیز این خطر به‌شکل ناسیونالیسم یا بھتر بگویم شونیسم تک‌هویتی، مردسالاری و تقدیس «ملت واحد» بروز می‌کند؛ گفتمانی که می‌خواهد بدون دین، همان منطق حذف و سلطه را بازسازی کند. چنین پروژه‌ای، هرچند ضد‌جمهوری اسلامی به‌نظر برسد، در واقع ضد‌رنسانس است.

در این میان، نقش ملت‌های غیر فارس در تکمیل رنسانس ژینا تعیین‌کننده است. تجربه‌ی زیسته‌ی کرد، بلوچ، عرب، ترک و دیگر ملت‌ها نشان می‌دهد که آزادی بدون به‌رسمیت‌شناختن تکثر ملی و زبانی توهمی بیش نیست. رنسانس ژینا بدون پذیرش چندملیتی بودن ایران و بدون عبور از مرکزگرایی، به سرانجام نمی‌رسد. همان‌گونه که شهرهای مستقل و متکثر اروپا بستر رنسانس بودند، پیرامون‌های سرکوب‌شده‌ی ایران نیز موتور اصلی این باززایی‌اند.

در جمع‌بندی می‌توان گفت انقلاب ژینا را باید در امتداد رنسانس، رفرماسیون و روشنگری فهم کرد؛ نه به‌عنوان تکرار مکانیکی تاریخ اروپا، بلکه به‌مثابه تجربه‌ای بومی و رادیکال‌تر. این رنسانس زن‌محور، بدن‌محور، زندگی‌محور و تکثرگراست. رنسانس‌ها لزوماً پیروز نمی‌شوند، اما جهان کهنه را ناممکن می‌کنند. و درست در همین ناممکنی است که آینده، هرچند پرخطر و ناتمام، آغاز می‌شود.