پایان عمر جمهوری اسلامی پایان عمر یک نظم سیاسی؛ تجربهای که ما زودتر زیستهایم
کاوە جاف
برای ما کوردهای ڕۆژهەڵات کوردستان، سخن گفتن از پایان جمهوری اسلامی نه پیشبینی است و نه هیجان سیاسی. اگرچە جبر زمان و تاریخ ما را وادار می کرد در قالب ایران بە دنبال حقوق اولیە خود باشیم اما تجربهٔ ما با جمهوری اسلامی، از همان ابتدا تجربهٔ حذف، تعلیق و انکار بود؛ انکار حق مشارکت، انکار حق تصمیمگیری دربارهٔ سرنوشت، و انکار امکان زیستن در ساختاری برابر و از همان آغاز، ما را نه بهعنوان شهروندانی برابر، بلکه بهمثابه مسئلهای امنیتی تعریف کرد.
با این حال، آنچه امروز در ایران میگذرد، صرفاً ادامهٔ یک تضاد تاریخی میان مرکز و حاشیه نیست. نشانهها حاکی از آن است که جمهوری اسلامی وارد مرحلهای شده است که میتوان آن را پایان عمر یک نظم سیاسی نامید؛ مرحلهای که در آن قدرت هنوز باقی است، اما معنا، مشروعیت و افق آینده فرسوده شدهاند.
نظامها همیشه با فروپاشی ناگهانی از میان نمیروند. بسیاری از آنها سالها پیش از سقوط رسمی، کارکرد تاریخی خود را از دست میدهند. در این مرحله، سیاست به بقا تقلیل مییابد، حکومت به مدیریت بحران، و رضایت عمومی جای خود را به کنترل میدهد. چنین نظامی ممکن است بماند، اما دیگر نمیتواند جامعه را سازمان دهد یا آیندهای قابل باور تولید کند.
برای ملت کورد ڕۆژهەڵات کوردستان، این وضعیت تازه نیست. ما سالهاست با نظمی زیستهایم که نه نمایندگی میکرد، نه پاسخگو بود، و نه آیندهای برای ما تصور میکرد. از این منظر، میتوان گفت کوردستان نه حاشیهٔ بحران، بلکه آینهٔ زودهنگام آن بوده است. بسیاری از نشانههایی که امروز در سراسر ایران دیده میشود—امنیتیشدن سیاست، بیاعتمادی عمومی، و ناتوانی حکومت در ایجاد حس تعلق— سالها پیش در سرزمین کوردستان تجربه شده بود.
١- یکی از عمیقترین نشانههای پایان عمر جمهوری اسلامی، قطع پیوند آن با نسلهای جدید است. نسل جدید ایران نه لزوماً انقلابی است و نه الزاماً اصلاحطلب؛ اما در یک چیز مشترک است: جمهوری اسلامی برای او بیربط شده است. این بیربطی، خطرناکتر از مخالفت است. مخالفت هنوز نوعی رابطه است؛ اما بیمعنایی یعنی حذف کامل از افق ذهنیت و عینیت. در کوردستان (تحت اشغال) ایران، این گسست زودتر و عمیقتر شکل گرفت. نسل جدید کورد نه در روایت رسمی انقلاب جایگاهی یافت و نه به وعدههای اصلاحپذیری باور داشت. امروز همین وضعیت، با شدتهای متفاوت، به سراسر ایران تعمیم یافته است. نظامی که برای نسل آینده معنایی ندارد، عملاً آیندهای ندارد.
٢- همزمان، جمهوری اسلامی سالهاست که فاقد روایت قابل باور از آینده است. سیاست به واکنشهای مقطعی فروکاسته شده و مدیریت بحران جایگزین برنامهریزی شده است. حکومت نه میداند جامعه را به کجا میبرد و نه میتواند وعدهای بدهد که حتی خود به آن باور داشته باشد. این انجماد در زمان حال، نشانهٔ ناتوانی یک نظم سیاسی در ادامهٔ حیات تاریخی خود است.
٣- امنیتیشدن همهچیز—از فرهنگ و آموزش تا اقتصاد و سبک زندگی—نیز بخشی از همین فرسایش است. نظامی که قادر به اقناع نیست، ناچار به کنترل میشود. اما کنترل بدون مشروعیت، فقط زمان میخرد؛ آینده نمیسازد. آنچه زمانی ابزار مدیریت حاشیه بود، امروز به زبان عمومی حکومت تبدیل شده است؛ و همین تعمیم، نشانهٔ پایان ظرفیت حکمرانی است.
٤- در کنار اینها، فرسایش از درون نیز قابل انکار نیست. سکوت نخبگان، کنارکشیدن نیروهای درونی، و بیانگیزگی بدنهٔ اجرایی، نشانههاییاند که کمتر دیده میشوند اما بسیار تعیینکنندهاند. نظامی که حتی نیروهای خود را به مشارکت فعال وادار نمیکند، در حال تهیشدن است؛ حتی اگر ظاهر قدرت حفظ شود.
تا اینجا، میتوان گفت جمهوری اسلامی وارد مرحلهٔ پایان عمر خود شده است. اما این تشخیص، ما را ناگزیر به پرسشی دشوارتر میرساند؛ پرسشی که دیگر نمیتوان آن را به آینده حواله داد.
پس از پایان عمر؛ بنبست پروژهٔ مرکز و بازگشت یک امکان مشروع
پایان عمر جمهوری اسلامی، بهخودیخود به معنای تولد نظمی عادلانهتر نیست. مسئلهٔ تعیینکننده، آن چیزی است که قرار است پس از آن شکل بگیرد. و درست در همین نقطه است که تردیدی جدی پیش میآید.
واقعیت این است که نشانهٔ قانعکنندهای دیده نمیشود که عقلانیت سیاسیِ مسلط در میان روشنفکران و فعالان سیاسیِ مرکزنشین به سطحی از بلوغ تاریخی رسیده باشد که بتواند ساختاری نو برای ایران طراحی کند؛ ساختاری که در آن، تنوع قومی، زبانی و فرهنگی نه تهدید، بلکه بنیان نظم سیاسی باشد، و برابری حقوقی نه لطف مرکز، بلکه نتیجهٔ یک قرارداد سیاسی شفاف و تضمینشده.
در گفتمان غالب اپوزیسیون مرکز، «ایران» هنوز اغلب بهعنوان کلیتی مقدس و غیرقابل پرسش تصویر میشود. مسئلهٔ ساختار، فدرالیسم یا حق تعیین سرنوشت معمولاً یا به تعویق سپرده میشود یا بهعنوان خط قرمز تلقی میگردد. گویی قرار است با تغییر قدرت، مسئلهٔ حاشیهها خودبهخود حل شود. تجربهٔ تاریخی ما کوردهای ڕۆژهەڵات اما نشان داده است که نادیدهگرفتن مسئلهٔ ساختار، همواره به بازتولید تبعیض انجامیده است—صرفنظر از نام حکومت و شکل آن.
برای جامعهای مانند ڕۆژهەڵات —جامعهای با دههها تمرین کنش سیاسی، سازمانیابی، سازمانهای مردم نهاد، پرداخت هزینه برای دموکراسی—این وضعیت یک پرسش اساسی ایجاد میکندد: آیا عقلانی است که بار دیگر تمام انرژی سیاسی، نهادی و نسلی خود را در پروژهای سرمایهگذاری کنیم که هنوز حتی در سطح نظری، حاضر نشده برابری واقعی و حق تصمیمگیری را تضمین کند؟؟
در چنین شرایطی، نگاه به تجربهٔ کومار کوردستان دیگر یک رجوع احساسی به گذشته یا نوستالژی تاریخی نیست. این نگاه، بازگشت به یک امکان ناتمام است؛ امکانی که در دل خود، ایدهٔ خودگردانی، سازمانیابی سیاسی و مسئولیتپذیری جمعی را حمل میکرد. پرسش از تکمیل تجربهٔ کومار کوردستان، نه اعلام جدایی است، نه نفی همزیستی، و نه واکنشی شتابزده؛ بلکه تلاشی است برای مشروعیتبخشی به حق انتخاب سیاسی.
کومار کوردستان را میتوان نه بهعنوان یک «دولت شکستخورده»، بلکه بهعنوان یک رفراندوم یک تمرین تاریخی ناتمام دید؛ تمرینی که در شرایطی نابرابر و سرکوبگرانه آغاز شد و هرگز فرصت تکوین کامل نیافت. بازاندیشی این تجربه، به معنای نفی گفتوگو با دیگر ملتها نیست؛ بلکه به معنای پایاندادن به تعلیق دائمی حق انتخاب است.
اگر ساختار آیندهٔ ایران همچنان مبهم، مرکزگرا و مشروط به حسن نیت باقی بماند؛ اگر برابری باز هم به «بعد از ثبات» موکول شود؛ و اگر حق تصمیمگیری سیاسی همچنان تابو باشد؛ آنگاه اندیشیدن به تکمیل تجربهٔ کومار کوردستان نه یک انتخاب رادیکال، بلکه یک گزینهٔ عقلانی، اخلاقی و مشروع خواهد بود.
شاید برای ما کوردها مسئلهٔ امروز دیگر این نباشد که جمهوری اسلامی چگونه میمیرد. مسئله این است که پس از پایان عمر آن، چه کسی و با چه منطقی قرار است آینده را تعریف کند.
برای ملت کورد ڕۆژهەڵات، این پرسش دیگر قابل تعویق نیست زیرا آینده، دقیقاً از لحظهای آغاز میشود که یک جامعه تصمیم میگیرد، مسئولیت سرنوشت خود را نه از سر هیجان، بلکه از سر بلوغ سیاسی بهدست بگیرد.
کاوە جاف
- پایان عمر جمهوری اسلامی - 12/28/2025
- از رنسانس اروپا تا انقلاب ژینا - 12/27/2025
- چرا میتوان گفت انقلاب ژینا به پیروزی نزدیک شده است؟ - 12/24/2025
