کسروی و حافظه فراموشی یک ملت

د. هێڕش(ذکریا) قادری

کسروی بر علیه کسروی

چکیده:

واژه آذری و آذربایجان که از اسم والی شحص حاکم بر آن دیار گرفته شده است، فاقد هرگونه بار قومی و زبانی است. در ستیزهای ایدوئولوژیک فارس و ترکها بر سر هویت و نژاد منطقه آذربایجان، دو طرف، تلاشهای برای آسیمیله کردن آن به خرج دادند. یکی از این اشخاص کسروی بود که از ایدوئولوگهای پهلوی اول، تلاش در جهت تقویت ناسیونالیسم فارسی/ایرانی و هژمون کردن دولت-تک قومیتی داشت. به همین دلیل، در رد نظریه‌های ترک فرض کردن استانهای آذربایجان، به تحقیقاتی بر اساس ایرانی خواندن مردمان آن دیار انجام داد که اگر از نیت و نتایج ایدوئولوژیک آن بگذریم، به نفی هویتی به اسم آذربایجان و اثبات کورد بودن آنها منجر می شود. هویت آذربایجان از اساس بر اساس ستیزهای ایدوئولوژیک شکل گرفت و تاکنون تقدیر بی هویتی آن را رقم زده است که هر زمانی بنا به مستلزمات سیاسی به تاریخهای متفاوتی برای برقراری ارتباط سوژه معلق ناسیونالیسم با ناخودآگاه تاریخی دارند و همچنان در انتخاب هویت تاریخی و زبانی خویش مابین ایرانی و ترکی و کوردی  سرگردان هستند و چون از اساس بخاطر ستزیهای ایدوئولوژیک میان ترکان و فارسها شکل گرفت، هرگونه تلاشی برای استقلال از این دو کلان روایت، منتهی به نیستی می شود که فقدان نیستی خویش را با نیست کردن کوردها در مصادره تاریخ و فرهنگ آنان از مادها و مانناییها تا خرمدینان فرافکنی می کنند.

کسروی از نویسندگان بسیار موثر تاریخ معاصر ایران است که از معدود نویسندگانی است که نه تنها پیرو مطلق مستشرقین نگشته بلکه گاها نقش آوانگارد را نیز برای آنها داشته است. نظریات وی اگرچه جسورانه و متکی بر منابع راستین است اما دیدگاه ایدوئولوژیک وی که بنا به اعتراف خویش جنگ و جدال فکری و ایدوئولوژیک بین ایرانیان و عثمانیان، باعث انگیزش تحقیقات و نظریات وی در باره آذربایجان شد، به نتایج بزرگ سیاسی و هویتی در میان قوم ترک و جعلیات تاریخی برای جبران بی هویتی خویش در میان ترکان از یک سو و ایرانیها از سوی دیگر گردید. باید توجه داشت که لزوما ارتباطی مابین نظریات تاریخی نستبا معتبر وی و نتایج ایدوئولوژیک از نظریاتش و متعاقبا استفاده ایرانیها و آذریها از آن وجود ندارد. این پارادوکس به تضاد روح علمی کسروی از یک سو، و دیدگاه سیاسی و ایدوئولوژیک وی در ارادت به ایران و زبان فارسی از سوی دیگر، بر می گردد چرا که کسروی از نویسندگان رسمی دوره پهلوی اول در خدمت ناسیونالیسم تازه تاسیس دولت مدرن و گسترش هژمونی آن در میان اقوام بی دولت بود. به این معنی که اگرچه محرک کارهای تاریخی کسروی و نتایج سیاسی که وی از کارهای تاریخیش در نظر داشت، از دیدگاه سیاسی/ایدوئولوگ آن زمان نشآت می گرفت، اما تحقیقات وی حاوی روح علمی و برپایه منابع کلاسیک معتبر استوار است.

    برای مثال تحقیقات وی در باره زبان آذری همانطور که خود اشاره کرده است« بیست و اند سال پیش یکرشته گفتارها در روزنامه های تهران و قفقاز و استانبول در پیرامون مردم آذربایجان و زبان آنجا نگارش میافت… » دلایل سیاسی و ایدوئولوژیک در ایرانی و یا ترکی کردن آذربایجان بود اما در کتب و استدلالهای کسروی لزوما نتایجی که وی و پان ایرانیستها از نظریات تاریخی وی گرفته اند، بیرون نمی تراود و حتی گاها برعکس آن درست است.

     برای مثال در مقدمه  کتاب شیخ صفی و تبارش از نفی ترک بودن شیخ صفی و فارس بودن وی ندا سر می دهد اما در ادامه به درستی ریشه کوردی وی را از منابع استخراج می کند به این معنی که موقعیت ایدوئولوگ وی در پهلوی اول و ارادت به ناسیونالیسم ایرانی/فارسی، وی را نسبت به نتایج تحقیقاتش کور کرده است و یا پیش فرض وی به اینکه کوردها ایرانیان اصیل هستند و حفظ تمامیت ارضی ایران، چون در آن زمان که ترکان با حمایت عثمانی برای ایران و آذربایجان خطرناکتر بودند؛ ناخواسته اگرچه سعی در  فارسی و آذری نشان دادن شیخ صفی و آذربایجان و زبان آن دارد، به اثبات کورد بودن آنجا و زبان آنها می پردازد. این نمونه ایی که ذکر کردم الگوی سایر کارهای کسروی نیز هست. به عنوان نمونه کتاب دیگر وی «آذری زبان باستانی آذربایجان» با همان پیش فرض که هرچیزی به تاریخ قبل از مهاجرت ترکان برگردد، متعلق به حوزه فارسیت/ایرانیت است، به بررسی منابع و اشعار امثال شیخ صفی می پردازد که ثابت کند ترک نبوده اند و آذری/فارسی بوده است، اما به طور ناخودآگاه به اثبات کورد بودن آنان و زبان کوردیشان می رسد. چون اشعاری که وی گاها به دلیل عدم تسلط به زبان کوردی قادر به یافتن معنای آنان نیست  بیش از هشتاد درصد کلمات آن کوردی هستند فقط گاها واژه های ترکی به آن اضافه شده است و گاها مابین کوردی و طالشی و تاتی که به قول مارکوارت زبانهای غیرایرانی هستند.

از این روی تحقیقات کسروی، که ترکهای آذربایجان، آنانی که به طرف ترک بودن گرایش دارند، از آن گاهی برای تاریخ سازی برای ملت ترک، ماد و مانایی و خرمدین را همه ترکیزه می کنند و گاهی آنانی که به ایران گرایش یا به فکر استقلال از هردوی آنها مثلا تحت عنوان هویت آذری هستند، به آذریزه کردن ماد و ماننایی و خرمدینان و نظامی می پردازند، در واقع اثبات کورد بودن آذربایجان و زبان آنجا تا قبل از سلطه سکونتی و نظامی ترکان است. در تایید این نظر باید به کتاب دیگر کسروی، شهریاران گمنام نظری بیفکنیم که تمامی حکومتهای آذربایجان تا قبل از تسلط سلجوقیان و مغولان را، از شدادی و روادی و ازدی، کورد به شمار می آورد و مهمتر از همه بارها به هژمونی سکونتی کوردها در مناطق آذربایجان و تبریز اشاره دارد و هجوم غزها و ترکها به آن مناطق را همزمان با حاکمیت وهسودان و روادیان کوردی می داند. بنابراین، تحقیقات کسروی برخلاف نتایج و انگیزه هایی که از انجام آن برای هویت سازی و تاریخ سازی ایرانی برای آذریها/کوردهای آذربایجان بود، به نفی کامل هویت و تاریخ قوم تخیلی به نام آذربایجان و اثبات ترک بودن آنان به دلیل زبان ترکی آنها و اثبات تاریخی و زبانی و نژادی کورد بودن آذربایجان می رسد. یعنی هویت و قومی به نام آذربایجان کل ریشه کن می شود چون یا همانطور که زبان کنونیشان نشان می دهد ترک هستند و تدریجا از قرون ۱۱ و ۱۲ به منطقه وارد می شوند و یا اگر ترک نیستند طبق تحقیقات خود کسروی در باره کورد بودن شیخ صفی و اشعار و حاکمیتهای آن منطقه، کورد بودند که به تدریج هویت زبانی خویش را به دلیل تسلطه ترکها از دست داده و زبان آذری از گویشهای کوردی است که با کلمات ترکی تلفیق شده است و تاریخ تخیلی که آذربایجان چه در جهت ترکیزه کردن و چه در جهت آذریزه کردن نوشته و برای خود، هویت و تاریخسازی می کنند، از مادها تا خرمدینان و گنجوی کلا تعلق به تاریخ و فرهنگ کورد دارد.

    به عبارت دیگر مردم آذربایجان اگر ترک هستند بنابر علم تاریخ از قرون ۱۱ و ۱۲ م به تدریج با غزها و سلجوقیان وارد منطقه ماد کوچک یا آذربایجان می گردند و باید در صحراهای ترکستان و مغولستان به دنبال تاریخ و زبان خویش بگردند. اگر هم زبان ترکی غلبه یافته است و مردم آنجا غیر ترک بوده اند، طبق تحقیقات خود کسروی آنها کورد هستند و اسم بی مسمی آذربایجان فاقد هرگونه بار نژادی و قومی بوده و هست و برگرفته از اسم والی آتروپاتکان است حوزه جغرافیایی که امروزه به نام آذربایجان مشهور است مورخین رومی و یونانی بیشتر مادکوچک می نامیدند. فقط از زمان اسکندر به بعد  به مناسبت اسم والی آن‌جا آتروپات یاآتروپاتن نام‌گرفت در زمان ساسانیان آذرپاتکان، بعد شد آذربایجان (پیرنیا،1390:2624)

    خود کسروی با اشاره از زبان ابن‌مسکویه که هم دوره تحولات آن عصر آذربایجان است در نقلهایی که از زبان ابن عمید نقل می‌کند، این مطلب تکرار شده که کردان در آذربایگان فراوان و چیره بودند.(کسروی ،همان،102) دیسم به خاطر اکثریت کردان در تبریز و آذربایجان توانست موقتا حکومت آن‌جا را به دست اورد(مادلونگ در فرای، 1379، 202-203، زرین کوب،همان، 310 به بعد، کسروی،1377،60و 64-65) که ناخواسته به اثبات کورد بودن آنها می پردازد اگر هم چیزی به اسم آذری در انجا بوده از لهجه ها و شاخه های زبان کوردی یا تلفیقی مابین کوردی و ترکی بوده است.  تاریخ هیچ سندی از مهاجرت کوردها به منطقه سراغ ندارد. در واقع اگر کسروی را از نتایج سیاسی و ایدوئولوژیک خودش که هدف از بین بردن زبانهای عربی و ترکی و به قول خودش نیم زبانهای کوردی و … بود و همچنین نتایج سیاسی که ترکان آذربایجان از سویی و ایرانیها از سوی دیگر از تحقیقات وی گرفتند، منزه کنیم و تحقیقات کسروی را به نتیجه علمی و منطقی آن برسانیم، به اثبات کورد بودن آذربایجان و زبان آنها می رسیم حال دیدگاه ایرانی بودن کورد و ماد بماند برای خود کسروی.

   برای مثال کسروی در کتاب شیخ صفی و تبارش، در مقدمه به نفی ترک بودن آنان پرداخته و شیخ و تبارش را از بومیان آذربایجان و زبان ایشان را آذری و در ادامه در ذکر سه دگرگونی در خاندان شیخ اشاره می کند: اولا شیخ صفی را فارسی زبان که بازماندگان او ترکی را پذیرفته اند اما در ادامه کتابش در صفحه بیست و یکم می نویسد: «کوتاه سخن: آنچه ما میفهمیم پدران شیخ صفی از کردستان، از سنجار یا از پیرامونهای آن آمده بوده اند» نتیجه ای که می توان گرفت این است که یا منظور وی از آذری، کورد است و یا اینکه پیش فرض فارسی بودن زبان و نژاد کوردی است که وی در مقدمه با فارس خواندن وی، سر از کورد بودن شیخ در می آورد که بازهم مسئله آذری خواندن شیخ بی پاسخ می ماند. اینکه شیخ بومی آنجا بوده و نه ترک مهاجر، درست است، و اینکه کسروی زبان فارسی را فراتر از قوم فارس، زبان همه مردم این سرزمین می داند، که از کورد زبان بودن شیخ، به فارس بودن شیخ می رسد، با توجه به هدف ایدوئولوژیک وی در نابودی زبهانهای غیرفارسی، هم قابل فهم است اما یک کلمه اینجا اضافی هست که آن آذری بودن شیخ است که تنها یک اسم بی مسمی بیش نیست که طبق خود کسروی یا فارس است یا  کورد، پس آذری چه معنی دارد ؟

آذری تعریف کردن آن مردمان، به همان اسم آذربایجان بر می گردد که خود کسروی نشان می دهد که هیچ بار قومی و زبانی و نژادی ندارد و همانطور که  خود وی و سایر مورخان اشاره کرد اند، از اسم والی آنجا، آتروپاتکان که بعدا آذربایجان گردیده، نشئت گرفته و کلمه آذری اگرچه می تواند به معنی استان و منطقه بکار رود، اما فاقد هرگونه بار قومی و زبانی است که در جای دیگری به تفصیل به آن پرداخته ام. چرا که خود کسروی از کلمه و دال آذری به محتوی و مدلول کورد می رسد. این مسئله که در باره تبار و قومیت بود در باره زبان آذری نیز که کسروی در کتاب دیگرش «آذری زبان باستانی آذربایجان» صدق می کند و دال آذری فاقد هرگونه بار زبانی و تاریخی است که به آن می پردازیم.

     «آذری زبان باستانی آذربایجان»: مقدمه کسروی در این کتاب نیز کمابیش شبیه کتاب قبلی از گفتارهای روزنامه های تهران و قفقاز و استانبول پیرامون آذربایجان که طبق دیدگاه ایدوئولوگ و فارس زدگی خویش «آذربایجان را همیشه بخشی از ایران میبوده» روایت و طبق همان روایت کلاسیک مدرسه ایی که امروزه چیزی شبیه اسطوره و صورت متاخری بیش بر مهاجرت قدیمیتر ترکان نیست می نویسد«آریان بیش از مهاجرت در سرزمینهای یخبندان شمالی می زیسته که اوستا آن را آثریاویجو می نامد…و دسته ای از آنان که مادها بودند در سرزمینهای شمال غربی ایران سکنی گزیدند….دو هزار سال پیش ترکان از این منطقه دور بوده اند….در زمان اسکندر آتروپات نامی از بومیان برخاسته از اینجا سرزمین به نام او، آتروپاتکان و همان کلمه کم کم آذربایجان نامیده شد». اکنون به پارادوکسهای متن کسروی بپردازیم. اولا که وی آذربایجان را همیشه بخشی از ایران می نامد و در ادامه، واژه آذربایجان را برگفته از والی آنجا در زمان سکندر، آتروپاتکان می داند. سپس می نویسد ایرانیان سه هزار سال پیش یعنی هزار سال ق.م. به این سرزمین مهاجرت کرده اند در باره مهاجرت خود ایرانیان و واژه ایران و ارتباط آنان با اسطوره آریایی  را در جای دیگری گفته ام و تکرار نمی کنم. تنها اشاره کنم که اولا ایرانیها هزاره اول ق.م مهارجت کرده اند پس چگونه می توانند سایر تمدنهایی چون عیلام را که هزاران سال قبل وجود داشته اند را ایرانی فرض کنند؟ دوما مادها برآیند اقوام و قبایل آن دیار چون هوری و ماننایی و گوتی و کاردو و کاسی بودند که در کتیبه‌های آشوری و بابلی اشاره به آنان به زمانهای دورتری قبل از مهاجرت آریای‌ها بر می گردد و زبان و تمدن آنان نه ترکی است نه ایرانی، پس شامل ایرانی نمی شوند. اما اکنون به آذربایجان بپردازیم. اولا که به درستی ریشه نام اذربایجان را از یک شخص حاکم می داند به این معنی که این واژه فاقد هرگونه بار قومی و زبانی است و در تکمیل بحثهای قبلی نمی توان به قوم و زبان آذری حکم داد. بنابراین از نژاد و نسل مادها، فقط کوردها می مانند چون پارس گروهی متفاوت از ماد و در جنوب و شرق بودند و آذربایجان تنها اسم تحمیل شده یک شخص بر سرزمین بوده است.

    در ادامه کسروی به آرائ چند تن از مورخان مسلمان می پردازد که به وجود زبان آذری در آنجا اشاره کرده اند اما هیچ هویت مشخص زبانی از این نوشته ها بیرون نمی آید و تنها به خاطر نام ولایتی آن اسم آن را آذری نامیده اند و بیشتر جنبه سلبی دارد که نه فارسی و نه عربی است. در زمان مستوفی از زبان پهلوی برای توصیف آنجا استفاده می کنند. دیگر محققی که به مسئله زبان مردم آذربایجان پرداخته است جواد مشکور است که از ایدوئولوگهای پهلوی دوم بود برخلاف کسروی که به پهلوی اول تعلق داشت و هدف هردو پهلوی، اثبات ایرانی و باستانی بودن زبان ایالت آذربایجان و نفی ترک بودن آنجا بود. مشکور در تقسیم بندی که ارائه می دهد به دوره قبل از ورود آریایی و دوره مادی/پهلوی که با ورود ترکان به تلفیق زبان ترکی و آذری با غلبه ترکی تغییر یافت که وی آن را ترکی-آذری می نامد. وی پهولی-آذری را فهلوی آذری می داند که آنجا را زبان غرب ایران شامل همدان و کرمانشاه و….نیز می داند. کاری با نظریه زبان پهلوی یا فهلوی ندارم و بحث بر سر آن خارج از حوصله این مقاله است اما اگر آذری همسان با فهلوی است و فهلوی نه تنها زبان ایالت آذربایجان بلکه در جاهای دیگر از جمله همدان، ری، اصفهان و نهاوند/کرمانشاه نیز رواج داشته است، این سئوال مطرح می شود که زبان آذری همان زبانی است که که در کرمانشاه و همدان نیز بوده است؟ پس زبان نهاوند و همدان و کوردستان نیز پهلوی/آذری است؟ که مقرون به صحت نیست. بنابراین، دو حالت می ماند اگر این زبان، زبان پهلوی بوده که زبان کتابت و در خارج از آذربایجان نیز بوده است بویژه در کوردستان و نهاوند و همدان و ری یا همان زبان کوری است یا اصلا زبان بومیان منطقه نبوده بلکه زبان نخبگان و مکتوب بوده است همانطور که این نخبگان بعدا نیز به عربی و فارسی نوشته اند. یا همان زبان کوردی است با توجه به مردم منطقه در کتاب شهریاران گمنام و اشعاری که به تفسیر آن می پردازند همان زبان کوری است که بعدا با ورود ترکها  در بخش شمالی ادغام یا از بین رفت.  زبان پهلوی که در دوره اشکانیان نیز رواج داشت همان زبان مادی است و اشکانیان با توجه به اسامی آنها نیز میترایی بوده اند.

     کسروی به هجوم و مهاجرت ترکان می پردازد که همانطور خود اشاره کرده است زمان فرارسیدن آنان؛ حاکمیت آنجا در دست وهسودان محمد بن روادی و شدادیان که هردو طبق کتاب دیگر کسروی«شهریاران گمنام» کورد بوده اند و در همان کتاب هژمونی سکونتی آذربایجان را کورد میداند. وی اشاره نمی کند که سلطان سنجر سلجوقی کل آذربایجان، سنه، کرمانشاه و همدان و لرستان و شهرزور و…را کوردستان نامید آیا این به دلیل وجود زبان و هژمونی سکونتی کوردها نبوده است که سلطان سنجر اسم آنجا را کوردستان نامگذاری کرد و آذربایجان نیز بخشی از کوردستان بود؟ پس در آن زمان هم اذربایجان فاقد هرگونه بار نژادی و قومی و زبانی بوده است و ساکنان آن کورد و زبان کوردی در آنجا جاری بوده است و زبانی که نه عربی و نه ترکی و نه فارسی که کسی آن را نمی فهمیده است طبق مورخان خود اسلامی و مورخان مدرنی چون اشپولر همان زبان کوردی بوده است یاقوت حموی میگوید: زبان آذربایجان را جز خود مردم آذربایجان نمی فهمیده‌اند» اشپولر میگوید به کسانی می گفتند کرد، و ساکنان منطقه‌ای را زبان کردی می‌دانستند که زبانی مبهم، به غیر از فارسی،ترکی و عربی داشتند که هیچ کس زبان آنها را نمی شناخت(اشپولر،1386، 436و437). بنابراین، با توجه به اینکه سلطان سنجر ترک، آذربایجان را بخشی از کوردستان تعریف و طبق خود کسروی، اکثریت مردم و حاکمیتهای آنجا قبل از هجوم ترکان و غزها، کوردها بودند و فقدان هویت قومی و زبانی برای کلمه آذربایجان که تنها از اسم والی گرفته شده است، اگر آذریها ترک نیستند، کورد بوده اند و اگر ترک هستند در قرون ۱۱ و ۱۲ میلادی به منطقه مهاجرت کرده اند در زمانی که روادیان و شدادیان در آنجا حاکم بودند که به آنان اسکان و به شهرنشینی و متمدن کردن مهاجمان تازه وارد پرداختند.

    کسروی در ادامه با تقسیم بندی زبان به شمال و جنوب واژه های دانم و داماد در جنوب را همان زانم و زاوا در شمال می داند که هردوی واژه های شمالی امروزه نیز در میان کوردها هست زانم به جای دانم و زاوا به جای داماد. وی که از جزئیات ذکر شده به جای اثبات وجود زبان آذری در آنجا به نتیجه سلبی نبود زبان ترکی می رسد که درست است؛ بدون هیچ منبع و دلیلی زبان آذری را زبان مادیها دانسته و به شکل مغلطه واری که آن را نیمزبان به شمار می آورد از یکی بودن زبان مادی و پارسی و تلفیق آن در پهلوی می گوید که تنها مشکل را در ذهن خویش حل می کند وگرنه هیچ مدرک و سندی از این نتایج خویش جز عجله نتیجه ایدوئولوژیک خود را گرفتن، به دست نمی دهد. اما اینکه وی زبان آذری را زبان مادی می داند طبق نوشته های خود وی که آذربایجان را برگرفته از نام آتروپاتکان که نام یک شخص حاکم آنهم نه در زمان مادان بلکه در زمان اسکندر می باشد، به چالش کشیده می شود چون اولا آذربایجان نه زبان بلکه نام شخص که بعدها به ولایت تحت حکومت آن شخص قالب می گردد و دوما وی بعد از حاکمیت مادها بوده است که پارسها، ماد را تصرف کرده بودند و آتروپاتکان، ساتراپی منصوب شده از طرف پارسها بوده است نه مادی. بنابراین، به غیر از ذهنیت ایدوئولوژیک وی، ما به هیچ نتیجه ایی از نوشته های وی که زبانی به نام آذری موجود و هویت مستقلی دارد، دست نیافتیم. همانطور که از نوشته های خود وی و نام گذاری آنجا به کوردستان توسط سلجوقیان و اصل و نصب شیخ صفی، و اینکه آذربایجان نه نام گروه قومی بلکه نام شخص بوده است؛ زبان و مردمی به غیر از کوردها قبل از ورود ترکها در آن سرزمین رایج نبوده است که در جای دیگری نوشته ام.

    بعد از آنکه کسروی از جاده علم و منبع خارج و با پیش فرض ایدوئولوگ خویش مسئله را حل شده می داند که آذری زبان مادی و بعدا جای خود را به فارسی یا ترکی داده است، شروع به اوردن مثالهایی از زبان به اصطلاح آذری که در قدیم بوده و هنوز باقی مانده است مانند «انگور خلوقی بی در سبد اندرین» که بی را خود به درستی در لری به معنی «است» می داند که درست و در کوردی کلهری هم همین است وبی را در دوبیتی های شیخ صفی نیز به همین معنی می داند. نتیجه این است که وی در بسیاری از اشعار دیگر مانند این بیت که به دنبال اکتشاف زبان آذری است، دست به دامن لری و کوردی می شود، در فهم آن. در جاهایی صادقانه به ریشه کوردی واژه ها و اشعار می پردازد و در جاهایی نیز که آن را آذری می داند، باز هم همان کوردی یا یکی از دیالکتیکهای کوردی است. زبانی که کسروی گاها قادر به فهم آن نیست درک آن برای یک کورد اهل ادبیات اصلا کاری سختی نیست مگر بعضی از واژه های ترکی که در آن راه یافته است و در جاهایی نیز مانند بردعه که، اصل آن را برداوا می داند می نویسد؛ نمی دانیم واژه برد چیست که در کوردی به معنی سنگ است و آوا نیز به معنی آواگی و آبادی است. کلمات بیشمار دیگری مانند اورامنه، شورور، بری، بوم، ژاته، هاتن، نواچی و واجیدن، اویان، از و اسره، اگرچه کسروی به کوردی بودن برخی از آنان معترف است اما همه این واژه ها هم اکنون نیز در کوردی کاربرد دارند و ریشه برخی از آنها را در تاتی و..می جوید پس این آذری دیگر چیست؟ چون اگر کوردی نیز نباشند کلمات وارداتی ترکی هستند که طبق خود کسروی مهجمان بعدی به منطقه هستند.

    بنابراین، برخلاف اهداف کسروی که خودش به آن معترف و بیشتر خود را مصلح می داند تا مورخ و نتایج سیاسی که وی و دیگران از تحقیقات وی گرفته اند، ما به وجود کورد و زبان کوردی در منطقه می رسیم نه به هویت و زبان مستقلی مانند آذری. از کلمه آذری که ریشه در واژه شخص و حاکم آنجا دارد نمی توان تاریخ سازی ملی و قومی کرد. کسانی که با زبان کوردی آشنایی داشته باشند می دانند که کوردی شامل مجموعه ایی از دیالکتیکهایی مانند کرمانجی و سورانی و کلهری و هورامی و… است همانطور که مذاهب متثکر ایزدی و یارسان و شبک و کاکایی و .. در کوردستان وجود دارد و هرکدام از این دیالکتیکها به خاطر عدم وجود حاکمیت کوردی، زیر تاثیر زبان مسلطه منطقه قرار گرفته و واژه های زیادی از زبانهای دیگر در آن راه یافته است و برعکس. برای مثال کوردهایی که زیر حاکمیت دولتهای ایرانی می زیند در گفتار و نوشتار خویش واژگان فارسی زیادی به کار می برند و همانطور که در ترکیه و سوریه واژگان ترکی و عربی به کار می برند. از این رو؛ زبان آذری یا همان زبان ترکی است که با هجوم ترکان و غزها غلبه یافت که نظریاتی در این زمینه وجود دارد؛ «زبان نوشته های اورخون-در مغولستان- با زبانهای ترکی قرابت و شباهت دارد و با زبان آذربایجانی دارای یک رشته اشتراکات و مختصات همانند است. می توان گفت زبان قبیله‌ای که اساس زبان عموم خلقی آذربایجان است مخصوصا زبان طایفه اغوز به زبان کتیبه‌های اورخون(مغولستان) نزدیک است».(دمیرچی زاده، 33). یا در قدیم یکی از دیالکتیکهای زبان کوردی بوده است که واژگان ترکی در آن راه یافته و بعدا در زبان ترکی حاکم به دلیل مهاجرتهای دامنه دار آنان به منطقه، هضم گشته است یا تلفیقی از زبان کوردی و ترکی است چون تاریخ سندی از مهاجرت کوردان به منطقه نیافته است بلکه برعکس طبق گواهی مورخان مسلمان،  تاریخ شاهد محدود شدن کوردستان، قرن به قرن بخاطر هجوم های ترکان و عربها و فارسها بوده است.برای مثال موصل و همدان همیشه بخشی از کوردستان و ساکنان آن کورد بوده اند که به دلیل تسلط سیاسی و هژمونی اعراب و فارس هویت کوردی و زبانی خویش را از دست داده اند این در مورد شهرهای آذربایجان نیز صادق است که تغییر هویت از کوردی به آذری یا ترکی، به دلیل تسلط سیاسی و دیوانی ترکان از هویت و زبان کوردی خویش گسسته است. در کتیبه های قدیمی بابلی و آشور در ذکر مردمان منطقه آذربایجان/مادکوچک و کوردستان، به اسامی متفاوت کاردو، کوردو و کورد وکورتی بر می خوریم اما اسمی از ترک و آذری ذکر نشده است و این کوردها هستند که نوادگان مادها می باشند صاحب نظران هردو مکتب؛ آریایی(مینورسکی)و بومی(ژ.مار)، اتفاق نظر دارند که کُردها اعقاب مادها و مادها اجداد اصلی کردها هستند(نیکیتین، 1377: 55 ). از نظر ساختار سیاسی و آیینی نیز، آثار مادها در میان کوردها باقی مانده است برای مثال آیین مادها، مهرپرستی بوده است که سمبل آن گاوکشی است که امروزه در میان مذاهب کوردی یارسان و ایزدی و پیرشالیار از دالاهو تا هورامان و لالش برگزار می شود. از نظر سیستم سیاسی نیز که امپراتوری مادها به قول پیربریان شبیه میثاقی مابین شاهکهای محلی و طبق نظر لایورانی حاکمان شهری بوده است را در میان کوردستان عراق و سوریه مشاهده می کنیم نه در میان ترکها.

    این سردرگمی و روایت سازی ملتی به نام آذربایجان که سعی در حافظه سازی برای ملیت برساخته خود دارند، چیزی جز حافظه فراموشی نیست، که در تاریخ نویسی آنان مشهود است. دسته ایی از آنان که در ایران هستند و مسیری را که کسروی در مشروعیت دادن به ایدوئولوژی دولت ایرانی/پارسی پیمود را می پیمایند، ریشه ملت و زبان آذری را به مادها و خود را ابژه همان گفتار مرکزگرایی می کنند که درباره کوردها برساخته شد؛ یعنی ایرانیان اصیل که در واقع اعترافی غیرمستقیم و نامشهود به کورد بودن آذری است که در ستیز ایدوئولوژیک با ترکان عثمانی در جهت گفتار رسمی ناسیونالیسم دولتی برای ایرانی کردن و گسترش ایدوئولوژی دولت پهلوی در سرکوب قومیتهای غیرفارس بود. دسته ایی دیگر که در میان آذری و ترک بودن گیر افتاده اند، بنا به مستلزمات سیاسی زمانه، تاریخ سازیها نیز چرخشهای بنیادینی به خود دیده است زمانی حافظه تاریخی خویش را به ترکان ماوراالنهر پیوند می دهند و زمان دیگر به مادها و ماننایها. هلن کار دانکوس، از پنج چرخش تاریخ سازی می گوید. دوره لنین که از بسط فرهنگهای قومی حمایت می کرد ما از یک سو با تاریخ سازی پان ترکیسم مواجه هستیم که کتاب اسماعیلف نمونه از آن است و از سوی دیگر؛ مجموعه اتحاد ما وجود دارد که هویت آذری را برجسته و آنان را ملتی مظلوم که توسط ترکها کشته و یا آسیمیله شده اند که آثار نظریه کسروی در آن مشهود است. این تز در دوره استالین حمایت یافت چرا که خواهان اتحاد اقوام قفقاز در زیر چتر شوروی بود به همین دلیل با استفاده از نظریه مکتب قفقازی ژان. مار، آذربایجان خود را از هویت ترک و سلاجقه متمایز و نیای قفقازی و ارانی و کاسپی برای خود تراشیدند و برای فرار از اتهام ارمنی ها که آنان را بیابانگرادان ترک می نامیدند، ریشه خود را به مادها رساندند که با کتاب دیاکونوف که نظریه هم تبار بودن آذریها و مادها را بی پایه دانست، یکباره نیاکان دیگری برای خود یافتند و آن مانناییها بودند که با ظهور علی اف به کاسپی و پیوند ان با اورال-آلتایی رسید.  در دوران خروشچف دوباره پان ترکیسم و افتخار به نیای سلاجقه و اتحاد همه ترکها با یامپولسکی رواج یافت. اما بازهم یک مشکل پیش می آمد نیای ترک و سلاجقه برای آذربایجان باعث تایید قدمت و تاریخ ارامنه و سایر اقوام قفقاز نسبت به خود می شد که برای این هم راه حلی یافتند. مورخانی چون یوسف اف و علی بی زاده مدعی شدند که ترکها نه تنها در قرون ۱۱ و ۱۲ م بلکه کل تمدنهای قدیم سومری و سکایی نیز ترک بودند و ترکهای مهاجر دوره غز و سلاجقه با ترکهای قدیم سکایی و سومر ممزوج و اتحادی دوباره یافتند. در دوره بعد از اتحاد جماهیر شوروی، آذربایجان که هویت خود را ناسیونالیسم ترک و سکولاریسم تعریف و به سمت ترکیه گرایش داشت تاریخ نویسیهای ترک گرایانه و سکولاریستی نیز شدیدتر شد.

    در دوره‌ایی که هنوز سیاستهای طبقاتی لنین، هژمونی داشت، تاریخ نگاری ملی زوال و طبقه جایگزین ،ن شد که بابک نمادی از عصیان طبقات پایین دست بر علیه ظلم طبقاتی بود. با حمله آلمان و رواج ملی گرایی در روسیه به جای جنگ طبقاتی که غرب آلمانی دیگر نه جهان سرمایه داری، بلکه ملت آریایی بود، مطالعات اسلاوی در مسکو تاسیس و برای انگیزش اقوام برعلیه  آلمان، بابکی که نماد اقوام فرودست بود به نهضتی ملی علیه عربان اشغالگر تبدیل شد که نمادی از آلمانیهای متجاوز بودند.

   همچنین نباید فراموش کرد که این آخوندزاده است که بنیان گذار نمایش نامه نویسی مدرن به ترکی آذری است قبل از وی قاسم بیگ و میرزا شفیع به ترکی می نوشتند. آخوندزاده که مکتوبات را به زبان فارسی نوشته است از دلباختگان تمدن و فرهنگ ایران باستان و از بنیانگذاران ناسیونالیسم مدرن ایرانی نیز هست که بسیاری از نظریه پردازان ناسیونالیسم ایرانی از وی تاثیر پذیرفته اند. ایضا، رسول زاده بنیان گذار حزب دموکرات ایران، سردبیر روزنامه ایران نو و از نظریه پردزان جنبش مشروطیت ایران است که در ۱۹۱۱ به گروه های ترک گرایی افراطی در ترکیه پیوست و پس از جنگ جهانی اول که زمینه را فراهم یافت، نام آذربایجان را برای سرزمینهای که تا آن زمان اران و شروان نامیده می شد، انتخاب و جمهوری آذربایجان را اعلام و خود، رهبر شورای ملی آذربایجان گردید. به این معنی که نه تنها کسروی که به قصد ایرانی کردن، به جعل هویت موهومی چون آذربایجان پرداخت، خود از دلباختگان ناسیونالیسم فارسی بود، آخوندزاده و رسول زاده نیز مانند خود هویت ساختگی ملت آذربایجان، فاقد هویت مشخصی بودند زمانی در تبلیغ از ناسیونالیسم و زبان آذری کوشیدند و زمانی چون رسول زاده طرفدار ناسیونالیسم ترک و یا از حامیان و بنیانگذاران ناسیونالیسم ایرانی/فارسی بوده اند.

    نباید فراموش کرد ه قبل از نام‌گذاری سرزمین کردها به کردستان، در دوران باستان  ماد نامیده می‌شد. در زمان ساسانیان به صورت مای و سپس ماه در آمد.(الیما، 1379، 27).با فتوحات اسلام سرزمین ماد را ماهین یا جبال می نامیدند. بخشهای از ماد که توسط اهل کوفه تسخیر شده بود «ماه کوفه» و بخشهایی که توسطه اهل بصره تصرف شد به «ماه بصره»مشهور گشت.(بلاذری،1364، 67). نهاوند مرکز اداری ماه البصره و دینور ماه الکوفه نامیده شد که ماهان نامیده شد(مارکوارت، 1373 :48). ولایت ماد یا ماه، نیمی به دست کوفیان ونیمی به دست بصریان افتاد و خلیفه مقرر کرد که ماد قدیم را ماهین یا جبال بنامند بخش علیای ان ماه الکوفه و بخش سفلی ان ماه البصره بود.(فرای 1379: 23). سرزمین ماهان از حلوان تا نزدیک همدان است(مارکوارت،همان،45). مورخان عرب همیشه اسپهان را جز ماد و جبال دانسته‌اند(مارکوارت،همان،66). بنابراین سرزمینی که بعداً در دوران سلجوقان به کردستان شهیر گشت قبل از آن به «جبال»،«ماهین»و یا «ماه بصره»«ماه کوفه»نامیده می شد. عراق عجم نیز جزو ولایت ماد بود(فرای،1379: 22). کردستان همان ایالتی است که عربها ان را جبال می نامند(فرای،،همان،72) اعراب جبال را شامل ری اصفهان و همدان، آذربایحان، اران و…. می‌دانستند  که ساکنان آن اکثراً کرد بودند(بارتولد به نقل از فرای،همان،72). بنابراین، سرزمین و فرهنگ این دیار به حوزه تاریخی و فرهنگی وجغرافیای کوردستان تعلق دارد و آذریها چون تاتیها هرکدام یکی از دیالکتیکهای زبان کوردی چون کرمانج و گوران است که به با اثرپذیری از زبان های دیگر به دلیل حاکمیت سیاسی ترکان و فارسها، از هویت زبانی و تاریخ خود گسسته اند.

    برای مثال آذربایجان هویت خویش را با خرمدینان و بابک تعریف می کند که صرف نظر از استدلالات تاریخی، اگر قیاسی در نظر بگیریم، اینکه گروهی در کوه‌ها مورد حمله ومحاصره ترک و عرب و فارس می شوند، با هویت امروز کوردی همخوانی دارد که احزاب کورد در کوهها مانند پ.ک.ک در قندیل، مورد تهاجم دولتهای ترک و عرب و فارس هستند. این سبک مبارزه و مقاومت با کوردها سازگار است نه با ترکها. همچنین، ابن ندیم به قربانی گاو در میان خرمدینان اشاره کرده است که امروز این مراسم را از دالاهو و هورامان تا  لالش و درسیم مشاهده می کنیم که اشاره کردم آیینی مهری است البته میترای مقدم مادی نه ایرانی شده. شورش بابک مانند تمامی شورشهای امروزی کورد و آخرین آن رفراندوم که با هجوم هر سه قوم روبه رو گردید، با همکاری سه قوم عرب و فارس و ترک سرنگون شد. افشین با همکاری طاهریان بابک خرمدین را شکست داد.(اشپولر، 1377: 105).با اتحاد افشین و طاهریان ایرانی، سرباز غلامان ترکی، چون اشناس و مشروعیت خلافت عربی/اسلامی، شورش خرمدینان کُردی سرکوب شد. بعد از رسیدن خبر دستگیری بابک به خلیفه….مردم صدا به تکبیر برداشتند و شاد شدند  و فتح نامه به ولایتها نوشته شد. سال 223…هارون بن معتصم و خاندان خلافت و رجال دولت، از افشین استقبال کردند. .پیراهن طلا با یاقوت وجواهر بروی پوشاندند(مسعودی، 1370، ج2، 470). «شاعران و خطیبان در مجلس معتصم سخن بسیار گفتند…… معتصم «اترجه» دختر «اشناس»ترک را به حسن بن افشین داد. عروسی بی نظیری ترتیب داد . .. (همان:472).این صرفاً ازدواج نکاحی نبود، بلکه ازدواج عقل‌سیاسی ترک و ایران و عرب بر علیه سیاست عقلانی کُرد بود که بعدها هم با سعدآباد و پیمانهای امنیتی امروزی…بازتولید شد. همچنین، از شخصیتهای مهمی که آنها برای تاریخ و فرهنگ خویش در نظر گرفته‌اند، نظامی گنجوی است که خود کورد بودن خویش را عیان کرده است«گر مادر من رئیسه کورد  /   مادرصفتانه پیش من مرد»

    هویت مستقل آذری، چون سوژه ایی معلق که از فقدان هستی تاریخی رنج می برد، هر زمان بنا به مستلزمات سیاسی زمانه، به دنبال هستی تاریخی به جعل تاریخ می پردازد تا از معلق بودن و بی هویتی سوژه خودآگاه رهایی یابد و هرگونه ارجاع به ناخودآگاه تاریخی چون ماد و ماننایی و خرمدینان، آنها را به آغوش مادر کوردستان باز می گرداند که سوژه خودآگاه معلق از هم گسیخته از آن فرار می کند و فقدان هستی خویش را به نیست کردن کوردها در منطقه فرافکنی می کند. این سوژه معلق ازهم گسیخته خودآگاه که از فقدان هستی رنج می برد برای جبران خویش و یافتن ناخوداگاه تاریخی خویش، زمانی سر از ترکمنستان و صحراهای مغولستان سر در می اورد و زمانی بخشی از توران زمین ناسیونالیسم ترکی می گردد و زمانی نیز با پیوند به ناسیونالیسم فارسی به جعل ناخودآگاه تاریخی ایرانی بودن می پردازد که فقدانیت خویش را جبران کند اما در هر کوششی چه ترکی خواندن و چه آذری و ایرانی، نمی تواند پیوند خویش را به کوردستان و فرهنگ و تمدن آن بگسلد که گریزی جز نفی کامل هستی عینی کوردستان و کورد برای اثبات وجود تاریخی خویش نمی یابد. سوژه‌ی معلقی که برای تثبیت خویش از ناخودآگاه تاریک خویش گریزان است و به جای اعتراف به بعد تاریک وتاریخی خویش، به نفی آن و انتزاع خود چون سوژه، سوژه ای که از فقدان رنج می برد، مشغول است که هربار با هجوم اقیانوس ناخودآگاه تاریک، هویت مستقل سوژه‌‌ی معلق را به چالش می کشد این هجوم موج های اقیانوس ناخودآگاه تاریخی، همان جستجوی تاریخ برای ناسیونالیسم برساخته آذربایجان در تاریخ قدیم مادها و ماننایها و خرمیان است. هر تمدن تازه ایی چون بانوی که باید روابط قبل از ازدواج خویش را پنهان کند، به نفی و تاریک نگه داشتن تاریخ و تمدن قبل از خویش می پردازد تا انگیزش اخلاقی حوزه اندیشیده شده از بین نرود. اگر آذریها آن حوزه نااندیشیده و تاریک نگه داشته را به حوزه روشنایی برسانند، انگیزش هویت برساخته و روشن شده آذربایجان از بین می رود. بنابراین، سوژه برای تثبیت خویش ناگزیر از نفی وتاریک نگه داشته ناخودآگاه خویش دارد که همان مستقل تعریف کردن آذری از تاریخ و فرهنگ کوردی است.

    در نهایت باید اشاره کنم که ناسیونالیسم در همه ملتها از جمله ایران و ترکیه  و کورد نیز برساخته است، اما مسئله آذربایجان این است که سمبلهای سوژه خویش را به طور مستقل از هویتی غیر انتزاع کرده است و در نهایت اینکه مسئله نژاد اهمیتی ندارد. هویت امروزی آنان به عنوان آذری یا ترکی و گسست از کوردی به رسمیت شناخته شده است و در مناطقی که اکثریت دارند، تعلق به آنان دارد اما دلیلی بر مصادره تاریخ و فرهنگ کوردی نمی شود.

منابع:

در باره تحول تاریخ سازیها رجوع شود به

http://azariha.org/1541/%D8%AA%D8%AD%D9%

در باره برسازی ناسیونالیسم آذربایجان توسط امثال آخوندزاده

در باره هویت کوردی ماکوچک و تبدیل آن به هویت ترکی/آذری ؛

https://iranglobal.info/node/48393

در باره محدود شدن قرن به قرن جوزه جغرافیای کوردستان :

https://www.academia.edu/181102/The_tribal_territory_of_the_Kurds_through_Arabic_medieval_historiography
https://www.academia.edu/181103/Uses_and_Values_of_the_Term_Kurd_in_Arabic_Medieval_Literary_Sources