د. بهروز چمنآرا
(درنگی در باب توهم مشروعیت و رهبری نمایشی رضا پهلوی)
«کاریزما حاصل نوعی سوءتفاهم میان یک رهبر و مخاطبان اوست.»
— با الهام از اومبرتو اکو. بازگشت به عقب: جنگهای داغ و پوپولیسم رسانهای،
از منظر نظریههای جامعهشناسی سیاسی، رهبری سیاسی در دوران گذار نیازمند ویژگیهایی چون مشروعیت، ظرفیت بسیج، توان شبکهسازی و همگرایی در میان نیروهای اجتماعی است. رضا پهلوی، به عنوان نماد شاخص اپوزیسیون سلطنتطلب، طی سالهای اخیر در تلاش بوده است تا خود را بهمثابه رهبری انتقالی معرفی کند، اما بررسی عملکرد او در چارچوب نظریههای وبر، هابرماس و جنبشهای اجتماعی، تصویری متناقض و فاقد کارایی از وی ترسیم میکند.
نخست از منظر نظریه مشروعیت وبر، سه نوع مشروعیت را میتوان تمییز داد: مشروعیت سنتی، عقلانی-قانونی و کاریزماتیک.
رضا پهلوی فاقد مشروعیت عقلانی-قانونی است زیرا در چارچوب ساختار نهادی یا انتخابی ظاهر نشده است. مشروعیت سنتی او، که مبتنی بر تبار سلطنتی است، در بستر تاریخی ایران با انقلاب ۱۳۵۷ بهکلی فروپاشید. اما آنچه او تلاش دارد احیا کند، شکلی از مشروعیت کاریزماتیک است؛ نوعی رجعت به گذشتهی پادشاهی با تکیه بر نام خانوادگی و احساسات نوستالژیک.
با این حال، همانگونه که وبر هشدار میدهد، مشروعیت کاریزماتیک تنها زمانی به بقای خود ادامه میدهد که با عملکرد و اثربخشی همراه شود؛ در غیر این صورت دچار «فروپاشی کاریزما» میشود. شواهد تجربی نیز نشان میدهد که کارزارهایی چون «وکالت میدهم» و «همبستگی برای آزادی» نه تنها نتوانستند چنین کاریزمایی را تحکیم کنند، بلکه بر ضعف ساختاری رهبری سلطنتطلب دامن زدند.
در کارزار «وکالت میدهم»، تلاش شد نوعی تفویض نمادین قدرت از سوی مردم صورت گیرد، اما نه سازوکار دموکراتیکی برای سنجش این حمایت تعریف شد و نه تعهد مشخصی از سوی رضا پهلوی به پاسخگویی و البته نه استقبالی مردمی و معنادار. در فضای شبکههای اجتماعی، کمپین با هشتگ #منوکالتنمیدهم با واکنش منفی قابل توجهی مواجه شد، که نشاندهندهی نارضایتی عمومی از شیوهی تحمیل بالا به پایین مشروعیت بود. در کمپین «همبستگی برای آزادی» که بعدتر با عنوان «همکاری ملی» مطرح شد، رضا پهلوی سعی کرد از طریق رسانهها، بهویژه رسانههایی چون «ایران اینترنشنال»، نقش یک رهبر بلامنازع را تثبیت کند، اما این تلاش بیشتر نمایش یک «ارتش سایبری پوشالی» است تا جریانی جدی از کنش سیاسی پایدار.
مشکل دیگر، تضادهای گفتاری خود اوست. از یک سو مدعی است که به دنبال جمهوری است، و از سوی دیگر از سنت سلطنتی دفاع میکند. در جایی وعده میدهد که هیچگاه در قدرت نخواهد بود، اما همزمان برای تشکیل «شورای رهبری» حول محور خویش تلاش میکند. همچنین مواضع او در قبال مسائل مهمی مانند حقوق ملتها/اقوام، فدرالیسم، یا سیاست خارجی با اسرائیل بارها تغییر کرده و فاقد ثبات تحلیلی و صداقت است. خروج او از ائتلافهایی چون جورج تاون که بر محور برنامهریزی مشترک برای آینده ایران شکل گرفته بود، نشان میدهد که وی نه ظرفیت «کنش ارتباطی»، بلکه گرایش به «کنش ابزاری» دارد؛ یعنی استفاده از زبان و ارتباطات صرفاً برای تثبیت موقعیت شخصی، نه تولید عقلانیت جمعی.
اگر نظریه کنش ارتباطی هابرماس را مبنا قرار دهیم، رهبری سیاسی باید بتواند بر مبنای گفتوگوی عقلانی و تعامل دموکراتیک با نیروهای اجتماعی، درک متقابل و اجماع را شکل دهد. در تجربه رضا پهلوی، فقدان گفتوگو با نیروهای گوناگون، چه در داخل ایران و چه در اپوزیسیون خارج، آشکار است. علاوه بر شکست در ایجاد روابط پایدار با سایر گروههای مخالف جمهوری اسلامی، او نه تنها نتوانسته است با نهادهای مدنی موجود، کنشگران منطقهای، یا گروههای اقلیت، پیوندی معنادار برقرار کند، بلکه تشکیلات وابسته به خودش هم پایدار نمانده است.
در نظریههای نوین جنبشهای اجتماعی (مانند توریلی و ملوچی)، رهبری باید قادر به ترجمه نیازها، هویتها و خواستههای متکثر نیروهای اجتماعی باشد. ایران، با تنوع ملیتی/قومیتی، مذهبی، طبقاتی و جنسیتی، نیازمند مدلی مشارکتی و غیرمتمرکز از کنش سیاسی است. رضا پهلوی نه برنامهای برای مدیریت این تضادها ارائه کرده و نه تعهدی به بازشناسی هویتهای گوناگون در ساختار سیاسی آینده نشان داده است. م
دل پیشنهادی او، عمدتاً ناظر به انتقال سلطنت به جمهوریت اسمی است، بدون پیشفرض نهادسازی، تمرکززدایی یا پاسخگویی ساختاری.
از همینرو، بسیاری از منتقدان معتقدند این طرح تنها مسکّنی موقتی است که نظام سیاسی را بازتولید میکند، نه تغییر.
از نظر جامعهشناسی سیاسی، شکست کارزارهای رضا پهلوی نه صرفاً به دلیل تبلیغات ضعیف یا توطئه مخالفان، بلکه حاصل فقدان انسجام نظری، ناتوانی در ایجاد مشارکت افقی، تضاد در گفتار، و گرایش به رهبری فرادستی بدون پایگاه واقعی است.
ائتلافهایی که با او شکل گرفتند، اغلب کوتاهمدت، فاقد شفافیت و بدون استمرار بودهاند. این وضعیت، تصویر کلاسیکی از «رهبری بحرانزده» در تبعید است: چهرهای که از مشروعیت نمادین بهرهمند است اما فاقد مهارت نهادی برای مدیریت پیچیدگیهای دنیای واقعی است.
در کنار کاستیهای نظری و ساختاری، یکی از ابعاد نگرانکننده در رفتار سیاسی رضا پهلوی، تلاش او برای کسب مشروعیت نه از درون جامعه، بلکه از بیرون مرزهاست. او بهجای تلاش برای ایجاد شبکهای از نیروهای سیاسی درونزا و گفتوگو با جامعه مدنی، مایل است خود را در معرض خواست بازیگران اصلی در هنگام تغییر رژیم بهصورت سلبی و از بیرون قرار دهد. در گفتارها و کنشهای اخیر، ردپایی از تمایل شدید او به مقبولیت نزد بازیگران بینالمللی همچون ایالات متحده، بریتانیا و بهویژه اسرائیل دیده میشود.
در فضای تحلیلی سیاست جهانی، او کوشیده است خود را بهمثابه «پادشاه دموکرات» در زمان تغییر رژیم معرفی کند، نه با اتکا به حمایت مردم، بلکه با امید به جلب اعتماد بلوکهای قدرت خارجی. این رویکرد، نهتنها یادآور وابستگی تاریخی سلطنت به قدرتهای خارجی در ایران است، بلکه نافی اصلیترین مؤلفه رهبری دموکراتیک یعنی پایگاه مردمی و گفتوگوی درونزا است. از منظر جامعهشناسی سیاسی و تحلیل پسااستعماری، این نوع «رهبری ترجمهشده» فاقد بنیان درونی است و اغلب به بازتولید مناسبات اقتدارگرایانه در پوششی تازه میانجامد.
در نهایت، تحلیل عملکرد رضا پهلوی در چارچوب نظریههای یادشده نشان میدهد که او بیشتر بازتاب بحران اپوزیسیون است تا پاسخ آن.
عدم توانایی در پاسخگویی به نیازهای ساختاری جنبشهای مدنی، فقدان برنامهریزی فراگیر، بیثباتی گفتمانی، و تضاد در رفتار و گفتار، چهرهی او را از رهبری بالقوه به مانعی بالفعل برای گذار دموکراتیک در ایران بدل کرده است.
آینده سیاست ایران نه از مسیر رجعت به گذشته، بلکه از دل گفتوگو، سازماندهی، و مشارکت حقیقی مردم شکل خواهد گرفت.
- حسین فهمیده دروغی بزرگ - 11/10/2025
- آیات شیطانی چه میگوید؟ - 11/05/2025
- استعمار و غارت منابع آب کوردستان - 11/02/2025
