سه آفت عقل معاصر کوردی

سه آفت عقل معاصر کوردی(1)

هێرش قادری

لازمه‌ی هر جنبش جدیدی، تئوری جدید و متناسب با آن است و مستلزم هر تئوری جدیدی، نقد و ایضاح نامعقول قبلی است که مانع از ارائه طرح تازه است در این مختصر به سه آفت عقل معاصر کوردی می‌پردازم که از یک سو ذهن ملی‌گرایی کوردی را مسموم و از سوی دیگر، جنبشهای سیاسی را زمانی که در آستانه موفقیتی قرار گرفته است، به امتناع و فلج کرده است. این سه آفت یکی ایران پلورال قبل از رضاشاهی است دوم دموکراتیزه کردن ایران همراه با دیگر ملیت‌های به اصطلاح ایرانی و سوم عدم تشخیص منطق حکمت نظری از عملی که شکر خدا احزاب هر سه آفت را دارند
تئوری اول که ایران قدیمِ قبل از تشکیل دولت مدرن رضاشاهی، پلورال و متکثر بوده است، اسارت در استراتژیست‌های ملی‌گراهای ایرانی چون حمید احمدی با نظریه کنفدراسیون ایل، جواد طباطبایی با نظریه وحدت در کثرت و عام بودن ایران بر فارس در نظریه کاتوزیان و …است
تئوری دوم که پذیرش حقوق خلقها/ملت‌های به اصطلاح ایرانی در چهارچوب مرز ایران است، اسارت در تفکر چپ‌های ایرانی متبلور در حزب توده و پیشنهاد باقروف است
آفت سوم که بیشتر متدلوژیک است نه نظری، عدم درک نرمش عمل در عین پردازش کردن نظر و عدم تشخیص جدایی منطق حکمت نظری و عملی است که از فقر نظری و متدلوژیک عقل معاصر کوردی سرچشمه می‌گیرد.
آفت اول بیشتر در میان قلم به دستان و به اصطلاح روشنفکران کورد مشهود است که چون تاریخ را از زاویه‌ی ذهنیت ایرانی خوانده‌اند، به توهمات ایران عامتر از فارس و ایران پلورال قبل از تشکیل دولت مدرن ایمان آورده و سلطه دو حکومت شاهنشاهی و جمهوری اسلامی را عارضه‌ای در تمدن ایرانی می‌دانند که با حفظ چهارچوب ایرانیت و اصلاح حاکمیت می توان، ایران پلورال و دموکراتیکی را ایجاد کرد که حاقظ حقوق به اصلطاح دیگر ملیتهای ایرانی باشد. راقم این سطور به صدق و کذب این مورد نمی‌پردازم چون قبلا به تفصیل به آن پرداخته‌ام در این مختصر بیان می‌کنم که این تفکر نه سرچشمه گرفته از تاریخ است نه نظریه‌ای تاریخی و نه مفهومی علمی بلکه استراتژی تئورسینهای پارسی و پارس‌گرا برای تبرئه کلیت ایران و حفظ وحدت و مرزهای ایران است. استراتژیست‌های ایرانی با قلم فرسایی در باره تاریخ قدیم ایران و قالب کردن مفاهیم مدرن چون کنفدراسیون و پلورالیسم یه ایران قدیم، بهشت گمشده‌ای را تصویر کرده‌اند که استبداد و ظلم اکنون نه نتیجه‌ی عقل و تمدن ایرانی/پارسی بلکه ناشی از بی آدابی حکومتهای معاصر و عارضه‌ای در تاریخ ایران است که اکنون با سعی در حفظ مرزها و دموکرانیزه کردن آن می توان بهشت گمشده را احیا و تمامی به اصطلاح قومیت‌های ایرانی به طور مسالمت‌آمیز به حقوق خود در چهارچوب مرزهای ایران دست بیابند. در واقع بهشت گمشده‌ی برساخته شده را مدینه فاضله کرده که مقاومت دیگری همچون کورد را در چهارچوب نظام سلطه حفظ کنند. در حالی که ایران قدیم نیز همانند نظام‌های معاصر اسنبدادی و دولت ایرانی در درازنای تاریخ خویش از فره ایزدی کوروش/فریدون تا ولایت فقیه، دولتی تک-قومیتی و بازتولید کننده‌ی سلطه پارس بر غیرفارس بوده است.این آفت از فقر تئوریک و تاریخی عقل وجود نداشته‌ی کوردی سرچشمه می‌گیرد که دیگران برای وی تئوری می‌دهند و تاریخ می‌نویسند.

آفت دوم، اگر آفت اولی اسارت در تفکر ملی‌گرای ایرانی بود، آفت دوم اسارت در تفکر چپ ایرانی/پارسی است. تقلیل از ژ.ک به دموکرات، نتیجه‌ی اسارت در این تفکر به نام رئالیسم است. این ایده از سویی به تفکر تئورسین‌های حزب توده بر می‌گردد که خلق‌های ایران دست در دست هم با استبداد مقابله و ایرانی دموکراتیک و متحد را برسازند. بعد از، اگر نگوییم شکست بلکه زوال مشروعیت ناسیونالیسم دولتی رضاشاهی و زوال اقتدار دولت مرکزی بعد از عزل رضاشاه، فارس‌ها که خطر به اصطلاح تجزیه ایران را درک کرده بودند، در زوال خشونت برای سرکوب، قلم و فکر را به عنوان ابزاری برای حفظ به اصطلاح وحدت ملی بکار برده وبه جای تکیه بر دولت، به ملت روی آوردند و با ترویج ملیت‌های ایرانی در حالی که از عمر واژه‌ی ایران به معنای مدرن آن چندسالی نمی‌گذشت، مفهوم ایران فراقومی را در میان اقوام رواج داده و جنبش‌های ملی ضد ایرانی را به ضد استبداد حکومتی و ضد استبداد فارسی تقلیل و سلطه پارس را در چهارچوب مقاومت غیرپارس به نام ایران چندقومیتی بازتولید کردند. سلطه دولتی را در کل جامعه گسترش و درونی کردند و مفهوم ایران عامتر از فارس را در میان ملت‌های غیر ایرانی رواج دادند. کاری که چپ فارس در حفظ مقاومت در چهارچوب سلطه انجام داد و سلطه پارسی را درونی غیرفاس کرد، بسیار تأثیرگذارتر از قدرت دولتی و تبلیغات رضاشاهی بود چون تأثیر آن را به وضوح در احزاب دیگر ملت‌های غیرایرانی چون احزاب کورد می بینیم نمونه کامل آن کنگره‌ی مضحک ملیت‌های ایرانی و شعار ایران پلورال چند ملیتی است غافل از آنکه فلسفه وجودی ایران نفی کورد است…
(2)این تفکر بیشتر در میان احزاب کوردی رواج دارد غافل از این‌که نه حقیقت بلکه استراتژی فارسی به نوع دیگر در حفظ سلطه بر غیرفارس است. ریشه‌ی دیگر این تفکر تجربه خود شوروی بود که همانند امپراتوری ایران، ملت‌های زیادی را زیر سلطه داشت که نه می توانست منکر وجودی آنان باشد نه اجازه تجزیه خود را می داد به همین دلیل تئوری دموکراسی خلق ها در چهارچوب مرکز و حفظ مرزها را رواج داد.
آفت سوم همان‌طور که گفتیم متدلوژیک و ناشی از فقر نظری و عدم درک جدایی منطق عمل از نظر است این آفت به حدی ریشه کرده است که که بیماران، پزشک را به این بیماری متهم می‌کنند.
افلاطون اگرچه رسما به تقسیم بندی حکمت نظری و عملی نپرداخت و اولین بار ارسطو آن را پردازش کرد، اما به خوبی به این تقسیم آگاه بود چون با تمام تلاش تئوریکی که برای تبیین مدینه فاضله و عالم مثل انجام داد، امکان تحقق مدینه فاضله‌ی خویش را در حد صفر و آن را صرفا به عنوان افقی برای اصلاح امروزی می نگریست. حکمت نظری از نظر هستی شناسی به تبیین و مفهوم سازی می‌پردازد و حکمت عملی امکانیت آن را در ظرف واقعیت می‌سنجد. محدودیت‌های حکمت عملی نمی تواند مانعی در پردازش حکمت نظری در باره‌ی آن بکند. این‌که عملا امکان تحقق مدینه‌ فاضله و دولت زیبای مثلی وجود ندارد، یک طرف قضیه است، طرح آن به عنوان افقی برای هدایت عمل، طرف دیگر. این بیماری عقل کوردی را فلج یا بهتر بگویم عقل وجود نداشته‌ی کوردی را توجیه می‌کند و به جای اعتراف به فقر نظری و تاریخی به نفرین آن می‌پردازند. این که راقم این سطور مباحثی از ایده‌ی دولت/نظم کوردی پردازش می‌کنم به معنی نادیده گرفتن واقعیات امروزی که امکان تحقق آن را نمی دهد، نیست. ایده نیز با رویا و احساس متفاوت است که بگویند طبیعی است همه‌ی ما به دنبال دولت و استقلال کوردی هستیم اما شرایط اجازه‌ی آن را نمی‌دهد. پردازش ایده‌ی دولت کوردی یا آن‌چیزی که به استقلال مشهور است، به معنی باور به گنجاندن آن در سیاست عملی اکنون نیست بلکه افقی برای سیاست عملی امروز است. ابن مقفع همزمان که وزیر خلفای عربی بود در نوشتن و ترجمه، به تدوین نظم ایرانی در مقابل نظم اسلامی می‌پرداخت. در عدم پردازش مفهوم نظم/دولت کوردی حتی اگر مقدورات عملی چون سیور و انقلاب و باشور امروز نیز باشد، امکان تحقق دولت یا اسنقلال کوردستان مقدور نمی باشد چون ایده با خواست احساسی تفاوت دارد. اینکه در عمل استراتژی تغییر یابد و یا محذورات واقعی را در نظر بگیرند و از استقلال ندا سرندهند یک مسئله است، عدم درک اهمیت پردازش خود دولت و یا استقلال کوردستان مسئله‌ی دیگر. این‌که در عمل احزاب چه سیاستی را با روپوش رئالیسم و زیرکی سیاسی در نظر بگیرند یک مسئله است، این‌که جز ادعا یا احساس تصویر و ایده‌ای از دولت و نظم کوردی ندارند، مسئله‌ی دیگر که هنوزم که هنوز است این دو از هم تشخیص داده نشده‌اند.
هنگامی که علت یک مسئله تشخیص داده نشود، راهکارهای ارائه شده نیز آب در هاون کوبیدنی بیش نخواهد بود از جمله‌ی این مسائل دلیل استبداد تاریخی ایرانی و یا جمهوری اسلامی ایرانی است. در فقر نظری جنبش کورد، از خوراک فکری پارس تغذیه می‌شویم و علت استبداد را در مذهب، حکومت، اشخاص، بورژوازی و …. می دانیم. دلیل استبداد نظام در تئوری ولایت فقیه و مذهبی بودن آن نیست که راه‌حل، سکولار شدن آن باشد. دلیل استبداد ایرانی بورژوازی نیست که راه‌حل کمونیست کردن آن باشد. دلیل استبداد ایرانی اشخاص و یا در خود حکومت نیست که راه‌حل تغییر نظام و اشخاص باشد. دلیل استبداد بسته بودن نهادهای حکومتی نیست که راه‌حل مشارکت سیاسی باشد. دلیل استبداد ایرانی پراکندگی جمعیت و کم آبی و نفت نیست که راه‌حل، تقدیر یا تولید صنعتی باشد. دلیل استبداد ایرانی سلطه‌ی سیاسی و فکری قوم پارس و در منش عقل پارسی است و دولت و دانشی که در چهارچوب آن می اندیشیم، بازتولید کننده و یا ابزار سلطه‌ی قومی پارس است. فلسفه دولت ایرانی حفظ سلطه پارس بر غیرفارس است نه این یا آن دولت، که با تغییر آن مسئله حل شود. دولت ایرانی با هر لباسی چه شاهنشاهی و چه اسلامی و دموکرات و سکولار با مفهوم ایران و زبان ایران و فرهنگ ایرانی ابزار سیاسی و هژمونیک سلطه‌ی پارسی است. اکنون از خود بپرسیم احزاب کدام یک از این آفت ها را درک کرده اند که راه حلی برای آن داشته باشند. احزاب با درونی کردن مفاهیم دیگری از سویی، فلسفه وجودی خویش را نفی از سویی دیگر، دلیل اصلی به هدر دادن انرژی ملی بوده اند. ایران پلورال و سکولار که تنها با روخاندن کوماری اسلامی تحقق می یابد، شعار امثال سلطنت طلبان برای بازگشت به قدرت است که خود در غرب مشغول خوش گذرانی و کورد بدبخت باید تاوان و خون آن را بدهد. ابزار مفاهیم و اهداف دیگری مسلط شده ایم، سپس با ماهیم اخلاقی شکستهای تاریخی را توضیح می دهیم؟؟

هێرش قادری

+ posts