د. هێرش (زکریا) قادری
پروژه سیاسی ایران فرهنگی و بازتولید آن توسط شورشیان بیخرد: از رشید یاسمی گورانی تا گردآورندگان
شاهنامه گورانی
خاطره ازلی یا بت ذهنی
ابراهیم یونسی همیشه فغان سر میداد که چرا در زمان پهلوی که کورد امکان نفس کشیدن و نوشتن و انتشار درباره کورد را نداشت؛ کتاب رشید یاسمی درباره کوردها نه تنها با مشکلی مواجه نگردید بلکه وی استاد دانشگاه تهران و عضو فرهنگستان ادب و فارسی نیز بود و حتی با استقبال روبه رو میشد. اکنون در نظم جمهوری ایرانی/پارسی-جمهوری اسلامی؛ آیا نباید این سئوال را دوباره از خود بپرسیم که چرا دراین نظام؛ که کورد به شیطان و تروریسم و اسرائیل دوم ملقب گردیده و حتی برای خود مرکزگرایان نیز آزادی بیان و انتشار وجود ندارد؛چرا از گردآورندگان شاهنامه به اصطلاح کوردی نه تنها استقبال پرشوری میشود بلکه مقالات و کتب اینان در انتشارات تهران و کرج و مجلات ایرانی به چاپ میرسد و حتی به استادی هم منصوب و مهمتر خود فارسها نوشتههای متعددی درباره به اصطلاح شاهنامه کوردی منتشر کرده اند؟۱
این شاهنامهها از کجا آمدهاند چه کارکردی دارند و به کجا میروند؟
ارادت و طواف زرعلی به دور رستم ورخش رستم در شاهنامه به اصطلاح کوردی، بازتاب ارادت و «فارس زدگی» نویسندهی دیروزی شاهنامه کوردی یعنی الماس زرعلی کندولهایی که سرهنگ سپاه نادر در جنگ با عثمانی بود و گردآورندگان امروزی آن که حمایت تبلیغات دولت ایرانی/پارسی را دارند؛ است که همان «ایرانیگرایی وارونه»است که شناسه بعد از آن میآید.شاهنامه به اصطلاح کوردی،نه تطور و تکامل روح و فرهنگ کوردی بلکه گسست از ادبیات سنتی یارسان/کوردی و چیزی که از آن خاطره اذلی میسازند تنها بت ذهنی است. خودآگاهی کنونی کورد در گسست از ناخودآگاه فرهنگی؛ سیاسی و سمبلیک کورد و حافظه تاریخی-فرهنگی امروزی ما با شاهنامهها و زرتشتگراییها؛ چیزی جز فراموشی سنتها و سمبلهای کوردی از گاوکشی یارسان تا لالش و قداست مار از ههڵپهرکی عرفانی تا شاهماران ماردین نیست. پهلوانان شاهنامه کوردی نه«کهن الگو» و «سرنمون» بلکه بازتاب «مرزنشینان غیور» دیسکورس حاکم است که درگیر مبارزه با دیو و ضحاک و اهریمنی هستند که القاب دیگری فارس، نسبت به کورد از عصر اسطوره تا عالم ایدوئولوژی از «ضحاک مغز خور» تا «کورد سربُر» از «عامل اهریمن» تا «عامل امپریالیسم» بوده و هست. مبارزه پهلوانان شاهنامه کوردی با این مفاهیم، نمادی از ستیز جزیره خودآگاهی شهروندمدرن کورد آسیمیله شده برعلیه ناخودآگاه سمبلیک و سنتهای فولکلوریک کوردی است که در مقابل آیینه ایدوئولوژی دیگری، خود را شهروند صاحب اندیشه و اراده تصور می کند؛ در حالی که بازتولید همان مرزنشینان غیوری است که به جای دفاع از مرزهای دیگری باتفنگ، به دفاع از مرزهای فرهنگی با قلم میپردازد.
حدودا در سالهای بعد از ۱۳۸۵ یکی از اساتید بنده که ریاست آن زمان دفتر مطالعات وزارت خارجه را بر عهده داشت؛ پیشنهاد طرحهای تحقیقاتی وزارت را تحت عنوان «ایران فرهنگی» و «ایران قدرت منطقه» را به من پیشنهاد داد. در آن زمان بعد از سقوط بعث در صدام و طالبان درافغانستان؛ جمهوری اسلامی ایران به فکر گسترش نفوذ و اقتدار خود در منطقه و بازآفرینی طرح شکست خورده راه قدس از کربلا یا همان احیای قدرت امپراتوری قدیم ایران را در سر می پروراند. دو طرح: «ایران؛ قدرت منطقهایی» و «ایران فرهنگی» در وزارت خارجه همزمان بود چرا که ایران فرهنگی چون هلال شیعیسم ابزارهای هژمونیک قدرت منطقهای شدن ایران هستند. زمانی که درباره چیستی ایران فرهنگی پرسیدم ایشان به عناصر آن چون شاهنامه در خارج از مرزهای سیاسی و کوردستان اشاره کردند. من این طرحها را بلوف میپنداشتم چون نه هیچکس از ایران فرهنگی و فرهنگ عظیم ایرانی سخنی به میان میراند و جمهوری اسلامی ایران نیز براستی قدرتی ضعیف بود. اکنون بعد از سالها براستی هردو پروژه به تحقق پیوست[1]
.[2]
چیزی که امروزه تحت عنوان شاهنامه کوردی از آن یاد میشود اگر از استثنائاتی بگذریم عمر آن از دویست و سیصد سال پیش نمیگذرد و زمانی به رشته تحریر در آمده است که کورد در خواب غفلت فرو رفته بود و عمدتا توسط نخبگان دیوانسالاری ایرانی به رشته تحریر در آمده است نه فرهنگ عامه مردم؛ نخبگانی که از هارپاگ تا الماس خان و کاکاوند و یاسمی در خدمت نظام سلطه دیگری بودهاند چه با نیت شریف و چه ناشریف۳.
برای مثال الماس خان از سرهنگان سپاه نادر بود و شاهرخ کاکاوند که منظومه ضحاک و کاوه آهنگر را سروده است چیزی جز ترجمه آزادی از شاهنامه فردوسی نیست و خود کاکاوند معترف است که سفر وی به تخت جمشید که باعث گریه و زاری وی از دیدن شکوه و عظمت تخت ایران نیز شده است او را به سرودن آن برانگیخته است و در ابیاتی صراحتا به اسم ابوالقاسم فردوسی و به وام گیری از وی اشاره می کند. سرایش آنها اگر نماد فرهنگ ایرانی/پارسی کورد است پس سرایش یا محمد المصطفی ها هم که عمومی تر بود و هست نماد فرهنگ عربی/اسلامی کورد است چرا قلم به دستان کورد به گرداوری خلیفه نامه های کوردی که به مدح خلفای عربی/خلفای راشدین و… پرداخته اند را جمع آوری نمی کنند و از فرهنگ عظیم عربی سخن نمیپراکنند. چرا این دین و سنت است و آن فرهنگ و روشنفکری مدرن؟
همچنین شاهنامهخوانی نه تنها در میان کوردها بلکه در میان ارمنیان و مردمان قفقاز نیز موجود است و همانطور که اس.هایکونی S:Heikuni گردآورنده و منتشرکننده شاهنامه ارمنی اشاره کرده است جدایی شاهنامه کوردی و ارمنی براستی کاریست دشوار. بنابراین وجود شاهنامهها نه تنها محدود به کوردستان نیست بلکه در میان تمامی اقوامی که زمانی زیر سلطه امپراتوریهای ایرانی/پارسی بوده اند؛ متداول بوده است چون اساطیر ایرانی با حاکمیت سیاسی و نظامی آنها در کل مناطق زیر سلطه آنها رواج یافته است.شاهنامههایی هم با زبان قیچاقی و قزاق و گرجی که پانصد سال قدمت دارد؛ وجود دارند حتی قدمت شاهنامه گرجی به قول دکتر شویلی به قرن ۱۲ میلادی میرسد و تمام آثار حماسی ترکی منطقه قفقاز به تقلید از شاهنامه فردوسی سروده شده است. همچنین قرآن و روایت کربلا و خالد بن ولید در میان اقوام گوناگون هست و این تنها شاهنامه پارسی نیست که تقلید شده است دهها نمونه تقلید از دیگر منظومه های فارسی زبان مانند خسرو شیرین توسط خانای قبادی و لیلیمجنون توسط شیخ عزیز جانهور و دیگران به زبان کوردی سروده شده است که تفاوتهای زیادی با اصل لیلی و مجنون دارند حتی مکان آن تغییر یافته است. البته این به معنی نفی ارزش هنری و ادبی این کارها یا انکار ارتباطات فرهنگی و سنت زدایی نیست اما باید مواظب استفاده سیاسی از آنها باشیم که به معنای هم فرهنگی بودن و اتحاد سیاسی ما نیست. امروزه در سلیمانیه فرغون به دستان موسیقی کوردی و استدیوهای شیکپوش، موسیقی فارسی میفروشند که اگر هزار سال بعد این کاستها پیدا شد به معنی هم زبانی و هم فرهنگی و عشق افلاطون به فارس نیست بلکه فلاکت قوم مغلوب و غلبه فرهنگی و سیاسی قوم غالب است۳. قوم مغلوبی که چون جان نثار هیچ وقت نه خود میتواند باشد نه دیگری که؛ چاپلوسی آن را میکند. دلواپسان فرهنگ کوردی چرا درباره اصل ادبیات عامیانه یارسان و یا گاوکشی از پیرشالیار تا لالش و یا بدن کامل(ههڵپهرکی) که هر دو بعد میترا (پردیس و قرارداد) در آن سمبلیک وجود دارد و در واقع نقاشی زندگی سیاسی و اجتماعی کورد است؛ تحقیق نمیکنند. البته تا زمانی که به عالم کوردیت انتزاع پیدا نکردهاند همان بهتر که نکنند چون با ذهنیت ایرانی/زرتشتی آن را به گند میکشانند.
این تنها شاهنامهنویسان قدیم و گردآورندگان جدید آن نیستند که از گزند نفوذ آن در امان نماندهاند بلکه مورخان بزرگی چون موسی خورنی که به هرودت ارمنستان مشهور است و در قرن سوم هجری میزیسته است و حتی خود هرودت مشهور؛ ابوالمورخین نیز؛ آن را به جای تاریخ بازگو کرده بود؛ باعث سردرگمیهای زیادی گشتهاند. برای مثال هرودت که اسطوره های شاه پرستی را به نام تاریخ به غربیان معرفی کرد طبق اتفاق نظر محققان چیزی جز اسطورههای کیانی نبوده به قول هرتسفلد و صفا بیچاره هرودت اسطوره های کیانی را به نام تاریخ ثبت کرده است و داندامایف روایت وی در نیکی کوروش و دیوانگی کمبوجیه بازتاب روایت اشراف پارس میداند.[3]
موسی خورنی همان اسطوره های ایرانی را بازگو کرده است. وی مینویسد تیگرانا پادشاه ارمنستان در اتحاد با کوروش؛ آژیدهاک شاه ماران(مادها) را سرنگون و ارمنستان را آزاد گردانید و تیگرانا ماران را به عنوان برده به سرزمین ارمنستان؛ خوشاکنیک و خرام و نخچوان کوچانید که مینورسکی به درستی منظور از آنان را کوردها میداند. استفاده از آٰژیدهاک بازتولید همان اسطورههای نظام حاکم پارسی است که به قول پیر بریان از داریوش تا ساسانیان تبلیغات دامنهداری را در سرتاسر امپراتوری برای تثبیت خویش در حاکمیت حقیقت کردند و در این حاکمیت حقیقت خود نماد نیکی و خیر با شاهان چون کیخسرو در اساطیر و کوروش در تاریخ گشتند و مخالفان سلطه سیاسی نمادی از ضحاک و مغزخور و دیو و اهریمن تبدیل گشت همانطور که امروز خود نمادی از عدل و اسلام و مخالفان نمادی از منافق و دشمن هستند.
بنابراین آنچیزی که آن را فرهنگ و ندای عامه مردم میخوانیدش چیزی جز تبلیغات سیاسی و اسطورههای شاهپرستی بازمانده از شاهان حاکم پارسی در مدح خودی و نفی دیگری که همان کورد بوده است؛ نیست و نظام حاکم امروزی ایران که کوردها را حزب شیطان و کورد سربُر و عامل امپریالیسم که همان عامل اهریمن و ضحاک مغز خور دیروزی است؛ میخواند از چاپ و انتشار چنین شاهنامههایی استقبال پرشوری میکند و قلم به دستان کورد که مشغول گردآوری شاهنامه های به اصطلاح کوردی هستند؛ چیزی جز چریدن علفزار اندیشههای روشنفکران فارس که بخشی از نظام سلطه است ؛ نیستند و ندانسته هیزم در آتشی میاندازند که در آخر گریبانگیر همان فرهنگی خواهد شد که در ظاهر ادعای احیای آن را دارند.
اصل و روایت این شاهنامه گورانی؛ گذر کرده ازفیلتر شاهنامه فردوسی و روایت ایرانی از آن است که شباهتهای آن سرسامآور و گاها صراحتا ابیاتی در ستایش فردوسی سروده شده است و اگر متنی در این هست و اما در فردوسی نیست باید اشاره کرد فردوسی برخلاف گردآورندگان امروزی و دیروزی کورد؛ در بیرون متن و از نگاه همان روزی که ایرانیان درگیر اعراب و ترک بودند؛ آن را سرود و شاهنامههای زیاد دیگری توسط ایرانیها بوده است که فردوسی نیازی به گردآوری همه آنها نداشته است.
پراکنده در دست هر موبدی/از او بهرهایی نزد هر بخردی
چون او فقیهی درون دینی که سرگرم حرام و حلال اعلام کردن باشد؛ نبود بلکه؛ با نگاهی بیرون دینی (منظور ما از فقه و دین؛ ادبیات و سنت شفاهی است در ادامه…) و با توجه به مستلزمات سیاسی زمانه آن را به رشته تحریر درآورد که توران و ضحاک که هردو به قول پیرنیا خطاب به مادها بود را یکی به ترکان و دیگری به عربان فرافکنی کرد که در آن زمان دیگری پارس بودند و «عجم را به دین پارسی زنده کرد». دستور گردآوری و نوشتن شاهنامه هم به فرمان حکام سامانی و با حمایت مالی آنان بود همانطور که خداینامه به فرمان حکام ساسانی نوشته شده بود. همانطور که زرین کوب هم اشاره کرده است هیچ ریشه فرهنگ عامیانه قبل از اسلام را نمیتوان در آن یافت. شاهنامههای کوردی هم به فرمان و به خاطر حمایت مالی حکام ایرانی نوشته شده است. ارادت و طواف زرعلی به رستم و رخش رستم در شاهنامه گوران؛
رستم نامدار زرعلی کرد پاره دامن تا سر از را خود یقهی یافت/ را پرید. تیزرو زرعلی سر از بوسید/هوش می را رخش سم پی در پی پیشرو زرعلی
زرعلی هفت بار به دور رستم چرخید/دم به دم اسلحه و ببرش را میبوسید
نه تنها همان فارس زدگی است بلکه نمادی از ارادت و تسلیم بعد اسلامی یارسان به بعدایرانی آن است اما خبری از بعد کوردی/میترایی آن چون ادبیات کلاسیک؛ کشتن گاو و پیمان (برا و قهوڵبرا مهوه رهستگار) میراجێ (جایگاه میترا یا غار میترا.مرگاوان) در آن نیست. در برخی از روایتهای شاهنامه کوردی ضحاک پسر مرتضی و در بیت المقدس زندگی میکند همانطور که ضحاک دیو و اهریمن و؛ کیخسرو نیک و خوب است. اگر ضحاک شریر درست است پس ضحاک پسر مرتضی را نیز باید بپذیریم. همچنین رستمی نیز وجود دارد که در دفاع از توحید الهی و علی به جنگ بتهای لات و عزی و با منافقان میجنگد.
شاهنامه خوانی که امروز در ڕۆژههڵات باب شده است؛ همانند رنسانس فرهنگی که در باکوور و باشور تحت عنوان زرتشت گرایی و کاوه می بینیم؛ نه تطور آشکارگی فرهنگ عامه بلکه برساخته روشنفکران نشخوارکننده و ایدوئولوگ حزبی است. در باکوور و باشوری که در فرهنگ عامه شاهماران و مار و غار تاریک لالش و گاوکشی هست؛ ناروشنفکران قلم به دست کورد باعث مستور نگه داشتن و فراموشی آن با تبلیغ فرهنگ ایرانی شاهنامه و زرتشت که همان سیاست فرهنگی ایرانی/پارسی است؛ میشوند مراسم گاوکشی که اصل آن میترایی و باعث عصیان زرتشت در مقابل آن شد را؛ تا دیروز که مسلمان بودند قربانی اسلامی و امروز که ایرانی میاندیشند زرتشتی میپندارند که احتمال دارد آن را در آینده سکولار و غربی نیز تفسیر کنند. در قهوهخانه های باکوور کتب شاهماران و داستانهای شاهماران بیان میشود اما اسامی قهوهخانه را در جهالت ناخواسته قلم به دستان و احزاب کورد زرتشت و اوستا گذاشتهاند که اگر در یک کلمه اوستا و زرتشت را بیان کنیم چیزی جز کشتن مار و تقدیس عقاب و گاو نیست که نیچه با بیان مار و عقابی را چون دو دوست دیدم سعی در شکستن این دوئالیسم دارد این همه بازگشت به زرتشت گرایی بدون حتی یک روستای زرتشتی آیا سیاست فرهنگ دیگری که همان فرهنگی و مشروع شدن سیاست است؛ نیست؟ چرا اثری از تمامی ادیان در روستاهای کوردستان داریم اما حتی یک روستای زرتشتی نداریم؟ بنابراین؛ اهمیت شاهنامه ها در ڕۆژهەڵات و زرتشتگرایی در باکوور و باشور تحت عنوان فرهنگ کوردی؛ از سویی نشان از سیاست فرهنگی دیگران در گسترش قدرت منطقه و احیای امپراتوری است و از سوی دیگر عدم درک قلم به دستان کورد از ریشه سیاسی مفاهیم فرهنگی و متافیزیکی کردن آن است۳.
اگر گاها دیدگاهی کوردی چون نفی خیر و شر مطلق در آن نهفته است به معنی کوردی بودن کل روایت نیست ما خیلی چیزهای دیگر را اسلام و غرب گرفتهایم اما بارمعنایی آن را دگرگون کردهایم که به معنای کوردی بودن آن نیست برای مثال به محمد و عمر میگویم حمه و هومر و پارلمانی که کار آن تحدید کننده قدرت است را گرفتهایم اما کارکرد آن در ایران تجدید کننده قدرت است. به معنی کورد بودن محمد و عمر و یا ایرانی بودن و اسلامی بودن مجلس نیست.
دیسکورس حاکم بر قلم بدستان کوردهای ڕۆژهەڵات چیزی متفاوت از دیسکورس تبلیغ شدهی خود دیگری حاکم مانند کوردپرس نیست که به اخبار سیاسی باشور و باکوور یکی تحت عنوان شر و دیگری خیر میپردازد اما در اخبار ڕۆژهەڵات با زدن سر سیاست حتی اگر عنوان شاهنامه سیاسی باشد؛ کورد محدود به امور هنری و ورزشی و فرهنگی گشته است و با استقبال از کورد فرهنگی یعنی خودی و آسیمیله کردن کورد خوب؛ کورد آسیمیله نشده را با عناوینی که به معنی طرد شدن از دنیای امر نمادین و بازگشت به امر واقع است؛ نفی می کند. کورد خوب طبق تعریف نظام که مجاز به انتشار و شغل و مقام است همان ایرانی خوب و در واقع کورد بد است و کورد بدی که مجاز به انتشار و تدریس نیست؛ کورد خوب است اگر فاعل شناسای کوردی قادر به تشکل جهان تاریخی و فرهنگی خویش شود.
اکنون دو خورده گفتمان در قلم بدستان ڕۆژهەڵات حاکم است: یکی گفتمان فقه محور که مباحث؛ درون دینی و درون فقهی است که همان فولکلوریک و شاهنامه ناکوردی است و دیگری گفتمان شیوخ عرفان که با تسبیح اوراد فوکو و هابرماس و پوپر را ذکر می کنند.[4]
گفتمان فقه محور را باید به دو بخش مجزا تقسیم کنیم که یکی فولکلوریک و ادبیات کوردی نه کوردی شده شاهنامه است بلکه ادبیات کوردی از باباطاهر و یارسان و ملای جزیری تا احمد خانی و مولوی که اگرچه سنت فقهی کورد است (بنا به قیاس سنت فقهی مینامم منظورم سنت ادبی و فولکلوریک است) اما از درون دچار تصلب گشته است و به اصطلاح روشنفکران کورد نیز؛ همچنان درگیر بحث درون دینی هستند و قادر به شالوده شکنی و نقد از نگاه تجدد و روشنفکری به آن نیستند.
همین قلم بدستان یا به قول معروف روشنفکران که دربحث از فولکلوریک و ادبیات کوردی چون یک فقیه سنتی در همان دنیای سنتی به آن میپردازند در مورد متفکران مدرن نیز چون هابرماس و فوکو و پوپر و روشنفکری و مدرنیته نیز قلم فرسایی میکنند که نه به عنوان یک کورد بلکه به عنوان یک قلم به دست/روشنفکر. به این معنی که جایی که باید روشنفکر باشند و به نقد و بازسازی ادبیات و فولکلوریک کوردی از زاویه نگاه سیاسی مدرن بپردازند همانند یک ادیب و فقیه سنتی در همان چهارچوب نگاه و دیسکورس قدیم مشغول حاشیه نوشتن هستند و در جایی که باید چون یک کورد و از نگاه یک کورد از هم گسیخته به مسائل و متفکران مدرن بپردازند از زاویه همان نگاه مدرن مشغول ذکر با دانه های تسبیح فلاسفه هستند. به همین دلیل این دو دنیا از هم بیگانه و امکان هیچ گفتوگویی بین سنت و مدرنیته وجود ندارد و دو دنیای سنت و مدرنیته؛ که سنت ما نه فقه بلکه فولکلوریک و ادبیات و حافظه سمبلیک ما از پیرشالیار تا لالش است؛ قادر به گفتگو با هم نیستند چون حافظه فرهنگی و خودآگاه ما از حافظه سمبولیک و ناخوداگاه ما که حامل سنت ما است؛ گسسته است و شکاف فرهنگ و سیاست همچنان باقی مانده است چون فرهنگ جایی دور از فضای عمومی در پستوی تکایا و گاوکشیها و فولکلوریک مهجور مانده است و سیاست که جایگاه تقدیر را در ادبیات کلاسیک دارد جایی دور از فرهنگ؛ لخت و عریان است که برای پوشاندن خود از شرم دست به دامن ایدوئلوژی های مدرن: از لیبرالیسم تا سوسیالیسم و دموکراسی: از مارکس تا پوپر و هابرماس و یا لباس ایران فرهنگی را بر تن عریان سیاسی کورد می کنند.
قلم بدستان کورد که مشغول قلم فرسایی درباره اندیشمندان و مفاهیم مدرن هستند تهی از هرگونه سوژه و گوشت و خون کوردی هست و تمامی آن متنها هم می تواند توسط صاحبقلمان قوم حاکم هم بیان یا در رسانههای آنها نیز منتشر شود بنابراین نیازی به مجلات و نشریاتی تحت عناوین کوردی نیست. انگاری اینجا آلمان و سوئیس است و آنان هابرماس که هیچ درکی از هستی سیاسی و جامعه پیشا تاسیس کورد ندارند. بنابراین؛ این دو دنیا از هم بیگانه باقی خواهند ماند ما از سویی؛ از سنت ادبی و فولکلوریک حافظه سمبلیک خود گسستهایم و از سوی دیگر؛ به عنوان سوژهی کورد وارد دنیای مدرن و مفاهیم آن نگشتهایم. به عبارت دیگر نه سنتی هستیم و نه مدرن و همانطور که صد سال گذشته بدون تاریخ گذشت و هنوز در گذشته صد سال پیش هستیم؛ صد سال آینده نیز همچنان در اکنون خواهیم بود چون اصلا درکی از اکنون و نقد اکنون که همان مدرنیته است؛ نیافتهایم. تنها با نقد اکنون امکان ورود به دالان تاریخ را مییابیم. نقد اکنون یعنی نقد گذشته باقی مانده در اکنون. برای مثال مفاهیم شهروندی و دموکراسی نه گسست از مرزنشینان غیور بلکه بازتولید آن برای اتمیزه و آسیمیله کردن [فرد و جامعه] کورد بنا به مقتضیات زمان است. مرکزگرایان و وحدت طلبانی که دم از دموکراسی می زنند همانها از اقدامات رضاخان دفاع میکنند که به توجیه و دفاع از رضاشاههای فردا نیز میپردازند.
از سوی دیگر؛ با گردآورندگان شاهنامه فارسی به ظاهر کوردی شده سروکار داریم که اگر چه درباره سیاست و شاهان است بدون سر فضیلت سیاست نه تنها حامل نقد اولی که؛ شکاف فرهنگ و سیاست یا سنت و مدرنیته که گفتیم؛ هست؛ بلکه ویرانگرتر تحت عنوان ادب و فرهنگ کوردی؛ به درونی کردن پروژه سیاسی ایران فرهنگی دامن زده و چون رشید یاسمی ها در تداوم جلالی مطلق ها و مسکوب ها و وزارت خارجه در آسیمیله کردن کورد در فرهنگ ایرانی که همان دربند ماندن سیاسی هست.
باید دو مسئله را در نظر گرفت یکی اینکه مسئله فرهنگ آنطور که دوستان گردآورنده شاهنامه تصور کردهاند؛ لزوما تکوین و تکامل نیازها و خواست عامه مردم یا کهن الگو نیست بلکه میتواند دیسکورس حاکم باشد آنهم در سرزمینی که فاقد حاکمیت مستقل خودی بوده است این تنها در دوران مدرن نیست که فرهنگ میتواند جنبه تهاجمی و دیسکورسی داشته باشد اساطیر و ادیان همانطور که ایگلتون اشاره کرده است ایدوئولوژی جوامع پیشاصنعتی هستند برای مثال پهلوان بودن کوردها؛ لزوما به معنی کهن الگو وسرنمون نیست بلکه میتواند برساخته دیسکورس برای برانگیختن آنها برای نیازهای جنگی باشد در همین قرن بارها شاهد آن بودهایم برای مثال پیشمرگهایی که چون موش در شنگال کوردی پا به فرار گذاشت در موصل عربی قهرمان شد چرا که ابژه رسانه گشت و ترامپ قبل از زوال داعش از قهرمانی و شجاعت کوردها میگفت اما بعد از برآورده شدن نیازش گفت کوردها فرشته نیستند. این پهلوان سازی کوردها همان مرزنشینان غیور گفتمان برساخته است؛ نه سرنمون. شاهنامه یا فرهنگ ایرانی که از اسم آن نیز پیداست کاری با عامه مردم ندارد و بیشتر نیازهای مشروعیتی شاهان و اشرافیت را برآورده می کند. شاهان مهاجم در عدم مشروعیت مردمی به احیای شاهنامه یا فرهنگ ایرانی پرداخته اند چرا که مقبولیت مردمی نداشتند و اساس تکوین اسطورههای شاه پرستی که به فرهنگ ایرانی مشهور است با مولفههای قداست شاه و نژاد و ساختار طبقاتی با حاکمیت پارسها شکل گرفت که به قول جاحظ خود شاخهای از ترکان مغولستان بودند و فاقد مشروعیت مردمی که دیگر شاهان ترک و مغول نیز برای کسب مشروعیت به گسترش آن دامن زدند. گوران [گەورەکان] نیز به معنی بزرگان است و همانطور که اشاره کردهاند این شاهنامه ها به درخواست حاکمان سروده شده است نه تکوین و تکامل فرهنگ عامه. چیزی که آن را خاطره ازلی می پندارید چیزی جز بت ذهنی نیست.
دوما اکنون صدها نفر بر روی این شاهنامهها مشغول به تحقیق هستند کدام یک از اعتبار این نسخه ها مطمئن هستند و تحقیقی علمی در باره آن کردهاند. بسیاری از کشفیات هرتسفلد در تخت جمشید دروغ از کار در آمد مجتبی مینوی در یکی از نامه های خود اشاره می کند که بسیاری از سکه ها و کشفیات هرتسفلد اساسا از خارج وارد شده اند چه کسی می داند این نسخه ها از کجا آمده اند اولین محقق و یابنده چه کسی بوده است. قبل از دوران مدرن و قبل از محمد علی شاه در تمامی قهوه خانهی ایران اسکندر نامهها و حسین کرد شبستری نقالی میشد نه شاهنامه و؛ تاریخ ها از آدم تا خاتم بود نه از کیومرث تا شاهان قاجار. بعد از ورود مستشرقین بود که شاهنامه ها سربرافراشت و تاریخ نویسان به ایران پرداختند. اتفاقا در این شاهنامههای کوردی؛ جنگ نامه شهزاده محمد علی قاجار و نادرنامه وجود دارد شاید برساخته همان دستگاه حاکمیتی است که از راولینسون در کشف کتیبه کمک کرد و تاریخ ها از آدم تا خاتم به «از کیومرث تا قاجار» تغییر یافت و قهوه خانهها از اسکندرنامه به شاهنامه. این شاهنامههای کوردی برآیند و تکامل روح مردمی کورد نیست برساخته همان دوران و به فرمان شاهان بوده است.
اکثر نسخه ها به الماس خان کندولهایی میرسد که اصلا معلوم نیست همچنین شخصیتی وجودخارجی داشته است یا نه: اگر هم بوده از دوران نادرشاه فراتر نمیرود که نادر و توپال و به تقلید از گنجوی فرهاد و شیرین را نیز سروده است. پس چرا شاهنامه تقلید از فردوسی نباشد؟ بسیاری از شاعران کورد دیگر از خانای قبادی تا میرزا شفیع و پاوهایی نیز سایر منظومه ها از جمله خسرو شیرین و فرهاد و شیرین و لیلی مجنون را به تقلید از شاعران پارسی گوی سروده اند. روایتی از شیعه بودن وی هست نه یارسان بودن وی که اتفاقا این شاهنامهها گسست از ادبیات میترایی یارسان است که زرعلی عاشق و فداکار رستم و ایران؛ نمادی از شخص بی هویت کوردی است که از فرهنگ و سنت خویش گسسته و هضم دیگری شده است. بسیاری از دوستان کرمانشاهی بنده که با افتخار می گفتند جانمان را میدهیم یک وجب از خاک ایران زمین جدا نشود و دست قوام و رضاخان را میبوسیم که شورش کوردها را سرکوب کرد همینها بعدا پایان نامه ارشد و دکتری نوشتند که دویست سال بعد از عاشقان اهل بیت ایرانیت ذکر میشوند. خود الماس خان کندولهای سرهنگ سپاه بود و ارادت زرعلی به رستم، ارادت خود وی [بە شاه زمانە] است.
همچنین نه تنها بسیاری از کلمات؛ فارسی است بلکه گاها ساختار شعر فارسی و بیت به بیت گاها کپیبرداری از شاهنامه فردوسی است و حتی اشعار در ستایش فردوسی در این شاهنامه ها وجود دارد.
چوین پهلوان و مردمان قدیم/هان نه شاهنامه فردوس حکیم
و این زبان گورانی که مهد این شاهنامه ها گشته است را مستشرقانی شاید به این دلیل نه زبان کوردی بلکه فارسی میدانند؟ من نمیگویم اصل این حماسه و اساطیر کوردی است یا ایرانی حتی اگر اصلی در کورد باشد این روایتی که اکنون در شاهنامه ها هست؛ ژانر و ساختار و دیگری آن برگرفته از ساختار روایت شاهنامه فارسی است حتی اگر شخصیتها کوردی باشند. باید دقت داشت در همین فرهنگ ایرانی؛ کورد به دیو و اهریمن و جن ملقب گشته است در قرن بیست و یک و هم به شیطان و مفسد فی الارض که اکنون در این شاهنامه ها؛ کورد؛ حافظ ایرانزمین و دشمن دیوان شده است؟ درزمانی که در خود مرکز پرسیا و ممالک محروسه بکار می رفت این ایرانزمین دیگر از کجا آمده است؟ و این پهلوانان شاهنامه در نبرد با توران و دیو و عثمانی و اشرف افغان؛ آیا همان کوردهای غیور و شجاع در زمان جنگها نیست؟ در نهایت همذاتپنداری با پهلوانهای شاهنامه لزوما بیانگر وجود این ادبیات و روایت در میان کوردها نیست خیلی از سلاطین و بزرگان مغول و ترک نیز در پی کشب مشروعیت با آن شاهان و پهلوانان شاهنامه همذاتپنداری داشته و نیاونسب خود را به آنان رساندهاند همچنین همذاتپنداری نسبت به خلفا و سرداران عرب نیز بوده است و بسیاری اصل و نصب خود را به آنان رساندهاند از طاهریان و صفویان تا شیخ عبدالقادر و سیدهای امروز. بنابراین این همه سروصدا بر روی این شاهنامهها چیزی جز “ایرانگرایی وارونه” نیست که ما هم داشتیم و داریم و یافرهنگی شدن، همان سیاستی است که ما ایرانی اصیل هستیم و از همه ایرانیها ایرانیتر هستیم که درونی شدن گفتمان بومیان اصیل دوران رضاشاهی است که هیچ تفاوت با ترک کوهی آتاتورکی ندارد. آیا براستی استقبال از این شاهنامه ها در این سالیان آنهم توسط خود نویسندگان فارس زبان؛ ارتباطی با طرح وزارت خارج که اشاره کردم و اندیشه ایرانشهری نخبگان قوم حاکم؛ ندارد؟ و نسخه های قدیمیتر آن همان کوششهای زمان قاجار و قبل از آن در احیای عظمت و امپراتوری ایران ندارد؟ بویژه اینکه بسیاری از آنان در حوزه جغرافیایی کرمانشاهان برساختهاند که علقههایی ایرانیگرایی آن بلاد از یاسمی تاکنون مشهور است و هنوز هم با زبان فارسی با اولاد خویش سخن میگویند. در یک کلام این شاهنامهها چه برساخته مدرنیته با مستشرقان و استقبال نخبگان و شاهان ایرانی از آن باشد و چه کلاسیک؛ برساخته نظام حاکمیت است که؛ فارسی بوده است نه کوردی که خود را نماد نیکی و دیگری با القابی چون دیو و دروج و کافر ملقب شدهاند. اگر در دوران مدرن مغلوبان روایتی از خود دارند در قدیم، شاهان روایت خویش را به تاریخ تحمیل کردەاند و مغلوبان روایتی از خود نداشتهاند. امروزه ترکیه و نظام حاکم از جنگ با کورد در لشکر کشی به عفرین و ڕۆژهەڵات، نمیگویند بلکه برای توجیه، از جنگ با تروریسم و تجزیهطلب و عامل امپریالیسم و حزب شیطان بدون [نام بردن] اسم کورد و اتفاقا برعکس، از دوستی با کورد ندا سر میدهند.دوران مدرن امکان انحصار اطلاعات را از آنان گرفته است اما در دنیای قدیم به اسم ضحاک ماردوش واهریمن و جن؛ کورد را سرکوب کردند که به دلیل نبود متن از مغلوبان؛ کسی از کورد بودن آنان خبر ندارد که امروز در این شاهنامههای به اصطلاح کوردی؛ دیگری؛ همان کوردی است که مشغول نقالی و انتشار آن هستند.
برای مثال طبق گفته والتر هینتس داریوش تمامی آثار میترایی مادها را نابود کرد و طبق گفته کریستنسن انوشیروان که بعد از کشتار مزدکیان به عادل مشهور گشت و دیوان خراج(مالیات گیری) دیوان عدل نامگذاری گشت دستور نابودی تمامی آثار مزدکی را داد و همانطور که کلیما اشاره کرده است در ایران باستان شاهان بودند که تاریخ مینوشتند و تاریخ نویسی وجود نداشته است که جای دیگری به تفصیل گفتهام و شاهنامه اصیل باستانی نیز مولود همین شاهان و کاتبان آنان بوده است. اتفاقا اگر دقت کنیم برخلاف شاهنامههای به اصطلاح کوردی این نامهای دیوان و تورانیان مانند پیران و ویسه و دیوزناو و شیطان بودن ایزدیان و…که در کوردستان مانده است. اگر هم دیدگاههایی کوردی چون نفی خیر و شر مطلق هست دال بر؟کوردی بودن این روایتها نیست چون حتی ترجمهها نیز آلوده به دیدگاه مترجم و خلاقیتهای او میشود. نظام حاکمی که تن به منطق امر سیاسی در آنتاگونیسم سیاسی نمیدهد و دیگری واقعی را تحت عنوان شیطان و اهریمن و مفسد فی الارض و اسرائیل دوم طرد و ایده مفسد فی الارض را در وین و میکونوس [با ترور فیزیکی] عملی میکند همانطور که شیاطین و عوامل اهریمن/امپریالیسم را با فتوای جهاد طرد میکند همان دیگری را تحت عنوان ایرانیان اصیل و شاخهای از فرهنگ عظیم ایرانی و ایران دوم؛ خودی میکند و خودیها که مشغول چرییدن علفهای آماده نظام دانش حاکم؛ تحت عنوان فرهنگ عظیم ایرانی هستند؛ کاری جز آرایش کردن علفهای سرسبز دیگری ندارند و غافل هستند که آن فرهنگ عظیمی که آن را فریاد می زنند چیزی جز بازتولید نظام سلطه حاکم نیست و خود بخشی از هژمونی آن هستند. چگونه در چنین نظامی که هیچ گاه هویت سیاسی برای کورد به رسمیت نشناخته است چنین از گردآورندگان شاهنامه کوردی استقبال و مطالب آنها بازنشر و خود آنها صاحب پست و مقام میشوند آیا اینان همان رشید یاسمی گورانی دیروز نیستند که تحت عنوان احیای فرهنگ گوران؛ فرهنگی که سر سیاست آن زده شده است و شاهنامهایی که نه زمان و مکانی دارد و نه جز دیگریهای رازآلود که همان مستور شدن خود کورد است؛ چنین آزادانه چون مداحان به سرایش می پردازند. اگر حتی یاسمی گورانی و گردآورندگان شاهنامه گورانی کورد زبان نیز نبودند خود فارسها از جلالیمطلق ها و مسکوب ها و ایزدپناه ها آن را انجام میدهند. چرا چیزی را گردآوری و نمینویسند که دیگران تمایلی به انجام آن ندارند؟
تنها با اذعان به بعد آنتاگونیسم سیاسی است که میتوان مسئله اصلی سیاست دموکراتیک را مطرح کرد. این سیاستزدایی امکانیت امر سیاسی را نادیده می گیرد چون دیگری سیاسی کورد کل طرد میشود؛ و کورد ناسیاسی خودی گشته است؛ امکانیت امر سیاسی را امتناع کردهاند دیگری فارس؛ دیگری کورد را با فرهنگ شاهنامهخوانی هضم ودیگری واقعی کورد را شیطان و عامل اهریمن که به جای مذاکره طرد می کند و کورد دیگری خود را فرهنگ برتر و با فراموشی ریشه سیاسی وتاریخی مفاهیم هژمونیک به جای فرهنگزدایی از سیاست به سیاستزدایی از فرهنگ میرسد و امر سیاسی را به امر متعال و متافیزیکی که کاری جز تمنا و مدح آن ندارد؛ انتزاع می کند.[5]
این همان متافیزیک سیاست کوردی است که با زایش از دل تکایا تمنا به بارگاه الهی که من گناهکار نیستم شیوخ را به تمنا به بارگاه دولتهای حاکم در قالب من بخشی از فرهنگ عظیم تو و تجزیه طلب نیستم؛ بازتولید کرده است و این سیاست عرفانی قادر به درک عرفان سیاسی دیگری نیست.
سیاست متافیزیکی ایران که ریشه سیاسی و تاریخی آن با نگاه متافیزیکی کورد به سیاست پوشانیده شده و امام زمانهای سیاسی کورد که در این صد سال صد بار در قالب برادری با دیگری در عالم سیاست که بعد از انقلاب؛ مدینه فاضله و آخرالزمان تشکیل میشود؛ ظهورکرده اند؛ نتیجه همان برادری فرهنگی است که نشخوارکنندههای نافرهنگی کورد؛ از درک زیربنای سیاسی متافیزیک فرهنگی آن غافل هستند که از فرهنگ عظیم ایرانی و ایران فرهنگی ماورا سلطه قومی پارس می گویند غافل از آنکه ایران فرهنگی و خود واژه ایران[6] ابزار هژمونیک سلطه پارسی در حفظ مقاومتها در چهارچوب است همانطور که ارتش و دولت ابزار نظامی و اداری و حقوقی همان سلطه است. بهشت گمشدهایی در گذشته برساختهاند که با نارضایتی از نظامهای حاکم؛ فرهنگ و ملت فارس را از آن تبرئه و این بهشت گمشده فرهنگ پلورال و عظیم ایرانی را چون مدینه فاضله به آینده پرتاب کردهاند که «سوژه سیاسی» و تاریخی آن در قالب «جوهری متافیزیکی و فراتاریخی» پوشانده شده است که آن جوهر متافیزیکی و فرهنگ فراتاریخی چیزی جز سوژه سیاسی قوم مسلط فارس نیست و «اسلام گرایی وارونه» در قالب ایران فرهنگی؛ زمینه را برای هضم سیاسی کورد که؛ همان ناسیاسی کردن آن در قالب فرهنگ است؛ فراهم میکنند غافل از آنکه در فردای انقلاب فردا با ندای دموکراسی و ایران پلورال و فدرالیسم و شهروندی؛ همان اتفاقی خواهد افتاد که در فردای انقلاب دیروز در قالب جنگ حق علیه باطل و شیطان و تجزیه طلب اتفاق افتاد. این «اسلام گرایی وارونه» که شناسه بعد از آن میآید: اگر دیروز از ابوذر؛ سوسیالیسم و از اسلام لیبرالیسم را استخراج میکردند امروز از فردوسی؛ ملت و ایران پلورال و از زرتشت و کوروش؛ حقوق بشر و گاندی استخراج میکنند.
اسلام گرایی وارونهایی که از عدل و حقوق بشر علی و حسین به کوروش و زرتشت و از عدالت اسلام علی و عمر به عدالت داریوش و انوشیروان ایران رسید که زیربنای هردو سلطه قومی پارس با هژمون مفاهیم و ارزشهای ایران فرهنگی و ایران پلورال و کورد ایرانی است و همچون آیتاللههای انقلابی که جوانان را نه غربزده بلکه مسلمان میدانستند آیتاللههای روشنفکر امروزی جوانهای ایران را نه آرمانگرا بلکه عاقل و منطقی تعریف میکنند غافل از آنکه هیچ مذهبی و مسلمانی در حرمهای شریف تعظیم نکرد که؛ این جوانان عاقل در مقابل مقبره کوروش تعظیم میکنند و؛ انسان نوینی که در قالب ایران پلورال و دموکراسی و شهروندی و فدرالیسم در فردای بعد از انقلاب؛ انتظار آن را دارید؛ همان انسان اولیه زمان داریوش و کوروش و زرتشت است که کورد را به جن و دیو وآیین گاوکشی و قرارداد آن را به اهریمن ملقب گردانید. همانطور که انسان نوین فردای انقلاب دیروز همان انسان قدیم اسلامی بود که کورد را به عامل شیطان و جن ملقب گرداند و اکنون شاهنامههایی را که قهرمان کورد و مرزنشین غیور به مصاف دیو و ضحاک میرود را تحت عنوان فرهنگ کوردی زیر سلطه نظام سیاسی ایرانی اجازه انتشار مییابند. که قلم به دستان کورد ستایش شده؛ ابزار هژمونیک سلطه آن هستند همانطور که بسیجیها و نظامیها به قول معروف جاشها ابزار سلطه نظامی آن. این در پی بقا و معیشت منعی بر وی نیست اما آن در پی ابراز وجود مسئول و جاش فرهنگی است که ماندگارتر و باعث نهادینه شدن سلطه سیاسی میگردد.
هشتاد درصد از مردم کورد و فارس و عرب و ترک چه فرهنگی و سیاسی و چه فردی و روحی؛ مسلمان هستند اما هیچ مستشرق و نظام دانش غربی سخنی از عرب فرهنگی برزبان نمی آورد بلکه آن را سیاسی و دین می داند اما چرا در مورد ایران سیاستزدایی و دینزدایی گشته است که ریشهایی جز سیاست و دین ندارد و به ایران فرهنگی[7]تعبیر میشود اگر نگاهی به ایرانشناسیهای دانشگاههای غربی از برلین و گوتینگن تا آمریکا و کانادا بیندازیم در همان پاراگراف اول نوشتهاند منظور ما این ایران سیاسی امروز نیست بلکه ایران فرهنگی است که از شیلی تا نیوزلند؛ از نیوزلند تا سیبری و از سیبری تا آلاسکا پهنا دارد که اگر چنگیز خان مغول قبل از پدر بزرگش کوروش خان پارس سرزمینی که ایران نامیده شد را تصرف می کرد اکنون تمامی فرهنگ و متفکران مغول و حتی اگر علم در ثریا بود مردمانی از مغولستان به آن دست مییافتند. اما عرب فرهنگی که نصف دنیا را گرفته است تحت عناوین اسلام سیاسی و دین متحجر [عرب تروریست] ذکر می گردد که ایران فرهنگی هم همان دین متحجر زرتشت و اسطورههای شاه پرستی بیش نیست؟ اما سخنی از عرب فرهنگی سر نمیدهند و ایران فرهنگی را برجسته درحالی که خود ایرانیان حاضر به فداشدن جانشان در رهبری روحانی یک انقلاب مذهبی بودند و به کربلا و جمکران و شاه چراغ و حضرت عبدالعظیم می روند.
دلیل اینکه روایت کوردی از کورد مهجور و روایت دیگری از کورد هژمون است؛ این است که حسن و قبح هنوز شرعی است و «دیگری بزرگ» می گوید چه چیزی علمی است و چه غیرعلم و ایدوئولوژی. دیگری میگوید چه کسی روشنفکری و دیپلماسی است و که تاریک فکری و افراط. به همین دلیل شاید به جن زدگان یا تهافت الفلاسفه و یا شاید [جلال] آلاحمدی نیاز داریم که این «فارسزدگی» را به چالش بکشد.
فارسزدگی درقالب ایران فرهنگی قادر به حسن و قبح کوردی/عقلی نیست همانطور که کسانی را که کراوات می زدند و از ایرانی بودن میگفتند و رابطه خوبی با فارس داشتند را سیاستمدار و دیپلمات می خواندند و عصیانگری که کلاودسمال داشت و از تجزیه طلبی دفاع می کرد را؛ سنتی و ناسیاسی تلقی کردند که هیچ گاه الگو نشد در عالم فرهنگی هم روایت دیگری از کورد در میان خود کورد چون گردآورندگان شاهنامه؛ علمی و روایت کوردی از کورد را چون اجازه نشر و چاپ نیافت و دیگری به تایید آن نپرداخت را؛ غیرعلمی خواندند. این فرهنگ ایرانی که ظاهرا سیاسی نیست و کورد؛ بخشی از آن است از سویی نمادی از ناسیاسی ماندن فرهنگ کورد است که حافظه خوداگاه ما همچنان با نشخوار کردن فرهنگ دیگری؛ باعث مستور و فراموش شدن حافظه سمبولیک و ناخودآگاه سیاسی ما می گردد و از سوی دیگر؛ عدم تولد سوژه کوردی است که قادر به حسن و قبح عقلی/کوردی و نقد حسن و قبح شرعی/ایرانی را ندارد و نماد فرهنگی همان سیاستی است که به جای کنش سیاسی به گدایی سیاسی می پردازد و درنیافتند که شهادت وی به قصد مذاکره شهادت همان تفکری است که آن را استراتژی سیاسی و رئالیسم و ایرانی بودن نهادهاند.
فرهنگ سیاسی گردآورندگان شاهنامه که فرهنگ سیاسی/شاهی آن عین بیشاهی و ناسیاسی است؛ بازتولیدی از سیاست فرهنگی روشنفکران ایرانی/پارسی است که چرخهای خون آلود سیاست فارس را با چریدن فرهنگ عظیم ایرانی و نشخوار آن تحت عنوان فرهنگ و تاریخ کوردی؛ میچرخانند. چون رشید گورانی صاحب ارج و منزل در سیستم سیاسی ایرانی میشوند. فرهنگ و روشنفکری که امروزه در کوردستان هژمونی یافته است چیزی جز درونی کردن فرهنگ ایرانی و فرهنگ ایرانی چیزی جز ادامه سیاست و بازتولید امپراتوری پارسی نیست. فرهنگی که دیگر سیاسی نیست چون سیاست فارسی آن در پشت ایران فرهنگی پنهان شده است که کورد فرهنگی شاهنامهخوانی؛ بدون شاه/سیاست در تارهای معنایی ایران فرهنگی همچنان اسیر سیاست پارسی و فرهنگ ناسیاسی کوردی بماند.
نتیجه گیری
متاسفانه هنوز بعد از صد سال از فرایند جنبشهای مدرن کوردی؛ هنوز مبارزات کوردها از سطح تراژیک عملی که در پی شکستن کل هست؛ گذار نکرده است و در سطح تئوریک چون عرفان؛ هضم در همان کلی هستند که در عمل درگیر مبارزه با آن هستند. عمل سیاسی و حافظه سمبلیک ما که در برخی رسوم و مذاهب باقی مانده است کوردی؛ اما چون از مجرای نویسندگان مرکزگرا و به تقلید از آنان به خودآگاهی رسیدیم؛ هنوز در اسارت تارهای معنایی دیگری ها باقی مانده و ناکوردی است. اینکه از عظمت فرهنگی آنان و خود را بخشی از فرهنگ آنان میدانیم؛ نشان از عدم تولد سوژه کورد و یا عدم خودآگاهی کورد به مخیله سیاسی و سمبلیک و عمل کوردی است. به همین دلیل عمل از نظر جداگشته و نظر همچنان مشغول بازتولید نظریه های دیگریها و با عینک دیگری به فرهنگ و تاریخ خود می نگریم که دلیل آن عدم درک سیاسی از فرهنگ و تاریخ و نیافتن ارتباط مفاهیم فرهنگی و متافیزیکی با سیاست است که همیشه اقوام حاکم سلطه خود را در قالب مفاهیم دینی و فرهنگی توجیه کردهاند و سعی کردهاند ریشه سیاسی و تاریخی مفاهیم را بپوشانند و به قول رولان بارت به آن جنبه طبیعی و متافیزیکی بدهند مانند فرهنگ ایرانی و کورد ایرانی که جنبه قدسانی و جوهری یافته است که نتیجه فراموشی سوژه سیاسی و تاریخی پشت سر آن است.
این تصورات از ایران اولین بار در غرب برساخته شد نتیجه سیاسی آن از سایکس پیکو تا حمایتهای آنان از دولتهای حاکم مشهود است. از این رو به آتش شاهنامه پرستی که امروزه در کوردستان مد شده است باید با دقت بیشتری بررسی و ریشه سیاسی و تاریخی آن؛ که چرا دیسکورس گشته است؛ بررسی شود تا این «ایرانیگرایی وارونه» که همان غرق شدن بیشتر در ایرانی بودن است؛ ریشه دار نگردد.اگرچه دلیل ندارد بلکه علت دارد و این بیشتر رفتار قوم مغلوب در مقابل قوم غالب است که در میان ترکها هم مشاهده می شود. احمد کسروی که همانند رشید یاسمی؛ فارس زده بودکه با متنی۵۰ صفحهایی که ترکها؛ آذری و ایرانی هستند؛ یک ملت را آسیمیله کرد که مانند کوردها با افتخار از ایرانی بودن خود میگویند و بعد از صد سال چاپلوسی در قالب شخصیت بی ریشه و بی پدر ومادر جان نثار که با خانواده هست اما بخشی از آنان نیست و تنها با پاچه خواری باید خودش را شیرین کند؛ نشان داده میشود.
در کوردستان متاسفانه هنوز «عشایر سیاستمداران قوم هستند و مداحان؛ متفکران آن». مداحان مرشد کامل و شیخ طریقت؛ انتزاعی گشته به مداحی فرهنگ عظیم ایرانی و روابط سیاسی امارتهای قدیم در تقابل با هم در ارادت به امپراتوری عثمانی و صفوی در رفتار احزاب مدرن امروزی در قالب فدرالیسم و کنفدرال بازتولید گشته است همانطور که دولتهای به اصطلاح مدرن ایران و ترکیه همان امپراتوریهای قدیم هستند که؛ با مفاهیم ایران فرهنگی و نئوعثمانیزم سعی در احیای امپراتوری قدیم دارند و کسانیکه ندای ایران فرهنگی و فرهنگ عظیم ایرانی و شاهنامه پرستی می دهند؛ ابزار احیای دیگریها و نفی خودی هستند. به این دلیل اوجالان مسیر مخالف پیامبری را پیمود. پیامبر اسلام دهسال با شعارهای اخلاقی سعی در جمع آوری مردم داشت اما موفق نشد تا ایده [اسلام] را با عربیت ومنطق قبایل [غنیمت، انفال] تلفیق کرد. اوجالان بیست سال شعار کوردستان بزرگ سر داد که موفق نشد بعد از افتادن به زندان در خلوت و نیهیلیسمی که گرفتار شده بود به اندیشه فرو رفت اما نگفت من میاندیشم پس هستم و حتی نگفت من کردم پس می اندیشم بلکه گفت من کوردم پس باید بیندیشم و نیهلیسم منفقل سکبان Sekban که درناامیدی از ناسیونالیسم کورد برخلاف نوشتەهای قبلیش؛ اصل و اساس نژاد کورد را ترک خواند؛ به نیهیلیسم فعال تبدیل کرد و چون ابرمرد؛ منطق پیامبر را وارونه کرد و گفت: من کوردم برای کورد و کوردایهتی نمیجنگم تا به کورد برسم. به جای تسلیم شدن سکبان Sekban و انفعال سیاسی؛ سیاست را پیامبرگونه کرد. چرا که مانند سکبان متوجه شد امیدی به کورد نیست و از شعار کوردستان بزرگ به کنفدرالیسم دموکراتیک و برادری خلقها رسید تا به هدف کورد برسد که همه pkk شدند تا بگویند ما نه کورد بلکه خوب؛ حقوق بشر ومدنی هستیم.با وجود کوردی بودن عمل حزب ابرمرد؛ تاملات ذهنی وی در تاریخ باعث پیروزی نهایی پروژه سیاسی ایران فرهنگی گشت. باکووری که قبلا نه با زرتشت آشنایی داشت و نه با کاوه آهنگر با نوشته های اوجالان خود را زرتشتی و کاوه در تقابل با ضحاک کورد تعریف می کند و پوسته آپولونی فرهنگ ایرانی زرتشت بر زیرساخت دیونیزوسی شاهماران کوردی غالب گشت. ایران فرهنگی پیروز گشت و کورد بار دیگر به دست خود قربانی شد همانطور که پیشمرگهها به دست دیگر پیشمگرههای کورد (جاش) قربانی می شوند.
شخصیت کورد از هم گسیخته و دچاراسکیزوفرنی گشته است. از سوی کورد سیاسی و کورد فرهنگی از هم گسیختهاند و از سوی دیگر کورد شهری و کورد کوهی و مهمتر از همه کوردی که با مفاهیم و نظام دانش دیگری به خوداگاهی رسیده است از کوردی که حافظه و مخیله سیاسی ما است سمبولیک، گسیخته است.کورد خودآگاه روشنفکر و کورد ناخودآگاه سنتی.کورد مدرن شهری نشخوارکننده خوراک فکری دیگران و کورد سنتی که از خوراک سنتی کورد تغذیه میکند اما حرفی برای گفتن در بازار مدرن ندارد. کوردی که لباسهای سنتی را به دور میافکند ولخت پا به میدان مدرن می گذارد که در شرم عریان بودن، بدون فکر در پی لباسی برای پوشش بدن عریانش به مارکسیسم و ایرانیسم و دموکراسیسم پناه برد. بنابراین، ما نه با یک بلکه با کوردها سروکار داریم که به جای قضاوت جاش و باش باید فهمیده شوند وتامل این شکافهای ذکر شده می تواند سرآغاز «فکر کوردی» باشد نه شکافهای حزبی که جز فحش و ناسزاگویی از سویی و مداحی از سوی دیگر از آن نمی تراود که اتفاقا بر علیه ظاهر سیاسی آن هیچ شکافی ما بین آنان وجود ندارد بلکه وحدت وجودی ثابت دارند که برای تبلیغات هرکدام ماهیتهای ایدوئولوژیک یکسانی برگزیده اند که در حد لباس و آرایش است. به این حزب و ان حزب موضوع اعتقاد و احساس است نه اندیشه و تنها اندیشه موضوع اندیشیدن است نه چیزهای جزئی و عینی برای مثال تحزب به عنوان یک تفکر که قبلا به همه آنها پرداختهام.
سرچشمه ها:
[1] راقم این سطور نزدیک پنج سالی است که هیچ مطلبی بویژه به فارسی ننوشته ام اما متوجه شدم که که فضای این شاهنامه های به اصطلاح کوردی ذهن بسیاری را به خود مشغول و به نوعی دچار ایرانیگرایی وارونه گشته اند و مهمتر از اینکه بسیاری از نویسندگان غیر کورد زبان از شیراز تا اصفهان و تهران مقالات و کتبی در باره آن و تطبیق آن با شاهنامه فارسی نوشته اند به این دلیل بر خود لازم دانستم مطلبی هرچند ناچیز درباره آن بنویسم تا شاید در آینده با تحقیق بیشتر تاملی در باره آن بکنم.
[2] من دقیقا به خاطر دارم که ایشان به من گفت که فرانسویها یک مفهوم دارند تحت عنوان ایران فرهنگی ما پروژه های عظیمی در وزارت خارجه داریم و بودجه عظیمی صرف آن شده و می شود برای هرکدام از این تحقیقات که انجام شود نزدیک سی میلیون پول پرداخت می شود(در آنزمان پراید کمتر از ده میلیون قیمت داشت) این طرح همزان با طرح قدرتهای منطقه ایی و ایران؛ ظهور یک قدرت منطقه ایی بود. از چرایی ایران فرهنگی پرسیدم ایشان توضیح دادند که مثلا فرهنگ ایرانی و المتنهای آن چون شاهنامه و نوروز فراتر از مرزهای سیاسی ایران از کجا تا کجا از جمله در جایی که خود شما یعنی کردستان هستید اما برخلاف آن چیزهایی که سرکلاس گفتید. من( نویسنده) طرح ایران فرهنگی را انجام ندادم چون کلا با تفکرات من هماهنگی نداشت اما چندتا از مقالات در باره قدرتهای منطقه ایی را ترجمه کردم که بعدا هم خودشان در انتشارات علمی فرهنگی تحت عنوان قدرتهای منطقه ایی؛ ایران قدرت نوظهور چاپ کردند. در واقع طرح ایران فرهنگی زمینه ساز ایران چون قدرت منطقه ایی بود و فرهنگی کردن سیاست آن بود. در مورد تعامل و تقابل کورد و ایران و ریشه سیاسی اساطیر و مفاهیم ایرانی از یک سو و فرهنگ و تاریخ کورد از سوی دیگر در کتاب عقل سیاسی ایران و هویت خواهی کوردها و نظم اهورایی و تازش اهریمنی به تفصیل توضیح داده ام.
[3] این به این معنی نیست که شاهنامه و شخصیتهای آن همگان متعلق به فرهنگ ایرانی پارسی هستند اما این روایتی که حاکم است از خراسان تا کوردستان و ارمنستان همان تبلیغات سلسله پادشاهیهای فارسی بوده است که تحت عنوان فرهنگ عامه به مردم تزریق شده است این چه شاهنامه کوردی است که قهرمان کورد بر ضد ضحاک و دیو می جنگد و مرزنشین غیور ایران زمین است بنده خود در کتاب «عقل سیاسی ایرانی و هویت خواهی کوردها» شاهنامه را تاریخ انیران؛ کورد با رنگ و لعاب ایرانی نامیده ام و مفصل به دستبردی که به شخصیتهایی از جمله رستم و جمشیده شده اشاره کرده ام اما اساطیر هستند نه حماسه رجوع شود به کتاب دو فصل مادها در اساطیر ایرانی در کتاب و به بخش «ایران شناسی علم تاریخ و تاریخ نگاری کرد» که چگونه این اساطیر شاه پرستی در حاکمیت حقیقت به اسم فرهنگ ماندگار و مهر علم تاریخ چه در زمان قدیم و چه مدرن خورد.
-راقم این سطور در کتاب و مقالات متعددی چون پیوند آیین میترا با ایزدی و یارسان و مقاله زرتشت و میترا به آن پرداخته ام اما ارجاع می دهم به مقاله خوب ریچارد فولتز https://brill.com/view/journals/jps/10/1/article-p87_6.xml?language=en
که به درستی زرتشت گرایی حاکم امروزی در کوردستان را نه فرهنگ کوردی بلکه برساخته و مذاهب کوردی را نه زرتشتی بلکه میترایی می داند. بودجه نهاد زرتشت گرایی در باشور به گفته یکی از خود آنان از قم تامین می شود.
محمد علی سلطانی درباره ترجه و تقلید از سایر شاعران پارسی گویی: http://www.mohammadalisoltani.ir/fa/index.php?newsid=57
درباره چگونگی تغییر گفتار قهوه خانه ها از اسکندرنامه به شاهنامه و تاریخ نگاریها از آدم تا خاتم به از کیومرث تا قاجار رجوع شود به : Iran in the 20th Century: Historiography and political culture به ویراستاری تورج اتابکان
[4] نویسنده اصطلاح شورشیان بی خرد را به معنایی مثبت به کار می بردم اما چون برخلاف فارسها کوردها قادر به درک آن نشدند به همان بار اخلاقی و منفی آن در مورد قلم به دستان کورد به کار می برم بنابراین من نمی گویم شورشیان بد طینت و یا خبیث و یا خائن بلکه تنها بی خرد. در مورد بازگشت سیاست به مفاهیم فرهنگی و ازلی چون ایران و ایرانیت عامتر از فارس و …قبلا به تفصیل نوشته ام و نیازی به تکرار آن نیست . کتاب عقل سیاسی ایران و هویت خواهی کوردها در سال ۲۰۱۳/۱۳۹۲ به پایان رسید ام به دلیل چاپ نشدن قبل از خروجم از ایران مقالاتی از آن را بنا به مقضیات مقاله و نقد در سالهای ۹۴ قبل از خروجم در سایتهای بیرون از مرز به چاپ رساندم:برای مثال رجوع شود به سه روایت از دولت ملت ایرانی به ویژه بخش دوم آن در نقد کاتوزیان در باره مفهوم ایران و نقد عامیت ایران بر پارس؛ و مطلب درباره ایرانی بودن و ایرانی نبودن. درباره توهمات پلورالیسم و دموکراسی در فردای انقلاب فردا رجوع شود مار خوش خط و خال ایرانی/فارسی . مقاله گسست سیاسی و تداوم سلطه پارسی که ر سال 94 در کوردپا و مقاله فدرالیسم و دولت ایرانی ۹۲ که بعدا در کتاب نظم اهورایی و تازش اهریمنی جمع آوری کردم. در باره بعد سمبلیک هه لپه رکی رجوع شود به به مطلب بدن کامل: هه لپه رکی. در باره تداوم امتناعیت تولد سوژه کوردی و اسارت ذهنی در نظام دانش دیگری و اینکه احزاب بازتولید عقل نامعقول امارت و عشایر قدیم و قلم به دستان همان مداحان که به مرگ کورد انجامیده که در اینجا مجال بحث آن نیست در همین کتاب نظم اهورایی که جمع اوری مطالب پراکنده گذشته است پرداخته ام و مطالبی از آن در همین وبلاگ موجود است.
دانشگاهی که قویترین کادر علوم سیاسی در آنجا لیبرالیسم و دموکراسی تدریس می کردند و حتی سکولار و منتقد نظام حاکم بودند بعد از سه سال مقاومت اجازه دفاع یک رساله دکترای من را ندادند تا در نهایت با حذف چهارصد صفحه از آن و نوشتن مقدمه و نتیجه گیری مطابق میل آنها قادر به دفاع شدم که شیر بی یال و دمی بیش نبود در حالی که در همان دانشگاه بقیه دوستان کورد به راحتی دفاع کردند و حتی پایان نامه های در باره احزاب کورد دفاع می شد اما من که اسمی از احزاب کورد نیز دران نبود اجازه دفاع نداشتم. اکنون چگونه نظام مستبد و ایدوئولوگ ضد دموکراسی و سایتهایی مانند کردپرس نه تنها اجازه انتشار مقالات شاهنامه های گورانی را می دهد بلکه حمایت و تشویق نیز می کند با وجود چاپ مقالات بسیاری در باره کانت و نیچه و فوکو و غزالی در مجلات علمی ایرانی چرا حتی موفق به انتشار یک مقاله از تز دکترایم نشدم. مهجور شدن روایت کوردی از کورد معلول حاکم بودن فرهنگ نافرهنگ ایرانی و بازتولید آن توسط قلم به دستان کورد است. این پارادایم حاکم است تعریف می کند مرز علم و غیر علم را و کورد در درون آن پارادایم حاکم مشغول به غرق شدن است.
- تبلیغات کردپرس درباره شاهنامه : https://kurdpress.com/fa/news/8177
- https://kurdpress.com/fa/news/9687/%D8%A2%DB%8C%
- https://kurdpress.com/fa/news/12417/%D8%AA%D8%B4%
همین کردپرس زمانی که مقاله ایی برای آنان فرستادم در تماس تلفنی که با مسئول آن داشتم گفت که اگر مقاله تو را چاپ کنیم کل سایت و دم و دستگاهمان را می بندند
[6] در این مورد هم رجوع به:
[7] https://papers.ssrn.com/sol3/papers.cfm?abstract_id=3860968
- از رشید یاسمی گورانی تا گردآورندگان شاهنامه گورانی - 11/04/2024
- اپوزیسیون و ذات نخبگان و روشنفکران ایرانی - 10/14/2024
- تمامیت ارضی؟! - 10/10/2024