سوپاس ریوندی
از بین همهی جشنها، آیینها و رسوم فرنگی، یکی هست که من دوست داشتم از آن تقلید میکردیم و در ایران رایج میشد: رسم گفتن قصههای ترسناک در شب کریسمس.
تصورش هم جالب است. از یکی از شبهای بلند زمستان میعادی بسازی. دوستان و خویشان یکییکی از بیرون برسند، سردشان باشد و خودشان را گرم کنند. چیزی بنوشند و بعد دور هم در جایی که برای آن همه آدم تنگ است بچپند و در تاریکی یکی قصه بگوید و دیگران گوش کنند. قصههای ترسناکی که باعث میشود بخواهی به نفر بغل دستت بچسبی…
ما ظاهراً با کریسمس مشکلی نداریم و این اعتقاد زیرگونهی جدیدی از ایرانیان رایج شده که هر بهانهای برای شادی خوب است و مته به خشخاش گذاشتن دربارهی منشاء و هویت این چیزها تنگنظریهای جماعت عقبماندهی میهندوست و ملیگراست (البته این مبلغان خوشی جشنهای کنیایی یا ژاپنی را برگزار نمیکنند و به هفتاد رقم جشن باستانی ایرانی کاری ندارند، مسالهشان گرفتن جشنهای اروپایی/آمریکایی است که به آنها احساس “استفرانگ” بودن بدهد و خودشان را قاطی جماعت باکلاس بپندارند.) با جشن ساختن از چیزهای ترسناک هم که مشکلی نداریم و شکر خدا هالووین هم در کنار عاشورا در تهران به خوبی و خوشی برگزار میشوند. پس چرا رسم گفتن قصههای ترسناک در شب کریسمس در ایران رایج نمیشود؟ چرا کریسمس میآید، درخت کاج تزئیینشدهاش که تا همین صد سال پیش ملل مسیحی مثل روسها با آن همه جنگل کاج جزو کریسمس نمیپنداشتندش میآید، بابا نوئل میآید، خلاصه همه چیز میآید الا این یکی؟
به این میتوان سه پاسخ داد.
کریسمس و هالووین برگزار کردن در وضع فعلی به استعدادی بیش از استعداد عنتر (و نه عنترباز!) نیاز ندارد. عنتربازها که یکی از صاحبان صنف سازندگان سرگرمی بودند، موجود میمونسانی به نام عنتر را میگرفتند و تربیت میکردند و لباس میپوشاندند و آرایش (!) میکردند که بعضی اداها را بیاید و حالتی شبیه رقص ایجاد کند که باعث تفریح بینندگان میشد. چنانکه پیداست، عنترهای دستآموز اگر هنوز هم میبودند میتوانستند در این جشنها شرکت کنند.
در مقابل قصهگویی به استعداد خاصی محتاج است، استعدادی که سنتاً میگفتند مال مادربزرگهاست، استعدادی که بدون آرایش دخترها و گریم پسرها و ادا و لباس مخصوص و عورتنمایی و تحریک جنسی قدرت این را داشت که جمعیتی را مجذوب خود نگه دارد. چنانکه ارسطو نیز دوهزار و چندصد سال پیش به تلویح گفته: اگر از تئاتر ساز و برگ آن، لوازم صحنه، لباسها، گریم، دکور و… را بگیریم، هنوز نقالی، یعنی هنر قصهگویی باقی میماند که اصل جاذبهی تئاتر است، اما اگر قصهگویی را حذف کنیم، تقریباً چیزی جز همان عنتربازی باقی نمیماند. از این روست که اشکال گوناگون هنرهای اجرایی، حتی وقتی که مثل باله و پانتومیم بیکلام هستند، قصه میگویند.
پاسخ دوم از پاسخ اول مشتق است: یک علت رواج رسم گفتن قصههای ترسناک در شب کریسمس بنا به گفتهی بعضی پژوهندگان فرهنگ عوام بریتانیا وجود شخصی است به نام چارلز دیکنز. جامعه هم باید قصهگویی به قدرت دیکنز را داشته باشد (که قصهی ترسناک سرود کریسمس را بگوید) هم باید مخاطبانی داشته باشد که شنیدن قصهی سرود کریسمس را به عنتربازی ترجیح بدهند (که تولید این دومی از اولی دشوارتر است) ما فعلاً حتی موفق نشدهایم یک ترجمهی فارسی بدردبخور از کتاب دیکنز بدهیم، چه رسد به آنکه دیکنز خودمان را داشته باشیم.
پاسخ سوم به همین مسالهی مخاطبان برمیگردد: در عصری که افراط در فردگرایی به هذیان رسیده قصهگو به چه درد میخورد؟ به قول اسکار وایلد (تصویر دریان گری، چاپ نشر مد، ص397) «در قدیمالایام کتابها را اهل قلم مینوشتند و عموم میخواندند. امروز عموم مینویسند و هیچ کس نمیخواند.» حالتی که در آن جمعیتی تمام توجه خود را به یک نفر -یعنی قصهگو- عطف کرده باشد، دیگر جالب نیست. همه دوست دارند خودشان در کانون توجه باشند و از این رو هر روز افراطهای احمقانهتر از افراد سر میزند که بتوانند لااقل یکی از بسیارانی باشند که در این کانون یا حوالی آن هستند.
بعد از این همه تازه یادمان میافتد که اگر مساله قصهگویی میبود، احتیاج به رسم فرنگی کریسمس نمیبود، چون از قدیم ایرانیان در شب چله قصه میگفتند. مساله این است که اتفاقاً از شب چله هم قصهاش افتاده و ادایش باقی مانده و این نمایش مبتذل و تئاتر بیمحتوایی است که ما در آن زندگی میکنیم.
اگر هلدرلین شاعر میبود که مدام وضع معاصر خویش را با یونانیان میسنجید، لابد میگفت: یونانیان تئاتر را به سطحی برکشیدند که فلسفه و حقوق و تاریخ و مسائل اساسی زندگی را هم شامل شد، ما زندگی واقعی را به تئاتری تقلیل دادیم که نام عنتربازی هم از سرش زیاد است.
- زوال قصهگویی - 12/01/2025
- تحلیل انتقادی سفر ناصر درخشان و حمیرا ریگی به ژنو - 12/01/2025
- شیرخشک گوساله و بنیاد پهلوی - 12/01/2025
