چرا سوسیالیسم ضرورتاً شکست می‌خورد

هانس هرمان هوپ


سوسیالیسم و سرمایه‌داری راه‌حل‌های کاملاً متفاوتی برای مشکل کمبود ارائه می‌دهند: هر کسی نمی‌تواند هر آنچه را که می‌خواهد، داشته باشد، پس چگونه می‌توان به‌طور مؤثّر تصمیم گرفت که چه کسی مالک منابع است و آن را کنترل می‌کند؟ راه‌حلّ انتخاب‌شده پیامدهای ژرفی دارد؛ و می‌تواند به‌معنای تفاوت بین رفاه و فقر، مبادله‌ی داوطلبانه و اجبار سیاسی، و حتّی تمامیّت‌خواهی و آزادی باشد.
نظام سرمایه‌داری با به‌رسمیّت‌شناختن حقّ مالکیّت خصوصی مشکل کمبود را چاره می‌کند. نخستین فردی که از کالا استفاده می‌کند صاحب آن است. دیگران تنها از طریق تجارت و قراردادهای داوطلبانه می‌توانند آن را به‌دست آورند. ولی تا زمانی‌که صاحب مال تصمیم به عقد قرارداد برای معامله‌ی دارایی خود نکند، می‌تواند هر کاری که می‌خواهد با آن انجام دهد، مشروط بر آنکه در اموال و املاک متعلّق به دیگران دخالتی نداشته باشد و یا آسیب فیزیکی وارد نکند.
نظام سوسیالیستی می‌کوشد تا مشکل مالکیّت را به شیوه‌ای کاملاً متفاوت حل کند. درست مانند سرمایه‌داری، مردم می‌توانند صاحب محصولات مصرفی شوند. ولی تحت‌لوای سوسیالیسم، اموالی که نقش ابزار تولید را ایفا می‌کنند، در مالکیّت عموم هستند. هیچ شخصی نمی‌تواند مالک ماشین‌آلات و دیگر منابعی که برای تولید کالاهای مصرفی به‌کار می‌رود، باشد. بشر، به تعبیر ایشان، مالک آن‌هاست. اگر افرادی از ابزار تولید استفاده کنند، تنها می‌توانند به‌عنوان متصدّی از سوی کلّ جامعه چنین کنند.
قانون اقتصاد تضمین می‌کند که آثار زیانبار اقتصادی و جامعه‌شناختی همواره پس از سوسیالیستی‌شدن ابزار تولید پدیدار خواهند شد. تجربه‌ی سوسیالیستی همیشه با شکست به پایان خواهد رسید.


نخست: سوسیالیسم به سرمایه‌گذاری کمتر، پس‌انداز کمتر و استانداردهای پایین زندگی می‌انجامد. وقتی سوسیالیسم تحمیل شد، مالکیّت باید بازتوزیع شود. ابزار تولید از دست کاربران و تولیدکنندگان کنونی ستانده می‌شود و در اختیار انجمن متصدّیان قرار می‌گیرد. حتّی اگر صاحبان و کاربران ابزار تولید آن‌ها را با رضایت متقابل از کاربران پیشین به‌دست آورده باشند، ولی این ابزار به افرادی که، در بهترین حالت، کاربر و تولیدکننده‌ی چیزهایی می‌شوند که پیشتر مالکش نبوده‌اند، منتقل می‌شود.
در این نظام، مالکان پیشین به نفع مالکان جدید جریمه می‌شوند. غیر کاربران، نامولّدان و غیرپیمانکاران ابزار تولید با ارتقا به درجه‌ی تصدّی اموالی که پیشتر آن را به‌کار نگرفته، با آن تولید نکرده و یا قراردادی نبسته بودند، مورد عنایت قرار می‌گیرند. بنابراین درآمد غیرکاربران، نامولّدان و غیرپیمانکاران افزایش می‌یابد. برای کسانی‌که پس‌انداز نمی‌کنند نیز همین‌طور است؛ آن‌ها به هزینه‌ی پس‌اندازکننده‌ای که مال ذخیره‌شده‌اش مصادره شده، منتفع می‌گردد.
بنابراین، روشن است که اگر سوسیالیسم به نفع غیرکاربر، نامولّد، غیر پیمانکار، و اسرافکار باشد، هزینه‌هایی را، که کاربران، تولیدکنندگان، پیمانکاران و پس‌انداز‌کنندگان باید متحمّل شوند، بالا می‌برد. به‌راحتی می‌توان فهمید که چرا افراد کمتری نقش‌های دسته‌ی دوم را بر عهده خواهند گرفت. تملّک اوّلیّه‌ی منابع طبیعی کمتر، تولید عواملِ جدیدِ تولید کمتر، و انعقاد قرارداد کمتر خواهد بود. آمادگی کمتری برای آینده وجود خواهد داشت؛ زیرا راه‌های سرمایه‌گذاری جملگی از بین خواهند رفت. پس‌اندازْ کمتر و مصرفْ بیشتر، کار کمترْ و وقت‌‌گذرانی بیشتر خواهد بود.
این امر باعث می‌شود کالاهای مصرفی کمتری برای مبادله در دسترس باشند، که سبب پایین‌آمدن سطح زندگی همگان می‌شود. اگر مردم بخواهند ریسک کنند، باید برای جبران این خسارات به کارهای زیرزمینی روی آورند.
دوم: سوسیالیسم به ناکارآمدی، کمبود، و هدررفت عظیمی می‌انجامد. این بینش لودویگ فون میزس است که کشف کرد که محاسبه‌ی اقتصادی عقلانی در سوسیالیسم غیرممکن است. او نشان داد که کالاهای سرمایه‌ای در نظام سوسیالیستی، در بهترین حالت، برای تولید نیازهای درجه دو و، در بدترین حالت، در راستای تولیدی که هیچ نیازی را برآورده نمی‌کند، به‌کار گرفته می‌شوند.
چون ابزارهای تولید در سوسیالیسم فروخته نمی‌شوند، قیمتی برای آن‌ها در بازار وجود ندارد. متصدّی سوسیالیست نمی‌تواند هزینه‌های پولی مربوط به استفاده از منابع یا ایجاد تغییرات در طول فرآیندهای تولید را تعیین کند. همچنین او نمی‌تواند این هزینه‌ها را با درآمد پولی حاصل از فروش مقایسه کند. او اجازه ندارد از دیگرانی که قصد استفاده از ابزار تولید او را دارند، پیشنهادی بگیرد، بنابراین نمی‌تواند بداند فرصت‌های از‌دست‌رفته‌اش چیست. بدون دانستن فرصت‌های ازدست‌رفته، نمی‌تواند هزینه‌های خود را بفهمد. او حتّی نمی‌تواند بداند که روش تولیدش کارآمد است یا ناکارآمد، مطلوب است یا نامطلوب، عقلانی است یا غیرعقلانی. او نمی‌تواند بداند که آیا نیازهای کمتر فوری مصرف‌کنندگان را برآورده می‌کند، یا نیازهای خیلی فوری را.
در نظام سرمایه‌داری، قیمت پولی و بازارهای آزاد این اطّلاعات را در اختیار تولیدکننده قرار می‌دهند. ولی در نظام سوسیالیستی، نه قیمتی برای کالاهای سرمایه‌ای وجود دارد و نه فرصتی برای مبادله. متصدّی در تاریکی رها شده است و، از آنجاکه او نمی‌تواند وضعیّت راهبردی تولید کنونی خود را بداند، نمی‌تواند بداند چگونه آن را بهبود بخشد. هرچه تولیدکنندگان در محاسبه و مشارکت در بهبود ناتوان‌تر باشند، احتمال هدررفت و کمبود بیشتر می‌شود. در اقتصادی که بازار مصرف محصولاتش بسیار بزرگ است، تولیدکننده حتّی معضل بدتری خواهد داشت. نیازی به گفتن نیست: وقتی محاسبه‌ی اقتصادی منطقی وجود نداشته باشد، جامعه به‌تدریج در فقر مهلکی فرو خواهد رفت.


سوم: سوسیالیسم به استفاده‌ی بیش‌ازحد از عوامل تولید، تا زمانی‌که از بین بروند و تخریب شوند، می‌انجامد. مالک خصوصی در نظام سرمایه‌داری حق دارد عامل تولید خود را در هر زمان بفروشد و درآمد حاصل از فروش را حفظ کند. بنابراین به نفع اوست که جلوی کاهش ارزش سرمایه را بگیرد. از آنجاکه او مالک است، هدف او به حدّاکثر رساندن ارزش عامل مسئول تولید و فروش کالاها و خدماتی که او می‌فروشد، است.
وضعیّت متصدّی سوسیالیست کاملاً متفاوت است. او نمی‌تواند عامل تولید خود را بفروشد، بنابراین او برای اطمینان از حفظ ارزش عامل تولید انگیزه‌ی کمی دارد یا اصلاً انگیزه‌ای ندارد. انگیزه‌ی او افزایش خروجی عامل تولید بدون توجّه به ارزش روبه‌افولش خواهد بود. همچنین این احتمال وجود دارد که اگر متصدّی فرصت‌های استفاده از ابزار تولید برای مقاصد خصوصی -مانند ساخت کالا برای بازار سیاه- را دریابد، تشویق شود که تولید را به هزینه‌ی کاهش ارزش سرمایه بالا ببرد. مهم نیست که از چه منظری به آن می‌نگرید، در نظام سوسیالیستی فاقد مالکیّت خصوصی و بازار آزاد، تولیدکنندگان تمایل دارند ارزش سرمایه را با استفاده بیش‌ازحد از آن‌ها مصرف کنند. مصرف سرمایه به فقر می‌انجامد.


چهارم: سوسیالیسم به کاهش کیفیّت کالاها و خدمات در دسترسِ مصرف‌کننده منجر می‌شود. در نظام سرمایه‌داری، یک تاجر مستقل تنها در صورتی می‌تواند بنگاه خود را حفظ کرده و توسعه دهد که هزینه‌های تولید را جبران کند. و از آنجاکه تقاضا برای محصولات شرکت، به ارزیابی مصرف‌کنندگان از قیمت و کیفیت بستگی دارد، کیفیّت محصول باید دغدغه‌ی همیشگی تولیدکنندگان باشد. این امر تنها با مالکیّت خصوصی و مبادله‌ی بازار امکان‌پذیر است.
در نظام سوسیالیستی اوضاع کاملاً متفاوت است. نه‌تنها ابزارهای تولید تحت مالکیّت جمعی هستند، بلکه درآمد حاصل از فروش محصول نیز تحت تملّک عموم قرار دارند. به بیان دیگر، درآمد تولیدکننده ارتباط کمی با ارزیابی مصرف‌کننده از کار او دارد یا اصلاً ارتباطی ندارد. این واقعیّت را البته هر تولیدکننده‌ای می‌داند.
تولیدکننده دلیلی ندارد که تلاش خاصّی برای ارتقای کیفیّت محصول خود انجام دهد. او در عوض زمان و تلاش نسبتاً کمتری را برای تولید آنچه مصرف‌کنندگان می‌خواهند صرف می‌کند و زمان بیشتری را صرف انجام آنچه که خود می‌خواهد، می‌کند. سوسیالیسم نظامی است که تولید‌کننده را به تنبلی تشویق می‌کند.
پنجم: سوسیالیسم به سیاسی‌شدن جامعه می‌انجامد. به‌سختی می‌توان چیزی بدتر از سوسیالیسم برای تولید ثروت یافت. سوسیالیسم، حدّاقل نسخه‌ی مارکسیستی آن، هدف خود را برابری کامل می‌دانند. مارکسیست‌ها می‌گویند که وقتی مالکیّت خصوصی بر ابزار تولید را مجاز می‌دانید، تفاوت‌ها را نیز مجاز می‌دانید. اگر من صاحب منبع الف هستم، پس شما مالک آن نیستید و رابطه‌ی ما با منبع الف متفاوت و نابرابر می‌شود. مارکسیست‌ها می‌گویند با الغای مالکیّت خصوصی بر ابزار تولید، به طرفةالعینی، همه مالک همه‌چیز می‌شوند. این نشان‌دهنده‌ی جایگاه برابر همگان به‌عنوان یک انسان است.
واقعیّت بسیار متفاوت است. گفتن اینکه همه مالک مشترک همه‌چیز هستند تنها اسماً اختلافات در زمینه‌ی مالکیت را حل می‌کند، و نه مشکل اساسی واقعی را: تفاوت‌هایی در قدرت کنترل آنچه با منابع انجام می‌شود وجود دارد.
در نظام سرمایه‌داری، شخصی که صاحب یک منبع است می‌تواند کارهایی را که با آن انجام می‌شود، کنترل کند. در اقتصاد سوسیالیستی، این امر صادق نیست زیرا دیگر مالکی وجود ندارد. با این‌وجود مشکل کنترل همچنان پابرجاست. چه کسی قرار است تصمیم بگیرد که با چه چیزی چه کاری انجام شود؟ در سوسیالیسم، تنها یک راه وجود دارد: مردم اختلافات خود بر سر کنترل اموال را با سلطه‌ی اراده یکی بر اراده‌ی دیگری حل می‌کنند. تا زمانی‌که اختلاف وجود داشته باشد، مردم آن‌ها را با راه‌های سیاسی حل می‌کنند.
اگر مردم بخواهند درآمد خود را در چارچوب سوسیالیسم بهبود بخشند، باید به‌سوی مناصب بسیار ارزشمندتر در سلسله‌مراتب متصدّیان حرکت کنند. این حرکت مستلزم استعداد سیاسی است. تحت چنین نظامی، مردم باید زمان و تلاش کمتری را صرف توسعه‌ی مهارت‌های تولیدی خود کنند و زمان و تلاش بیشتری برای بهبود استعدادهای سیاسی خود بگذارند.
به‌محض آنکه افراد از نقش خود به‌عنوان تولیدکننده و استفاده‌کننده‌ی منابع خارج می‌شوند، در می‌یابیم که شخصیّت آن‌ها تغییر می‌کند. آن‌ها دیگر توانایی پیش‌بینی کمیابی، استفاده از فرصت‌های تولیدی، آگاهی از امکانات تکنولوژیک، پیش‌بینی دگرگونی تقاضای مصرف‌کننده و توسعه‌ی راهبرد بازاریابی را پرورش نمی‌دهند. آن‌ها دیگر مجبور نیستند که شروع کنند، کار کنند و به نیازهای دیگران پاسخ دهند.
در عوض، مردم توانایی جلب حمایت عمومی به موضع و عقیده‌ی خود از طریق ابزارهای متقاعدسازی، عوام‌فریبی، و دسیسه، وعده، رشوه و تهدید را در خود پرورش می‌دهند. افراد مختلف در سوسیالیسم نسبت به سرمایه‌داری به صدر می‌رسند. هرچه به سلسله‌مراتب بالاتر سوسیالیستی نگاه کنید، افرادی را خواهید یافت که برای انجام کاری که متصدّی آن‌ شده‌اند بیش‌ازحد نالایق‌اند. گنگ بودن، بی‌تفاوتی، ناکارآمدی و بی‌توجّهی هیچ مانعی در حرفه‌ی یک سیاستمدار متصدّی نیست. او تنها به مهارت‌های سیاسی برتر نیاز دارد. این نیز به فقیر شدن جامعه کمک می‌کند.
ایالات متّحده کامل سوسیالیستی نشده است، ولی در حال حاضر اثرات فاجعه‌بار جامعه‌ای سیاسی‌شده را می‌بینیم، زیرا سیاستمداران همچنان به حقوق مالکان خصوصی تجاوز می‌کنند. تمام اثرات فقرآور سوسیالیسم در ایالات متّحده قابل مشاهده است: کاهش سطح سرمایه‌گذاری و پس‌انداز، تخصیص نادرست منابع، استفاده‌ی بیش‌ازحدّ و تخریب عوامل تولید، و کیفیّت پایین محصولات و خدمات. و این‌ها تنها مقدار کمی از مزه‌ی زندگی تحت‌لوای سوسیالیسم کامل است.