دلایل ضدیت با سرمایه‌داری: جهل، تکبر، حسادت

ریچارد ابلینگ

چرا نظام اقتصادی آزاد یا نظام اقتصادی سرمایه‌داری تا این حد ناپسند، مورد تنفّر و مخالفت است؟ با توجّه به موفّقیّت اقتصاد بازار رقابتی در «تولید کالا»، این نفرت چیزی شبیه به یک پارادوکس را نشان می‌دهد. نظام اقتصادی که فقر را به‌شدّت کاهش داده یا حتّی در برخی موارد عملاً از بین برده است، نظامی که فرصت‌های گسترده‌ای را برای بهبود فردی، اجتماعی و مادّی خلق کرده، و نظام‌های سنّتی امتیازات سیاسی، چپاول و قدرت‌طلبی را از ریشه برکنده، هنوز هم از نظر بسیاری نظام اجتماعی اهریمنی و ناعادلانه است.

می‌توان چنین پنداشت که اقتصاد بازار، به‌عنوان مهم‌ترین نهاد اجتماعی که بشریّت در تمام تاریخ خود با آن برخورد کرده، مورد استقبال و ستایش قرار می‌گیرد. فراموش نکنیم که بشر در بخش اعظمی از این تاریخ، به‌قول هابز، «فقیر، بدبخت، وحشی، و ضعیف» بود.

گذار از فقر به آزادی و وفور

بشریّت هزاران سال در سطحی از زندگانی به‌سر می‌برد که در حدّ امرارمعاش یا حتّی گاهی کمتر از آن بود. تصاویری که امروز روی صفحه‌ی تلویزیون ما از کودکان گرسنه، بیمار، و به‌ظاهر ناامید در کشورهای موسوم به «جهان سوم»، نقش می‌بندد، و کمک‌های خیریّه برای نجات جان آن جوانان می‌خواهند، در واقع، شرایط عمومی اکثریّت قریب‌به‌اتّفاق انسان‌ها در سراسر جهان در همین چند سده‌ی پیش بود.

ولی چنین شرایطی در نقاط فزاینده‌ای از جهان، نخست در اروپای غربی و آمریکای شمالی از سده‌ی نوزدهم، سپس در مناطق خارج از «غرب» در سده‌ی بیستم، و اکنون در سده‌ی بیست‌ویکم در بخش‌های بیشتری از آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین در حال افول است. تصوّر اینکه پیش از پایان سده‌ی بیست‌یکم، فقر مطلق از کلّ جهان رخت بربندد، تصوّری محال و غیرممکن نیست.

چیزی که این فرآیند دگرگونی در درازای دویست یا سیصد سال گذشته را امکان‌پذیر ساخته، فلسفه‌ی سیاسی فردگرایی و نظام اقتصادی مبتنی بر روابط بازاربنیاد و بازارگرا بوده است. ایده و روح فردگرایی نویددهنده‌ی نوعی دگرگونی فرهنگی بود که جامعه را از این نگرش که هر انسان تابع کنترل، اعمال قدرت و قربانی‌شدن برای گروه یا قبیله است، دور کرد؛ اینکه یک فرد حق دارد برای خودش زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشد و آنچه را که به‌نفع خودش و اطرافیانش است، دنبال کند. بردگی و بندگی با این باور جایگزین شد که معاشرت انسانی باید براساس سود متقابل از راه مبادله‌ی داوطلبانه باشد.

علم نوبنیاد اقتصاد سیاسی، که کتاب «ثروت ملل» آدام اسمیت نماد آن است، توجّه را به این واقعیّت جلب کرد که آزادی، صلح و رفاه را می‌توان با به‌کارگیری منافع شخصی برای بهبود دیگران، از طریق نهادهای اقتصاد بازار آزاد ترکیب کرد. چنان‌که گویی به‌خاطر «دستی نامرئی»، پیشرفت شرایط یک فرد باعث بهبود شرایط کسانی‌که با آن‌ها در عرصه‌ی عرضه و تقاضای رقابتی تعامل داشت، شد.

علی‌رغم موفّقیّت حیرت‌انگیز اقتصادهای بازارمحور در گسترش آزادی و رفاه میلیاردها نفر بر روی این کره‌ی خاکی، سرمایه‌داری در هر کجا که وجود دارد به یک درجه‌ی قابل‌توجّه مورد انتقاد و محکوم است. چرا؟

ضدسرمایه‌داری برخاسته از جهل اقتصاد

می‌خواهم دستکم سه مورد از دلایل تداوم نگرش‌ها و استدلال‌های ضدّسرمایه‌داری را برجسته کنم: جهل، تکبّر و حسد.

نخستین و رایج‌ترین مورد در میان خیل عظیمی از افراد جامعه، ناآگاهی از سرشت، منطق، و عملکرد اقتصاد بازار کارآمد و رقابتی است. بیشتر مردم به‌ندرت در باب چگونگی و چرایی آنچه که کیفیّت مادّی و فرهنگی زندگی روزمره را به ارمغان می‌آورد، به‌ویژه آنچه در آمریکای شمالی و بیشتر اروپا تجربه می‌شود، می‌اندیشند. همه‌ی آن کالاها و خدماتی که هر روز در مغازه‌ها و فروشگاه‌های پررفت‌وآمد پدیدار می‌شوند یا اکنون آنلاین سفارش داده می‌شوند و سپس درب منزل ما ظاهر می‌شوند، اموری بدیهی قلمداد می‌شوند.

همچنین بسیاری از مردم نمی‌دانند که اثرات منفی سیاست‌های مختلف حکومت به چه نتایجی می‌رسد. چرا قانون حدّاقل دستمزد وجود ندارد؟ آیا همه نباید برای یک زندگی آبرومندانه «دستمزد معیشتی»، دستمزد «عادلانه» داشته باشند؟ برای درک کامل این موضوع که تعیین مصنوعی دستمزد ساعتی بالاتر از سطح بازار رقابتی می‌تواند منجر به بیکاری افرادی شود که مهارت‌های کاری آن‌ها از نظر کارفرما ارزش کمتری از آنچه دولت تعیین کرده، دارد، باید از زنجیره‌استدلالات منطقی پیروی کرد. بنابراین، حدّاقل دستمزد می‌تواند برخی از افرادی را که چنین قانونی برای کمک به آن‌ها وضع شده است، از بازار خارج کند. بنابراین، با وجود «نیّت خیر» مدافعان حدّاقل دستمزد، سطح زندگی و فرصت‌های زندگی آن‌ها ممکن است بدتر شود.

همچنین مردم درک نمی‌کنند که تلاش برای حفظ کسب‌وکارها و مشاغل داخلی از طریق تعرفه‌های حمایتی که هزینه‌ی واردات کالاهای خارجی را افزایش می‌دهد، درواقع می‌تواند به اشتغال و سود افرادی که قرار بود آنان را منتفع گرداند، صدمه بزند. اگر تأمین‌کنندگان کالای خارجی دلارهای کمتری از انجام تجارت در آمریکا به‌دست آورند، توانایی مالی آن‌ها برای خرید کالاهای ساخت آمریکا کاهش می‌یابد و، در نتیجه، بر بخش‌های صادراتی اقتصاد ایالات متّحده اثر منفی می‌گذارد. این تعرفه‌های وارداتی همچنین بدین معناست که مصرف‌کنندگان آمریکایی کالاهای کمتری برای انتخاب دارند و تمایل دارند قیمت‌های بالاتری را برای همان کالاهایی که اکنون از تولیدکنندگان و فروشندگان آمریکایی تحت حمایت حکومت خریداری می‌کنند، بپردازند. در درازمدّت، همگان به‌خاطر سیاست‌های حکومتی، که برای اعطای مزایای ویژه به بخش‌های کوچکی از اقتصاد اجرا شده‌اند، زیان می‌بینند.

آموزش سواد اقتصادی

در حالی‌که این جهل و ناآگاهی باعث می‌شود بسیاری از افراد به‌راحتی طعمه‌ی ایده‌های سیاست اقتصادی نادرست و معکوس شوند، می‌توان آن را با آموزش آگاهانه در باب عملکرد نظام بازار آزاد اصلاح کرد. می‌توان به مردم کمک کرد تا تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم نظام‌های مختلف اقتصادی -سرمایه‌داری، سوسیالیسم، دولت رفاه مداخله‌گر- و اینکه چرا و چگونه است که تنها نظام‌های بازار آزاد رقابتی می‌توانند هم آزادی و هم رفاه را فراهم کنند، ببینند -به‌ویژه این را که نظام بازار به‌طور مؤثّر از سوی فلسفه‌ی آزادی و حقوق فردی در یک مجموعه‌ی نهادی از حاکمیّت قانون بی‌طرف تقویّت می‌شود و آزادی را برای همه تضمین می‌کند و هیچ امتیاز ویژه‌ای برای کسی قائل نیست.

من از تجربه‌ی شخصی در کلاس کالج می‌دانم که اگر مطالب به روش‌های واضح، مرتبط، جالب و متقاعدکننده ارائه شوند، ایده‌ها و اهمّیّت سرمایه‌داری بازار آزاد برای تضمین یک «جامعه‌ی خوب»، قابل‌آموزش و قابل‌یادگیری هستند. این بدان معنا نیست که هر دانشجوی کلاس اقتصاد در پایان ترم به‌عنوان طرفدار بازار آزاد از کلاس بیرون می‌آید. ولی محدودیّت‌ها و بی‌فایدگی بسیاری از مداخلات حکومت، اگر نگوییم همه‌ی آن‌ها، می‌تواند برای بیشتر افراد قابل‌درک باشد، و بسیاری می‌توانند قدر مزایای نظام اقتصادی رقابتی را بدانند.

به‌ویژه زمانی‌که مطالب مربوط به سرمایه‌داری در چارچوب مکتب اقتصادی «اتریشی» ارائه شوند؛ مثلاً مطالبی در باب محدودیّت‌های دانش فردی انسان، نقش نظام قیمت‌گذاری برای هماهنگی کنش‌های انبوه برای رفاه اقتصادی از طریق محاسبه‌ی اقتصادی، و عدم توانایی برنامه‌ریزان و مقرّرات‌گذاران حکومتی برای شناخت کافی کلّ دانش پیچیده، پراکنده و غیرمتمرکز جهان -که هر جامعه‌ی مدرنی به آن وابسته است تا بتواند با موفّقیّت بهتر از اقتصاد بازار آزاد عمل کند.

آموزش اقتصادی با خودسازی آغاز می‌شود

وظیفه‌ی آموزشی دیگر، به‌اشتراک‌گذاشتن ایده‌های فلسفی و اقتصادی جامعه‌ی بازار آزاد با دیگرانی است که در زندگی روزمره‌ی خود با ایشان تعامل داریم؛ در صورت وجود فرصت مناسب. هیچ‌کس دوست ندارد که همه‌چیز را بلد باشد، ولی برای مثال، هنگام ناهار یا شام، زمانی‌که ایده‌های سیاسی یا اقتصادی در گفت‌وگو مطرح می‌شود، فرصتی برای ارائه‌ی «نظر شخصی» درباره‌ی آزادی، بازار آزاد و نقش حکومت در جامعه وجود دارد.

ولی همان‌طور که لئونارد ای. رید (۱۸۹۸-۱۹۸۳)، بنیانگذار و نخستین رئیس دیرپای بنیاد آموزش اقتصادی (FEE)، همیشه تأکید می‌کرد، تغییر جهان تنها در یک زمان در یک فرد و یک ذهن رخ می‌دهد. و شخص و ذهنی که می‌توانیم بیشترین تأثیر را بر او داشته باشیم خودمان هستیم. بنابراین، دفاع از آزادی با خودآموزی و خودسازی خود در شناخت، درک و یادگیری بیان مؤثّر اصول آزادی و سرمایه‌داری بازار آزاد آغاز می‌شود.

ضدسرمایه‌داری ناشی از تکبر فکری و ایدئولوژیک

دومین دلیل بسیاری از احساسات ضدّسرمایه‌داری در جامعه‌ی ما، تکبّر انسانی است. هر یک از ما مستعدّ غرور هستیم: این باور که بهتر از دیگران می‌دانیم که چگونه بهتر زندگی و عمل کنند. با این‌حال، کسانی‌که بیشتر از همه مرتکب این نوع تکبّر می‌شوند، روشنفکران جامعه‌ی مدرن هستند. بسیاری از اندیشمندان لیبرال‌ کلاسیک سده‌ی بیستم، از جمله یوزف شومپیتر و فردریش هایک، به این موضوع توجّه کرده‌اند.

ویژگی سرمایه‌داری موفّق بازار آزاد این است که به‌اندازه‌ای رونق به‌وجود آورده که از پشتیبانی بخشی از مردم، که قادرند خود را صرفاً وقف پیگیری و تبلیغ ایده‌ها کنند، بهره‌مند شود. آن‌ها شامل آموزگاران، استادان دانشگاه، نویسندگان مجلّات، روزنامه‌ها و کتاب‌های «جدّی» و «محبوب» هستند.

وقتی نویسنده‌ای در یک روزنامه یا مجلّه یا سرمقاله‌ای می‌گوید که «منتقدان یا کارشناسان می‌گویند»، همواره در میان آن افراد، «روشنفکران»ـی هستند که نقش‌شان در تقسیم کار، تفسیر و تحلیل و به چالش‌کشیدن چیزها و چگونگی بهتر شدن آن‌هاست. بیشتر این روشنفکران، بی‌اغراق، بخش بزرگ یا حتّی تمام زندگی خود را در «برج‌ عاج» دانشگاه و رسانه‌های اطّلاعاتی عمومی سپری کرده‌اند. آن‌ها درباره‌ی کار روزانه‌ی واقعی یک کسب‌وکار، رسیدن به نتیجه‌ی نهایی برای تأمین حقوق و دستمزد کارمندان یک شرکت، یا نیاز به تمرکز بر رضایت مصرف‌کننده برای جلوگیری از ضرر و شاید کسب سود، اطّلاعات کمی دارند یا اصلاً هیچ چیز نمی‌دانند.

دانش آن‌ها از «سرمایه‌داری» معمولاً، گاهی منحصراً، از خواندن نوشته‌های منتقدان معاصر اقتصاد بازار ناشی می‌شود. بازرگانان، «استثمارگرِ» کارگران، «غارتگر» کره‌ی زمین، «جنایتکاران» حریص هستند که مادر خود را برای سود اضافی می‌فروشند، و تمام زندگی انسان‌ها را به اهداف مالی تقلیل می‌دهند. آن‌ها هیچ اهمّیّتی به «جامعه» نمی‌دهند و تصمیمات استخدامی خود را بر اساس تعصّبات و تبعیضات نژادپرستانه و زن‌ستیزانه می‌گیرند.

این امر در بسیاری از این‌گونه روشنفکران، «منتقدان اجتماعی» وضعیّت بشر، پروراننده‌ی این نوع تکبّر و غرور است، که اگر آن‌ها در رأس کار بودند یا اگر نصایح آن‌ها توسّط کسانی‌که زمام قدرت سیاسی و تصمیم‌گیری را در دست دارند، به‌کار گرفته می‌شد، چقدر جهان بهتر می‌گشت.

دو ژوونل در باب سه دلیل ضدسرمایه‌داری

فیلسوف اجتماعی فرانسوی، برتراند دو ژوونل (۱۹۰۳-۱۹۸۷)، زمانی «نگرش روشنفکران به اقتصاد بازار» را مطرح کرد. نخست، از نظر آن‌ها اقتصاد بازار «بی‌نظم» است. یعنی به نتایج بازار نگاه می‌کنند و ادّعا می‌کنند که الگوها و روابط و نتایج جامعه چقدر بهتر می‌شد اگر کسی مسئول -برنامه‌ریز دولت، مقرّرات‌گذار، بازتوزیع‌کننده- بود تا «عدالت اجتماعی» و نتیجه‌ی اخلاقی اقتصادی که به‌وضوح بازار از ارائه‌اش عاجز است، به‌وجود بیاورد.

نقد دوم این است که اقتصاد بازار ارزش‌های غلط را تعالی می‌بخشد و ارضا می‌کند. مطمئنّاً ما نیازی به برند جدید خمیردندان یا کفش ورزشی جدید و بهبودیافته نداریم، زیرا منابع جامعه (از طریق کنترل حکومت و بازتوزیع) بهتر می‌تواند برای «تغذیه‌ی گرسنگان» یا یارانه برای پرورش برنامه‌ریزی‌شده‌ی کودکان یا پرداخت هزینه‌های بیشتر برای کلاس‌های دانشگاهی به‌کار گرفته شوند (تا دانشگاه‌ها به این بپردازند که چرا جنسیّت‌ها مقوله‌های خیالی هستند که توسّط سرمایه‌داران مرد سفیدپوست برای سوءاستفاده از ضعفا و «مطرودین» تحمیل شده‌اند).

و سوم، دو ژوونل می‌گوید: بسیاری از روشنفکران از اینکه اقتصاد بازار آن‌ها را در وضعیّت نامساعدی قرار می‌دهد، نارضایتی دارند. آن وضعیّت نامساعد چیست؟

اینکه بازار به افراد به‌خاطر برآوردن خواسته‌های روزمره و «کم‌اهمیت» مصرف‌کنندگانِ ناآگاه و بازیچه‌شده پاداش می‌دهد، نه روشنفکرانی که زندگی خود را وقف «ایده‌های بزرگ» می‌کنند، ولی نسبت به تاجر میلیاردری، ثروتش حاصل متقاعدکردن صاحبان‌خانه به اینکه شیر ظرفشویی «تولید» او را بخرند، بوده، از استقبال و قدردانی یا درآمد کمتری برخوردارند.

چقدر از نظر اخلاقی ناپسند است که مردی که می‌توانست آهنگساز بزرگ بعدی موسیقی جهان باشد، باید خودش را پایین بیاورد تا در اقتصاد بازار امرارمعاش کند و با ساخت آهنگ‌های تبلیغاتی درآمد به‌دست‌آورد.

خصوصی‌سازی مدارس برای کاهش تکبر روشنفکران

از نظر نهادی، یکی از مهم‌ترین موانع مستحکم در مسیر پرورش و القای نگرش‌ها و ایده‌های ضدّسرمایه‌داری در ذهن‌های جوان، خصوصی‌سازی آموزش‌وپرورش از مهدکودک تا دکترای دانشگاه است. تا زمانی‌که این روشنفکران بتوانند با پول مالیات دیگران در جزایر آکادمیک سوسیالیسم آموزشی زندگی کنند، هرگز از قلمروهای ایمن خود، یعنی کنترل تقریباً انحصاری ذهن نسل‌های دانشجو، بیرون رانده نخواهند شد.

چه تعداد از والدین می‌خواهند مستقیماً برای بسیاری از دوره‌های آموزشی کالج و دانشگاه، به‌ویژه در علوم اجتماعی و علوم انسانی، که اغلب تبدیل به اردوگاه‌های تلقین ایدئولوژیک ایده‌های «نزاکت سیاسی» و توهّمات جمع‌گرایانه‌ی «عدالت اجتماعی» شده‌اند، هزینه کنند؟ رقابت آموزشی مبتنی بر بازار خیلی زود نشان خواهد داد که آیا این‌ها ایده‌هایی هستند که والدین و دانش‌آموزان می‌خواهند در برنامه‌ی درسی دانشگاهی ارائه و تجربه شوند یا خیر. یا اینکه آیا چنین مفاهیم گروه‌اندیشانه‌ای که مؤیّد نفوذ «پست‌مدرنیسم»اند، جزو سواد فرهنگی محسوب می‌شوند، که کسانی‌که هزینه‌ی تحصیلات خود و فرزندانشان را می‌پردازند واقعاً طالب و مشتاق آن باشند؟

نخستین گام به‌سوی معرّفی تنوّع فکری واقعی در آموزش‌وپرورش، پایان‌دادن به اجازه‌نامه‌ی معلّمان در تمام مدارس خصوصی و مدارس مبتنی بر انتخاب واحد خواهد بود. اتّحادیّه‌های معلّمان و کارخانجات مدرک تحصیلی، در حال حاضر، انحصار این را که چه کسی می‌تواند به آن ذهن‌های جوان و تأثیرپذیر، پیش از ورود به دانشگاه آموزش دهد، در اختیار دارند. رقابت در بازار آزاد معلّمان، تکنیک‌های متفاوتی را در زمینه‌ی آموزش و محتوای آموزشی عرضه می‌کند.

گام نهایی و ضروری، انحلال تمام مدارس اجباری دولتی است. تمام مدارس ابتدایی و متوسّطه باید خصوصی شوند، یا با واگذاری مدارس به معلّمان و کارمندان موجود به آن‌ها بگوییم آن‌ها اکنون مسئولیّت دارند که به والدین نشان دهند که برنامه‌ی درسی و روش‌های آموزشی آن‌ها واقعاً فرزندان‌شان را آموزش می‌دهد و آن‌ها را برای آینده آماده می‌سازد. یا ممکن است مدارس از طریق فروش در حراج عمومی به شرکت‌های مستقل، یا به مدارس زنجیره‌ای خصوصی که می‌خواهند نام تجاری باکیفیّت و برتری را در سطح منطقه‌ای یا ملّی رواج دهند، خصوصی شوند.

خصوصی‌سازی کامل مدارس و آموزش‌وپرورش بهترین راه پایدار برای آفرینش و پرورش جامعه‌ای متشکّل از روشنفکران و معلّمان آگاه‌تر، متمایل‌تر و دلسوزتر نسبت به سرشت و عملکرد نظام بازار است. تا زمانی‌که معلّمان دارای مجوز انحصاری دولتی در مدارسی که توسّط مالیات‌دهندگان تأمین مالی می‌شوند، بتوانند کنترل عظیمی بر ایده‌های تعلیمی به جوانان کشور داشته باشند، چنین اتّفاقی هرگز رخ نخواهد داد.

ضدسرمایه‌داری برخاسته از حسادت مخرب اجتماعی

در نهایت، سومین علّت نگرش‌ها و کینه‌های ضدّسرمایه‌داری، حسادت است. هلموت شاک (۱۹۲۲-۱۹۹۳)، جامعه‌شناس آلمانی، در مطالعه‌ی کلاسیک خود در باب حسادت: نظریّه‌ای درباره‌ی رفتار اجتماعی (۱۹۶۶)، به تمایز بین غبطه و حسادت اشاره می‌کند. غبطه به آرزو یا تمنّایی گفته می‌شود که دوست دارید موفّقیّت یا خوش‌شانسی دیگری از آنِ شما باشد. ممکن است فکر کنید که موفّقیّت یا خوش‌شانسی طرف مقابل به‌حق یا عادلانه به‌دست آمده یا خیر، ولی پاسخ منطقی و احساسی شما این است که او چیزی را به‌دست آورده است که شما دوست دارید داشته باشید یا در دنیای منصفانه‌تر، می‌توانست مال شما باشد.

شاک گفت که حسادت چیز دیگری است. در این حالت، شخص حسود از موفّقیّت یا دستاورد دیگری ناراحت است. این آرزو یا تمنّای آن نیست که شخص حسادت‌کننده آن موفّقیت یا دستاورد را به‌دست آورد، بلکه خواسته‌ی «بهترین نوع دنیاست که نه او، نه سوژه و نه هدف حسادتش، آن موفّقیّت‌ها را نداشته باشند… شخص از دارایی‌های شخصی یا مادّی دیگران بیزار است، و بیشتر قصد تخریب آن‌ها را دارد تا به‌دست‌آوردن آن‌ها را.» در واقع، «انسان حسود کاملاً آماده است تا به خود آسیب برساند، اگر با این کار بتواند به شخص مورد حسادت خود آسیب برساند یا صدمه بزند.»

آین رند (۱۹۰۵-۱۹۸۲۲) ایده‌ی مشابهی درباره‌ی حسادت در رساله‌ی خود «عصر حسادت» (۱۹۷۱) ارائه کرد. رند در آن‌جا استدلال می‌کند که شخص حسود کسی است که از «خوب بودن به‌دلیل خوب بودن» بیزار است. یا همان‌طور که در کتاب اطلس شانه بالا انداخت (۱۹۵۷) می‌گوید، حسودان «نمی‌خواهند صاحب ثروت شما شوند، می‌خواهند شما آن را از دست بدهید. آن‌ها نمی‌خواهند موفّق شوند، آن‌ها می‌خواهند که شما شکست بخورید. آن‌ها نمی‌خواهند زندگی کنند، آن‌ها می‌خواهند که شما بمیرید؛ آن‌ها هیچ آرزویی ندارند، از وجود متنفرند.»

شاک و رند هر دو تأکید دارند که شخص حسود احساس می‌کند یا معتقد است که هرگز نمی‌تواند آنچه را که شخص مورد حسادت آن‌ها به‌دست آورده است، به‌دست آورد. او از دیگری متنفّر و یا رنجیده است، دقیقاً بدین خاطر که موفّقیّت دیگری همچون سیلی است به صورت کسی که ویژگی‌ها یا توانایی‌های محدودتری دارد. اگر من نمی‌توانم آن را انجام دهم، پس هیچ‌کس نباید توانایی انجام آن را همراه با پاداش‌های حاصله داشته باشد.

لودویگ فون میزس نیز نسخه‌ای از همین ایده را در کتاب کوتاه خود، ذهنیّت ضدّسرمایه‌داری (۱۹۵۶) مطرح کرد. در نظام بازار آزاد، موفّقیّت یا شکست بیشتر توسّط توانایی بروزیافته‌ی شخص تعیین می‌شود. در جوامع پیشاسرمایه‌داری، شما در یک کاست یا طبقه‌ی اجتماعی که به‌وسیله‌ی قانون یا عرف سختگیرانه تعریف و اجرا می‌شد، زاده می‌شدید. می‌توان گفت که نرسیدن به جایگاه بالاتر در زندگی، یا درآمد بالاتر، تقصیر شما نیست. شما «قربانی نظام» هستید. رعیّت به زمین گره خورده و مجبور بود راه و مقامی را که پیش از او بر پدرش تحمیل شده بود، ادامه دهد.

البته، در نظام سرمایه‌داری همیشه خوش‌شانسی یا بدشانسی ناشی از انتخاب والدین، یا اغلب قرار گرفتن در مکان نامناسب و زمان نامناسب، وجود دارد. ولی نظام بازار آزاد، بسیار بیشتر از دیگر نظام‌های اجتماعی شناخته‌شده در تاریخ بشر، به فرد آزادی عمل و آزادی فراوان برای تعیین سرنوشت خود می‌دهد. شما آزادی زیادی برای ادامه‌ی تحصیل، انتخاب حرفه یا شغل یا رشته‌ی کاری، تصمیم‌گیری درباره‌ی تلاش برای تبدیل‌شدن به یک کارآفرین مبتکر موفّق، صرفه‌جویی در درآمد برای شروع یک کسب‌وکار یا شراکت با دیگران، و رقابت با شرکت‌های معتبرتر دارید.

میزس این نکته را بیان می‌دارد که نظام بازار به فرد یادآوری می‌کند که هرگونه ناامیدی در زندگی یا شکست از نظر حرفه‌ای و مالی عمدتاً متوجّه خود فرد است. پذیرش و کنار آمدن با آن برای برخی سخت است. راحت‌تر است که بگوید که اگر سرمایه‌داران حریص نبود، یا سردی خشن نظام سودجویی نبود، یا اگر رقابت حریصانه نمی‌بود، من موفّق‌تر بودم.

از خشم تا حسادت تا تخریب اجتماعی

ولی بازی رنجش و سرزنش، که میزس آن را بخشی از ذهنیّت ضدّسرمایه‌داری می‌دانست، تنها زمانی به احساس مخرّب حسادت تبدیل می‌شود که، همان‌طور که شوک و رند گفتند، برخی از مردم آن‌قدر از ماهیّت و نتایج نظام بازار آزاد رنجش پیدا می‌کنند که می‌خواهند دیگرانی را، که احتمالاً در وضعیّت بهتر قرار دارند، فقیرتر از خویش ببینند. آن‌ها ترجیح می‌دهند فرصت موفّقیّت را برای هر کس که شانس آن را دارد، تضعیف کنند تا اینکه در جهانی زندگی کنند که در آن به سعی و کوشش بپردازند؛ ولی اینان باور ندارند که می‌توانند موفّق شوند. آن‌ها ترجیح می‌دهند که همگان برده باشند تا اینکه خودشان بار آزادی را بر دوش بکشند.

همان‌طور که هلموت شاک نیز بیان می‌دارد، حسادت یک مصیبت باستانی است که همیشه روان انسان را آزار داده است. حسادت در طول بسیاری از دوره‌های تاریخ، احساسی بوده که فرد در اثر فشارهای اجتماعی ملزم به سرکوب یا مخفی نگه‌داشتن آن در قلب خود بوده است و در صورت رها شدن در جهان، برای انسان سالم امری ناشایست، و برای جامعه امری ویرانگر است.

ولی در عصر جمع‌گرایی ما، تکبّر قیّم‌مآبانه و بیماری سیاه حسادت توانسته‌اند علیه سرمایه‌داری لشکرکشی کنند. حاسدان ترجیح می‌دهند جامعه‌ی بشری را، چنان‌که هست، ویران کنند تا اینکه واقعیّتی را که با رویاهای عدالت قبیله‌ای باطل‌شان سازگار نیست، بپذیرند. فقط فلسفه‌ی احیاشده‌ی فردگرایی و اقتصاد بازار آزاد می‌تواند جهان را از این سه دلیل ذهنیّت ضدّسرمایه‌داری عصر ما دور کند.

◆ منبع: بنیاد آموزش آزادی (FEE)