پاکستان؛ از تولد استعماری، اشغال بلوچستان تا بحران فروپاشی


مُهیم بلوچ – سرخوش

قسمت اول

پاکستان از بدو پیدایش خود در سال ۱۹۴۷، نتیجه‌ی مستقیم سیاست‌های استعماری بریتانیا بود که با هدف تضعیف هند متحد و جلوگیری از شکل‌گیری قدرتی مردمی در شبه‌قاره طراحی شد. استعمار پیر که به واسطه‌ی مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی مردم هند و رهبری مهاتما گاندی ناچار به ترک منطقه شده بود، با تکیه بر اختلافات مذهبی میان مسلمانان و هندوها، پروژه‌ای به ظاهر مذهبی اما در حقیقت سیاسی را به جریان انداخت تا از پیکره‌ی هند، کشوری مذهبی به نام پاکستان بسازد. محمدعلی جناح، وکیل جاه‌طلبی که در خدمت این سیاست بود، نقش محوری در تحقق این طرح ایفا کرد و با حمایت بریتانیا، موجودیتی مصنوعی را به نام «سرزمین پاکان» بنیان نهاد.

بلوچستان در آن دوران کشوری مستقل با ساختار سیاسی و نظامی خود بود و تحت فرمان خانات کلات اداره می‌شد. خان احمدیار خان در ۱۱ اوت ۱۹۴۷ استقلال بلوچستان را اعلام کرد و این اعلام از رادیو دهلی پخش شد. اما دولت تازه‌تأسیس پاکستان، که به حمایت انگلیس تکیه داشت، استقلال بلوچستان را تحمل نکرد و در مارس ۱۹۴۸ با یورش نظامی آن را اشغال کرد. خان کلات بازداشت شد و تحت فشار مجبور به امضای سند الحاق شد، سندی که نه مشروعیت حقوقی داشت و نه رضایت مردمی. از همان سال، مقاومت ملت بلوچ علیه اشغال آغاز شد و تاکنون ادامه دارد. در طول دهه‌ها، هزاران بلوچ کشته و ناپدید شده‌اند و سرزمینشان در فقر، سرکوب و تبعیض نگه داشته شده است. گزارش‌های نهادهایی چون دیده‌بان حقوق بشر، بارها از ناپدیدسازی‌ها و قتل‌های فراقضایی در بلوچستان سخن گفته‌اند. این سرزمین با وجود منابع طبیعی فراوان، همچنان فقیرترین منطقه‌ی پاکستان است و مردمانش از ابتدایی‌ترین حقوق خود محروم‌اند.

از نخستین سال‌های تأسیس، پاکستان در گرداب بحران سیاسی، کودتا و بی‌ثباتی گرفتار ماند. ارتش از همان ابتدا ستون اصلی قدرت بود و هیچ دولتی نتوانست بدون رضایت نظامیان دوام بیاورد. در سال ۱۹۵۸ ژنرال ایوب خان نخستین کودتای نظامی را انجام داد و حکومت را در دست گرفت. در ۱۹۷۷ ژنرال ضیاءالحق با شعار اسلامی‌سازی جامعه، دولت ذوالفقار علی بوتو را ساقط کرد و موج تازه‌ای از افراط‌گرایی مذهبی را به راه انداخت. در ۱۹۹۹ ژنرال پرویز مشرف دولت نواز شریف را برانداخت و بار دیگر قانون اساسی را تعلیق کرد. میان این سه مقطع، ده‌ها بار نیز دولت‌های منتخب از سوی ارتش سرنگون یا تضعیف شده‌اند. ارتش و سازمان اطلاعاتی ISI عملاً کشور را می‌گردانند و بر سیاست، اقتصاد و رسانه تسلط کامل دارند. حتی در دوره‌هایی که ظاهراً دولت‌های غیرنظامی بر سر کار بوده‌اند، تصمیم‌گیری‌های اصلی در ستاد ارتش و دفاتر امنیتی انجام می‌شده است.

در ۱۹۷۱ تضادهای قومی میان شرق و غرب پاکستان به اوج رسید و مردم بنگال شرقی علیه سلطه‌ی پنجابی‌ها قیام کردند. ارتش پاکستان در داکا و چیتاگونگ دست به جنایاتی زد که وجدان جهانی را لرزاند. میلیون‌ها نفر کشته شدند و هزاران زن بنگالی قربانی تجاوز و کشتار جمعی شدند. آنچه در بنگلادش رخ داد، تنها یک جنگ داخلی نبود، بلکه نشانه‌ای از ناتوانی پاکستان در ساختن یک ملت واحد بود. پس از شکست در بنگلادش، ارتش پاکستان برای حفظ جایگاه خود، سیاست «اسلامی‌سازی» را در پیش گرفت و با حمایت مالی عربستان و سیاسی آمریکا، به مرکز تربیت و صدور نیروهای جهادی در افغانستان تبدیل شد. در دهه‌ی هشتاد، ISI با همکاری سازمان سیا، مجاهدین افغان را علیه دولت چپ‌گرای کابل و نیروهای شوروی سازماندهی کرد. پس از آن، همین شبکه‌ها به طالبان تبدیل شدند. پاکستان نه تنها از آنان پشتیبانی کرد بلکه به مأمن گروه‌های تروریستی بین‌المللی تبدیل شد. بسیاری از سازمان‌های افراطی از القاعده تا لشکر طیبه و جیش محمد در خاک پاکستان آموزش دیدند و فعالیت خود را از آنجا گسترش دادند.

در کنار این چهره‌ی امنیتی، بحران اقتصادی و فساد ساختاری به پیکره‌ی کشور آسیب زده است. اقتصاد پاکستان بر وام و کمک خارجی استوار است و درگیر تورم، بیکاری و فساد فراگیر است. ارتش نه‌فقط نهاد نظامی بلکه امپراتوری اقتصادی بزرگی است که در همه‌ی عرصه‌ها از تجارت و بانک‌داری گرفته تا کشاورزی و ساخت‌وساز نفوذ دارد. بخش اعظم افسران و فرماندهان ارتش از پنجاب می‌آیند و همین تمرکز قومی سبب شده دیگر ملت‌ها از مشارکت واقعی در ساختار سیاسی و اقتصادی محروم بمانند. بلوچستان و سند به‌رغم منابع طبیعی عظیمشان، در فقر و حاشیه مانده‌اند. پروژه‌هایی چون بندر گوادر بلوچستان یا استخراج گاز سراوان بازھم بلوچستان، بدون سهم‌دهی به مردم محلی اجرا می‌شوند و سود آن‌ها مستقیماً به خزانه‌ی مرکزی و ارتش سرازیر می‌گردد. چین ھم در غارت معادن بلوچستان شریک حاکمیت پنجابی پاکستان شدہ است و قراردادھای صد سالہ با پاکستان بر سر منابع بلوچستان انعقاد شدہ است۰