کریم پرویزی
ترجمه: شهرام میرزائی
آشکار است که این جستار در شرایطی منتشر میشود که در روزهای پایانی آبانماه ١٣٩٦ شمسی، در آلمان، تعدادی از احزاب متعلق به ملیتهای تحت ستم و همچنین ملت حاکم، شورایی تحت عنوان “شورای دمکراسیخواهی در ایران” را تشکیل دادند.
اعلام تشکیل چنین شورایی، واکنشهای متعدد و متنوعی در پی داشت. در این رابطه باید گفت که حزب دمکرات کوردستان ایران نیز در گفتگوها و مذاکرات مرتبط با ایجاد چنین شورایی از همان ابتدا شرکت داشته است اما بنابر دیدگاههایش از ادامهی این نشستها انصراف داد و اینکه چرا حزب دمکرات این مذاکرات را ادامه نداد موضوع این گفتار نیست.
این مقاله پیش از آنکه جریانات حاضر در شورای مذکور را خطاب قرار دهد، روی سخناش با حزب دمکرات کوردستان ایران است که نگارنده، خود از اعضای این حزب میباشد، البته نه به این خاطر که لزومی ندارد با نیروهای تشکیلدهندهی این شورا و به ویژه جریانات کوردی حاضر در آن، دیالوگ نقادانهای در پیش نگیریم، بلکه بیشتر قصد آن را دارم که دیدگاه و بخشی از افکارم را بیان کنم و بیشک حزب دمکرات کوردستان ایران چه در آینده و چه در گذشته با مسائل سیاسی از این دست روبرو خواهد شد یا شده است. آنچه که به بهانهی تشکیل این شورا قصد بیان آن را دارم دیدگاه نگارنده است در باب “تمامیت قلمرویی ایران” یا آنچه که فارسها آن را “حفظ تمامیت ارضی ایران” مینامند، به گونهای که دریچهی دیالوگ نقادانه نیز در این مورد باز باشد.
معادل اصطلاح تمامیت ارضی در زبان انگلیسی “territorial întegrity” میباشد که territory به معنای سرزمین تحت حاکمیت حکومتی مشخص میباشد و فارسها تعمدا کملهی ارض را به کار میبرند در حالی که معنای صحیح آن، قلمرو است.
پیش از آنکه به موضوع اصلی بپردازم، باید متذکر شوم که متاسفانه پدیدهای نامطبوع در میان برخی از فعالان سیاسی و گروهی از هواداران احزاب رواج یافته است که اکثر اوقات نیز شاهد تکرار آن میباشیم. قابل ذکر است که در جهان سیاست و در جریان مبارزهی سیاسی، هر جریان و حزبی دیدگاه ویژه و مختص به خود را در مورد تعین منافع عمومی و ملی و خلقی دارد و بنابر دیدگاه خود موضع میگیرد و دیگاههایش را پراکتیک میکند و این نیز امری طبیعیست و احتمالا اکثر اوقات نیز شاهد تضاد این دیدگاهها هستیم و در این میان نیز گروهی میل دارند که تمام جریانات سیاسی، از یک موضع و یک دیدگاه پیروی کنند اما باید یادآور شد که تفاوت خوانشها امری طبیعیست و هیچگاه این واقعیت از بین نمیرود. از سوی دیگر بیان دیدگاه و نظر هر شخص و جریانی به نسبت دیدگاه و مواضع جریانات دیگر نیز، هم طبیعی و هم دمکراتیک است و اگر نتیجهی این امر ایجاد گفتمانی نقادانه باشد، آیندهای بهتر را برای جامعه رقم خواهد زد.
اما متاسفانه توهین و تحقیر مواضع و تعاملات یکدیگر در مقابل ایجاد گفتمان نقادانه و بنیادی، پدیدهی ناشایستیست که اکثر اوقات تکرار میشود. فضای توهین و تحقیر هیچ فرصتی برای ایجاد فهم متقابل و اصلاح مواضع نمیگذارد و تنها در این اندیشه گرفتار میشویم که ما نیز باید این توهینها را جبران کنیم و نقاط ضعف یکدیدگر را بیابیم و آنرا افشا کنیم. پدیدهی مذکور نابهنجار محسوب میشود که از سویی شانتاژچیها و در نهایت دشمن اصلیمان یعنی جمهوری اسلامی از آن سود خواهد برد.
پیشگفتار
اگر از سایر ملیتهای تحت ستم ایران بگذریم و تنها از ملت کورد بحث کنیم، اکثر احزاب و جریانات کوردی به دنبال حل مسالهی کوردستان در چارچوب ایران هستند و هر کدام بنابر دیدگاه و سیاست خود، خواهان آن است که در جغرافیای سیاسی ایران به سیستمی عدالتمحور دست یابد و خواستهای برحق ملت کورد در این چارچوب تحقق یابد. قابل ذکر است هم آن ایرانی، که جناحهای کورد در رویای ساخت آن هستند با ایران کنونی بسیار متفاوت است و هم در میان کوردها جریاناتی وجود دارد که خواهان استقلال کوردستان هستند و کاری با ایران و بنیادهایش ندارند.
آنچه که قابل اشاره است زاویهی دید جناح و شخصیتهای سیاسی کورد است نسبت به مساله کورد که او را بر آن میدارد که به دنبال حل مسالهی مختص به خود باشد.
چندین دیدگاه نسبت به مساله ملی وجود دارد که در کوردستان نیز میتوان آنرا مشاهده کرد که در اینجا به چند نمونهی آن اشاره میشود.
– بنابر یکی از این دیدگاهها، چندین ملت متفاوت در طول تاریخ و در کنار هم در جغرافیایی به نام ایران زیستهاند و در زمان حال نیز به این سیر ادامه میدهند. این با هم بود الزاما به معنای همزیستی مسالمتآمیز و در آرامش مطلق زیستن نیست و قرار بر آن نیست که در تمام ادوار، ارتباطات فیمابین این ملیتها حسنه بوده باشد. در این دیدگاه آنچه که اهمیت دارد تفاوت میان ملیتهاست و هیچ کدام بخشی از دیگری محسوب نمیشود و هیچکدام نسبت به دیگری ارجحیت ندارند و بودنشان در یک جغرافیای سیاسی -حال به زور اسلحه یا به هر دلیل دیگر- نشان از آن ندارد که با میل خود سرزمینشان را به دیگری تقدیم کرده باشند.
– اما دیدگاهی دیگر بر این باور است که با هم زیستن و حتا درگیریهای میان گروهها و منافع مشترک خلق در جغرافیای سیاسی ایران و مسالهی فرهنگها و اختلاط اجتماعی و…، پارامترهای ملتی به نام ملت ایران را ایجاد کرده و کورد را نیز به مانند بخشی از ملت ایران معرفی میکند که دارای ویژگیهای فرهنگی مختص به خود است.
– از منظر دیدگاهی دیگر، مسالهی ملی و تفاوت ملی امری سطحی و غیرواقعی است که تفاوتهای فرهنگی و زبانی به بنمایه آشوب و اختلاف میان مردم بدل میشود و ایجاد سیستمی عدالتمحور در میان شهروندان، میتواند زمینهی حل تمام این مشکلات سطحی را مهیا سازد و چهرهی واقعی ناسیونالیستهای فرصتطلب را آشکار کند.
در این جستار بیشتر بر دیدگاههای اول و دوم تمرکز میکنیم و دیدگاه سوم نماینده و تریبون خود را دارد که احتمالا زیاد میل ندارد وارد چنین مباحثی شود و چنین مبحثی از دیدگاه او حاشیهای محسوب میشود.
حق ملی و بنیادهای تئوری آن
اکثر قریب به اتفاق احزاب کوردی در کوردستان دارای دیدگاه اول در قبال موجودیت ملیتها در ایران و تعریفشان از ملت کورد است. به عبارت دیگر از دیدگاه این احزاب، در ایران چندین ملت وجود دارد که کورد نیز ملتی است که دارای حق و سرزمین مختص به خود است. از دیدگاه جریانات مذکور ملت کورد این حق را دارد که بتواند برای سرنوشت و سرزمیناش تصمیم بگیرد و آنرا اداره کند و احتمالا راهکارهایی که هرکدام از احزاب برای این حق در نظر داشته باشند با هم متفاوت باشد. به عنوان مثال از آن رویی که حزب دمکرات کوردستان ایران از لحاظ سیاسی، ژئوپلوتیکی و ژئواستراتژیکی امکان استقلال را مهیا نمیبیند، در چارچوب جغرافیای سیاسی ایران به دنبال یافتن راهی برای احقاق حقوق مسلم ملت کورد است و خواهان آن است که کورد، ارادهی ملی خود بر خاک و خلقاش را به دست بیاورد و کشور ایران نیز هویتی جدید برای خود بازتعریف کند تا ملیتهای متفاوت بتوانند در کنار هم و به صورت مسالمتآمیز زندگی کنند. البته اغلب اوقات نیز صراحتا اعلام کرده است که اگر کورد خواستار استقلال باشد و حتا اگر بخواهد با بخشهای دیگر کوردستان یکی شود، نه تنها جرمی مرتکب نشده است بلکه حق مسلم اوست و این امر همبستگی و اتحاد کوردستان تجزیه شده است.
نیروهای کوردی که در چارچوب جغرافیای سیاسی ایران به دنبال حل مساله میگردند بسیار طبیعیست که به دنبال متحد نیز بگردند. روزگاری و در مقطعی تاریخی، کوردها بر این باور بودند که نیروهای چپ سراسری بنابر بنیادهای فکریشان میتوانند همپیمان ملت کورد برای احقاق حقوقشان باشند. که بعدها حزب توده را دیدیم که چگونه مستمرا در حال خیانت به حقوق ملتها و تلاش برای به انحراف کشاندن مبارزات کوردها فعالیت میکرد.
کورد برای تداوم مبارزهاش و فائق آمدن بر دشمن اصلی خود یعنی جمهوری اسلامی و برای تضمین دستاوردهایش بعد از سقوط جمهوری اسلامی ایران، نیازمند همپیمان است و از این منظر هر حزبی، میتواند خوانشی متفاوت برای نوع و شیوهی ایجاد همپیمانی داشته باشد.
حزب دمکرات کوردستان ایران، بر این باور است که ملیتهای دیگر تحت ستم ایران مانند بلوچ، عرب و… میتوانند همپیمان کورد باشند. همچنین بر این باور است که امکان ایجاد همپیمانی با احزاب ملت فارس که حقیقتا به دمکراسی باور دارند، وجود دارد و میتوانند یاور مبارزهی برحق ملت کورد باشند.
در روزگاران کهن، هر ملتی بنابر کثرت نیروهای مسلح و تعداد افراد جنگیاش میتوانست سرزمین ملتهای دیگر را تصرف کند یا در مقابل هجوم اشغالگران مقاومت کند و سرزمین خود را حفظ کند و در واقع منطق حاکم آن روزگاران، منطق زور و اسلحه بود. در شرایط کنونی علاوه بر منطق زور، اگر بتوانی از میان دستاوردهای جهانی و افکار عمومی دریچهای برای مشروعیت حقوق و خواستهایت بیابی امکان ایجاد دیالوگ با مردمان دیگر وجود خواهد داشت و همانگونه که دکتر قاسملو متذکر میشد، میتوانی برای مبارزهات حامی سیاسی پیدا کنی. از همین منظر است که حزب دمکرات و سایر احزاب سالهاست که اززاویهی منشور حقوق بشر و دیدگاههای معاصر سخن میگویند. فارغ از این امر که این دستاوردهای جهانی میتواند حامی مبارزات ما باشد، در واقع پتانسیل امکان ایجاد شیوهی زندگی و اداره مناسبتر و موفقیتآمیزتری را نیز مهیا میکند.
علاوه بر منشور حقوق بشر، سند دیگری به نام پیماننامهی حقوق مدنی و سیاسی، که کمتر به آن اشاره میشود و احتمالا برای خواننده و فعال سیاسی ایران کمتر شناخته شده باشد، نیز در دسترس است، که در سطور بعدی به دلایل این گمنامی اشاره میکنیم.
در اینجا به چند بند از این پیماننامه که با حقوق گروه و جامعه ارتباط دارند اشاره میکنیم:
بند پانزدهم منشور جهانی حقوق بشر ازحقوق ملی سخن میگوید که فارسها تنها به مفهوم تابعیت آن اشاره میکنند و ما کوردها نیز میتوانیم از معنای ملت بودن آن بهره ببریم.
بند پانزدهم متذکر میشود:
Everyone has the right to a nationality.
No one Shall be arbitrarily deprived of his nationality nor denied the right to change his nationality.
در بعضی از ترجمهها، این بند اینگونه برگردان شده است:
هر انسانی محق به داشتن تابعیتی [ملیتی] است. هیچ احدی را نمیبایست خودسرانه از تابعیت [ملیت] خویش محروم کرد و یا حق تغییر تابعیت [ملیت] را از وی دریغ نمود.
در این بند به روشنی سخن از حق ملیت و اینکه شخص حق دارد خود را عضو ملتی بداند به میان آمده است و جریانهای سیاسی و فکری فارسها در اکثر ترجمهها تنها از مفهوم و معنای تابعیت برای nationality بهره جستهاند تا از این طریق ملیتهای دیگر ایران متوجه نشوند که بنابر منشور جهانی حقوق بشر میتوانند مدعی هویت ویژهی ملی خود شوند و این امر حقی مشروع بینالمللی است.
از این عیانتر و مهمتر پیماننامهی حقوق سیاسی و مدنی است که در بیستوپنجم آذر ١٣٤٥ تصویب شده است و ایران نیز در سال ١٣٤٧ شمسی پیماننامهی مذکور را امضا کرد. در این پیماننامه بندهای متعدد سیاسی و مدنی قابل تاملی گنجانده شده که حقوق گستردهای را برای گروهها و جوامع به رسمیت شناخته است. اما در بند اول این پیماننامه به روشنی از حقوق مسلم ملتها سخن به میان آمده است.
بند اول متذکر میشود:
All peoples have the right of self-determination. By virtue of that right they freely determine their political status and freely pursue their economic, social and cultural development.
تمام خلقها حق خودمختاری دارند. بواسطه این حق، آنها وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و توسعه فرهنگی خود را آزادانه تعیین می کنند.
در این بند به وضوح از حق تعین سرنوشت برای مفهومی به نام people اشاره شده است نه فرد یا ملتی که دارای دولت است که بیشتر تحت عنوان nation شناخته میشود بلکه از خلق سخن میگوید، حال آیا این خلق صاحب دولت باشد یا نه، مهم نیست.
در واقع روشنفکر و فعال سیاسی فارس از آن رویی کمتر به این پیماننامه اشاره میکنند که میثاق جهانی حقوق مدنی و سیاسی، این حق عمومی و فراگیر را برای خلقها و جوامع جهان در نظر گرفته است. آنها خطاب به هر کس که به “حق تعین سرنوشت” اشاره کند میگویند که این حق، ملتی را شامل میشود که دارای دولت باشد. از دیدگاه آنها ملت تصنعی ایران است که تنها دارای این حق است نه کورد و عرب و بلوچ و… .
به نظرم تا بدینجا توانستهایم بنیادی سیاسی،فلسفی و استراتژیک را برای تعریف خود و حقوق ملیمان مشخص کرده باشیم و با این روش میتوانیم مشروعیتی جهانی نیز به خواستهایمان بدهیم. اما آنچه که مهم است و میخواهم به آن اشاره کنم تحریفیست که برخی از دیدگاه موجود در ملت فارس، که دیدگاهی فاشیستی به مسائل دارند، توانستهاند بر فضای سیاسی ایران تحمیل کنند. این تحریف عبارت است از مطرح کردن مفهومی به نام “حفظ تمامیت ارضی” و اینگونه نشان میدهند که این مفهوم و اصطلاح امری جهانی است و در اسناد حقوق بشر نیز ذکر شده است و هر فعال سیاسی ایران نیز باید پایبند آن باشد!
مفهوم تحریفی “تمامیت ارضی ایران”
در تمام اسناد و میثاقهای بینالمللی مربوط به حقوقبشر و حقوق گروه و ملتها هیچ مفهومی به نام “تمامیت ارضی” ذکر نشده است.
منشور جهانی حقوق بشر، که از اول تا آخر از حقوق انسانها و دفاع از آنان و گروهها در برابر تجاوزات دولتها سخن میگوید نه تمامیت ارضی، به وضوح سخن از حق انسانها در تعین مکان زندگی میکند و حتا در بند بیستوهشتم این منشور جهانی به نظم و قانونی بینالمللی و اجتماعی اشاره دارد که میبایست برای حفظ حقوق بشر ایجاد شود و حقوق بشر را در مقابل استبداد دولتها قرار میدهد و اولویت را به انسان میدهد نه ارادهی دولتها.
میثاق حقوق سیاسی و مدنی و میثاق حقوق اقتصادی و فرهنگی و نیز پروتکلهای پیوستی آنها، همگی از حقوق انسانها و گروهها و خلقها سخن میگویند.
در واقع آنچه که در فلسفه این میثاق و منشور دیده میشود، عبارت است از توجه ارزشی به انسان نه بها دادن به ارادهی دولت و سرزمین تحت سلطهشان. حال اگر دولتی ضدبشری و دارای سیستمی غیردمکراتیک باشد، به نظم بینالمللی مذکور این اجازه را میدهد که آن را تحت فشار قرار دهد تا حقوق افراد، گروه و خلقهای زیردست خود را رعایت کند.
تنها سند جهانی که به حاکمیت دولت و تمامیت ارضی اشاره دارد، منشور سازمان ملل است. در بند دوم این منشور که به ساختار سازمان ملل میپردازد و کشورهای عضو این سازمان آن را پذیرفتهاند آمده است:
All members Shall refrain in their international relations from the threat or use of force against the territorial integrity or political independence of any state, or in any other manner inconsistent with the Purposes of the United Nations.
کلیه اعضاء در روابط بینالمللی خود از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت قلمرو یا استقلال سیاسی هر کشوری یا از هر روش دیگری که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد خودداری خواهند نمود.
این بند از منشور سازمان ملل سه بنیاد واضح و روشن دارد:
اول آنکه از دولتهای عضو سخن میگوید
دوم آنکه از روابط بینالدول سخن میگوید
سوم آنکه مفهوم تمامیت قلمرو را در ارتباط با روابط مابین دولتها به کار میبرد تا از این طریق حدود هر کشوری را مشخص کند.
آنچه که در ایران و در بنیادهای تفکر فاشیستی آن، جا خوش کرده است و قصد دارند تا آنرا به هژمونی سیاسی و فکری غالب بر تمام ایران بدل سازند، آن است که با سواستفاده از مفهومی که در باب حدود مابین دو یا چند دولت در ساختار un مشخص شده است، به تحریف افکار و ایجاد تفکری منحرف شده دست بزنند تا از این طریق به حدود و مرزهای ایران تقدس بخشند، به همین خاطر مفهوم حفظ تمامیت ارضی را از آن گرفته تا همهی گروهها و ملیتهای ایران را محکوم به پذیرش سلطه مرکز کنند.
در واقع با این مفهوم تحریف شده تمام بندهای پیماننامهها و میثاقهای جهانی را رد کرده و از تو میخواهند که دست از حقوق مسلم خود که در میثاق بینالمللی حقوق سیاسی و مدنی به رسمیت شناخته شده است، برداری و وفادار به قدرت مرکزی باشی و نسبت به ارادهی ملت حاکم فرمانبردار بمانی و از ارادهی خود چشمپوشی کنی.
از همه مضحكتر آن است که تمامی جرایانات فارس که مدعی دمکرات بودن و پایبندی به منشور و میثاقهای جهانی هستند، آنها نیز از مفهوم فاشیستی “حفظ تمامیت ارضی” در میان ملیتها و جامعه ایران بهره میبرند و تحت لوای دمکرات بودن و پایبندی به حقوق بشر، چنان فضایی ایجاد کردهاند که هر حزب و گروهی از ملیتهای تحت ستم که پایبندی خود به این مفهوم را به اثبات نرساند در خانهی “تجزیهطلب” و ابزاری در دست بیگانگان قرار میگیرد.
از آن رویی مفهوم ” حفظ تمامیت ارضی” را فاشیستی میدانیم که جریانات مذکور از اصطلاحی که سازمان ملل در روابط بینالدول بکار برده، در راستای مطیع کردن ملیتهای تحت ستم ایران در مقابل ارادهی ظالمانه سواستفاده کرده است.
آنچه از این منظر حائز اهمیت است، سلطهی دولت بر سرزمین تحت سیطرهاش میباشد که باید این جغرافیا به هر شیوهی ممکن حفظ و سلطهی حاکمیت به هر قیمتی بر آن تثبیت گردد، چنین دیدگاهی به حکومت بغداد مشروعیت میدهد که با همکاری سپاه پاسداران و با هجوم حشد شعبی و صدها جنایت دیگر ، کرکوک را به تصرف خود درآورد.
بر اساس این دیدگاه، انسانها و گروههای جامعه مبنا و اساس نیستند، بلکه مبنا بر سلطه و قدرت دولت قرار میگیرد و اگر لازم باشد میتواند از زور بهره ببرد تا گروهها را مطیع ارادهی مرکز کنند. در حالی که فلسفهی حقوق بشر و خلقها در تضاد با آن قرار دارد.
برای تشریح بیشتر بحث مذکور میتوان به مواضع دولتهایی همچون بریتانیا و کانادا اشاره کنیم، البته نمونههای متعدد دیگری نیز وجود دارد اما ذکر همین دو مثال کافیست تا متوجه شویم که این مفهوم تنها مختص به روابط بینالدول است تا مابین ملیتهای موجود در یک کشور.
بعد از به رسمیت شناخته شدن “حق تعین سرنوشت” هم بریتانیا این اجازه را به اسکاتلند داد که با برگزاری رفراندوم در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرد و هم کانادا نیز به مردم کبک این اجازه را داده است که در صورت تمایل و هر وقت که خواستند، با برگزاری همهپرسی کشور خود را تاسیس کنند.
هیچ یک از مکاتب و دیدگاههای سیاسی موجود در این دو کشور نیز اعلام نکردهاند که برگزاری رفراندوم در اسکاتلند یا کبک، علیه “حفظ تمامیت ارضی”ست!! آیا بریتانیاییها و کانادائیها به اندازهی ایرانیها از حقوق بشر و حقوق خلقها آگاه نیستند؟ یا زمانی که کوردستان عراق خواست، برای تعین سرنوشت خود رفراندوم برگزار کند، تنها حکومتهای ترکیه و ایران و نیروهای فارس بودند که از مفهوم “حفظ تمامیت ارضی” عراق سخن میگفتند و تمام طرفهای سیاسی جهان تنها در مورد زمان برگزاری آن مناقشه داشتند و بر این باور بودند که جنگ علیه داعش را تضعیف خواهد کرد و یا اعلام کردند که با دولت بغداد به توافقی برسید تا آشوب روی ندهد. در واقع جامعهی بینالملل هیچگاه رفراندوم کوردستان را امری در ضدیت با تمامیت ارضی عراق تفسیر نکرده است.
اگر “حفظ تمامیت ارضی ایران” به بنیاد فکری ما بدل شود در ایران آینده که جمهوری اسلامی دیگر موجودیت ندارد و حکومت دمکراتیکی نیز روی کار آمده، آنگاه اگر ملتی غیر فارس و غیره کورد خواهان تاسیس دولت خود باشد، آن خواسته را علیه تمامیت ارضی تفسیر خواهیم کرد و آن زمان باید کوردها همکار مرکز باشند در تحمیل کردن حاکمیت مرکزی بر آن ملت. یا اگر در میان میان کوردها حزب یا جناحی خواهان استقرار دولت کوردی شد، آن زمان باید علیه آن ایستاد چرا که بنیاد فکریمان را زیر سوال برده و علیه آن عمل میکند!
مفهوم حفظ تمامیت ارضی ایران تنها باید در مقابل دول دیگر تعریف شود. به مانند آن زمانی که حزب دمکرات کوردستان ایران اعلام کرد که حاضر است در مقابل تهاجم رژیم عراق بایستد به شرط آنکه ایران حقوق ملت کورد را به رسمیت بشناسد.
هنگامی که تاکتیک، استراتژی و اهداف را به نابودی میکشاند
در ارتباط با مطرح شدن “حفظ تمامیت ارضی” و پذیرش آن از سوی برخی از جناحهای کورد، این بهانه مطرح میشود که افزوده شدن این بند به بیانیه، تنها تاکتیکیست تا از این طریق دل برخی از گروههای سراسری را به دست آورد و در قبال پذیرش حقوق ملیتهای ایران از سوی این گروهها این امتیاز به آنان داده شده است تا از این طریق نیز بتوانند نظر دیگر گروههای فارس را جلب کنند.
آنچه در کنش و روابط سیاسی حائز اهمیت است تعین استراتژی بر مبنای اهداف و طراحی تاکتیکها بر اساس استراتژیهای مشخص شده میباشد. در تعین نوع تاکتیکها نیز هر جناح و حزبی مختار میباشد و کسی حق ندارد برای طرف دیگر تاکتیک مشخص کند. اما از آن مهمتر این مساله میباشد که تاکتیک باید در چارچوب استراتژی تعریف شود نه اینکه تاکتیک تعین شده اصل استراتژی را زیر سوال ببرد و از آن بدتر، تاکتیکیست که اهداف و آرمانها را تضعیف و یا حتا موجبات نابودی آنرا مهیا میکند.
واضح و مبرهن است که در نوع روابط سیاسی و همکاری با جناحها و نیروهای وابسته به ملیتهای تحت ستم و احزاب فارس، باید برخی از تاکتیکها را مدنظر قرار داد تا طرف مقابل راضی باشد و نظر او را جلب کرد، با اینکه امکان دارد تو زیاد از این مساله راضی نباشی. اما آیا نیروها و احزاب فارس حاضرند که از میثاق جهانی حقوق مدنی و سیاسی که پنجاه سال است آنرا امضا کردهاند سخن بگویند و آشکارا اعلام کنند که “حق تعین سرنوشت” را برای ملیتهای تحت ستم و از جمله کوردها قبول دارند؟
هنگامی که به این اصل باور داریم که ایران از چندین ملیت تشکیل شده و هیچکدام نیز بر دیگری ارجحیت ندارند، در اینصورت با هم بودن و با هم زیستن ما نیز باید بر اساس خواست و اختیار هر کدام از این ملیتها باشد و در این میان “دولت مشترک” باید از چنان جذابیتی برخوردار باشد که هیچکدام از ملیتها خواهان جدایی نباشند، نه اینکه ملیتها را سوگند داد که به هر طریق ممکن تابع اراده “حفظ تمامیت ارضی” خواهند بود.
هنگامی که اصطلاحی شوونیستی را قبول کردیم که کلیت افکار و فلسفهی وجودی و حقوقمان را زیر سوال برده است، دیگر نمیتوان آنرا تاکتیک نامید، بلکه در واقع دست کشیدن از اهداف و باورها محسوب میگردد.
اگر بر این باور باشیم که ایران یک ملت است و کوردها بخشی از آناند، در اینصورت پذیرش چنین اصطلاحی را میتوان تاکتیک نامید اما از منظرگاه دید اول که پیشتر به آن اشاره کردم -یعنی ایران از ملیتهای متفاوت تشکیل شده که هیچکدام بر دیگری ارجحیت ندارند- اصطلاح “حفظ تمامیت ارضی” دست کشیدن از اهداف و نابودی استراتژی تعریف میشود. میتوان در قبال تاکتیک و منافع مقطعی به سازش دست زد و محتملا میتوان در شرایط ضعف نیرو، برخی از حقوق و خواستها را مطرح نکرد، اما بیشک نمیتوان در قبال اصول، دیدگاه و آرمانها دست به سازش زد.
- بانگ آزادی - 12/08/2024
- دەنگی ئازادی - 12/08/2024
- دوبارەنەکردنەوەی هەڵەی باشوور - 12/08/2024