مبانی سنت فکری ایرانی و استبداد ایرانی از منظر غربی ها

ر- حاجی زاده

آزادی، عقلانیت و اخلاق فلسفی سه مؤلفه بنیادی به شمار می روند که در سنت ایرانی با انحطاط و زوال روبرو بوده است. هرچند رابطه سنت و ذهن ایرانی نیازمند تدقیق بیشتر است، با این وصف، زوال عقلانیت، اخلاق و تحدید آزادی از نشانه های بارز استبداد و منشأ آن به شمار می رود. بر حسب دیدگاه هگل، « تاریخ جهان با مردمان پارس آغاز می شود » منتهی جهان شرقی، از جمله ایران، آن گونه که طباطبایی با تفاخر به هگل استناد می کند، عصر نوزادی تاریخ را تشکیل می‌دهد و ایران پارسی در برساختن تمدن و اندیشه سهمی نداشته است. اگرچه هگل در کتاب فلسفه تاریخ نوشته است: « امپراتوری پارسی یک امپراطوری[رایش] در مفهوم مدرن آن است » با این حال بر این باور است که: « …مدیترانه قلب جهان قدیم است و بدون آن تاریخ جهان قابل درک نیست…آغاز و پایان تاریخ در اطراف مدیترانه است و شرق آسیا که از روند توسعه تاریخی بیرون بوده است هیچ سهم و نقشی در آن نداشته است(Hegle,2001: 206 ) به همین جهت، بر خلاف نظر طباطبایی، پارسیان و ایران در تکامل و حرکت روح آزادی و دولت در معنای هگلی آن، جایگاه تاریخی ندارند. به این اعتبار نمی توان از یک دولت ملی مطابق مختصات فکری طباطبایی سخن گفت. به نظر هگل، شرقيان نميدانستند كه انسان در مقام انسانيّت آزاد است و به سبب همين فقدان آگاهی از آزادي، آزاد نبودند. لذا از دید او، شرقيان (و ایرانیان) تنها يك تن را آزاد مي¬دانستند و آن يك تن همان فرمانرواي خودكامه و مستبد است (سينگر,1379: 43) به همین جهت استبداد ایرانی، خصیصه ای اساسی است که در حکمت و معرفت سیاسی ایرانی تداوم یافته است. سنت سیاسی پارسی، همچون اسلاف شرقی اشان، همواره صبغه و معنایی مذهبی به خود گرفته است. هگل در واقع با مفهوم ” اصل عام ” ( Universal principle) به این سنت فکری و روح پارسی(the Persian Spirit) و تداوم تاریخی (On continuous History) آن اشاره کرده است (Hegle,2001: 191&192). این سنت و نیز ماهیت دینی آن، همچون نص مقدس قابل تنقید و ابطال نیست. در زمینه تداوم تاریخ فکری استبداد ایرانی، می توان استدلال کرد که به موازات استبداد شرقی(oriental despotism)، نوعی از استبداد ایرانی وجود دارد که مولود ذهن التقاطی و تجمیعی ایرانی، و از فرآورده های حکمت و معرفت ناشی از آن است؛ افلاطون ضمن اشاره به نظام سیاسی استبدادی و بندگی(slavery and despotism) پارسیان، معتقد بود که کوروش راهی میان آزادی و بردگی را در پیش گرفته بود. به عبارتی پارسیان[از دست دیگر ملل] آزاد بودند و دیگر ملل و نژادها را تحت فرمان خود درآورده بودند (plato,1891:657-659). نظریه وحدت ملی و هویت ایرانی در چارچوب تز ایرانشهرگرایی، و تفسیر خاص طباطبایی از دولت ملی ، بازسازی این سنت و پیامدهای الزامی و مخاطرە آمیز آن است. هگل و پیش از او کانت، فلسفه تاریخ را مترادف با تاریخ پیشرفت آزادی می دانند(هوفه،1392 :289 ). از جمله یکی از دلایل رکود حکمت و تفکر عقلانی در شرق، فقدان آزادی است. دبور می نویسد: « برای فلسفه آزادی لازم است، آزادی بحث بخاطر بحث و تحقیق، و لکن این آزادی در کجا بود؟ »(دبور، 1362: 55)سقراط ( افلاطون) در مقام مؤسس فلسفه، به ماهیت استبدادی سنت فکری ایرانی و انحطاط آن، یعنی اندیشه شاهی آرمانی تا عصر خودش پرداخته است و استدلال می کند که: « حکومت های پارسی همچنان که گسترش می یافتند روز به روز رشد بدتری پیدا می کردند. می توان استدلال کرد که کاهش آزادی های مردم (too much diminished the freedom of the people) و رشد فزاینده استبداد (introduced too much of despotism )، دوستی و حس تعلق به جماعت(friendship and community of feeling) را رو به زوال می برد» (678plato,Laws,1891:677-) به این دلیل از زبان مرد آتنی « دولت پارسیان را از نوع اشکال بد حکمرانی و استبدادی حاد(the most despotic) معرفی می کند(680plato,1891:). آتنی(افلاطون) در یک گفتگوی فلسفی با الکیبیادس، در نهایت به این نتیجه می رسد که سبب زوال و انحطاط سنت فکری ایران آن بود که شاهان و فرمانروایان، آزادی را از مردم سلب کرده اند و استبداد پیشه ساخته اند و مردم را به بندگی و وابستگی خود عادت دادند، پارسیان هخامنشی به دلیل روح استبداد و بندگی دچار تباهی شدند(23-21:Plato,1891,alcibiades).
گزنفون نیز آغاز انحطاط و زوال فرهنگ و سنت پارسی را در دوره تاریخی خود کوروش می داند. گزنفون شاگرد سقراط در رساله تربیت کوروش ضمن اشاره به سنت مذکور در میان پارسیان، بر آن است که کوروش مطابق قوانین و سنت(the laws and customs) پارسیان پرورش یافته است (Xenophon,2000:5-6)، و معتقد است: « پارسیان چون از تعالیم کورش روی برتافتند، گرفتار انحطاط و مصایب بسیار شدند؛ و یا می نویسد روح پارسیان آن طور که سابقاً بوده، نیست و دچار انحطاط شده است(گزنفون،1350: 265 ).
پرسشی که پیش می آید این است: که آیا سرشت استبدادی و عناصر مختصات سنت فکری باستان، در نظام فکری فلاسفه ایرانی در صورت فلسفه اسلامی آن ، یا همان نظریه اندیشه سیاسی ایرانشهری دکتر طباطبایی، بازسازی، و به نوعی عناصر و وجوهی از آن تداوم نیافته است؟

منابع:
1) دبور، ج. ت(1362)، تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقی، مؤسسه مطبوعاتی عطایی.
2) سينگر، پيتر(1379)، هگل، ترجمة عزت الله فولادوند، چاپ اوّل، تهران: انتشارات طرح نو.
3) plato(1891),The Dialogues of Plato,(428/27-348/47BCE), Translated by Benjamin Jowett,Etexts prepared for this edition by Antonio Gonz´alez Fern´andez, Balliol College.
4) Hegel, Georg Wilhelm Friedrich(2001), The philosophy of history.
5) Xenophon,(2000), CYROPAEDIA, Translated by H. G. Dakyns, The Project Gutenberg

+ posts