علت غائی بروکراسی‌گرایی

لودویگ فون میزس

تضادی که مردم در مبارزات گذشته برای آزادی با آن روبه‌رو می‌شدند، ساده بود و همگان آن را درمی‌یافتند. در یک‌سو مستبدان و حامیان‌شان قرار داشتند، و در سوی دیگر، مدافعان حکومت غیراستبدادی. درگیری سیاسی، نزاع گروه‌های مختلفی بود که به‌دنبال برتری می‌بودند. مسئله این بود: چه کسی باید فرمان براند؟ ما یا آن‌ها؟ اقلّیّت یا اکثریّت؟ خودکامه یا اشراف یا مردم؟

امروز، فلسفه‌ی مد روز دولت‌گرایی موضوع را مبهم کرده‌است. نزاع‌های سیاسی دیگر کشمکشی میان گروه‌هایی از افراد قلمداد نمی‌شوند. آن‌ها همچون نبردی میان دو اصل، خوبی و بدی، در نظر گرفته می‌شوند. خوبی در دولت خدای بزرگ، مادی‌سازی اندیشه‌ی ازلی اخلاق، و بدی در «فردگرایی وحشیانه»ی انسان خودخواه، تجسّم یافته است. در این کشمکش، حق همیشه با دولت است و فرد همواره در اشتباه. دولت نماینده‌ی جامعه‌ی مشترک‌المنافع، عدالت، تمدّن، و خرد برتر است. فرد همواره بی‌نوای بدبخت، احمقی شریر، است.

وقتی یک آلمانی می‌گوید «دولت» یا یک مارکسیست می‌گوید «جامعه»، چنان است که با وحشتی احترام‌آمیز احاطه شده‌اند. چگونه یک انسان می‌تواند چنان فاسد باشد که علیه وجود برتر سر برافرازد؟

لویی چهاردهم زمانی که گفت: «من دولت‌ام» خیلی صریح و بی‌ریا بود. دولت‌گرای مدرن فروتن است. او می‌گوید: من خدمتکار دولت‌ام. ولی به‌طور ضمنی اشاره می‌کند که، دولت خدا است. شما می‌توانید علیه پادشاه طغیان کنید، و فرانسوی‌ها چنین کردند. این البته کشمکش انسان علیه انسان بود. ولی نمی‌توانید علیه دولت خدایی و نوکر فروتن آن، یعنی بوروکرات، شورش کنید.

بیایید خلوص‌ صاحب‌منصب خوش‌نیّت را زیر سؤال نبریم. او کاملاً غرق این اندیشه شده که وظیفه‌ی مقدّس اوست که در دفاع از بت خویش با خودخواهی مردمان بجنگد. او به عقیده‌ی خودش، قهرمان قانون جاویدان الهی است. او به‌لحاظ اخلاقی مقیّد به قوانین انسانی، که مدافعان فردگرایی نوشته‌اند، نیست. انسان‌ها نمی‌توانند قانون حقیقی خدا، یعنی دولت را، تغییر دهند. شهروند مستقل، با نقض یکی از قوانین مملکت خود، مجرمی مستحقّ مجازات است. او برای منافع خودخواهانه‌ی خود عمل کرده. ولی اگر یک صاحب‌منصب از قوانین کشور به‌خاطر منافع «دولت» تخطّی کند، قضیه به‌کلّی فرق می‌کند. به‌عقیده‌ی دادگاه‌های «ارتجاعی» ممکن است که او به‌لحاظ فنّی مرتکب تخلّف شده باشد. ولی به‌لحاظ مفهوم اخلاقی برتر او حق داشته است. او قوانین انسانی را شکسته تا مبادا قانون الهی را نقض کند.

این جوهره‌ی فلسفه‌ی بروکراتیسم است. قوانین مکتوب در چشم مقامات موانعی هستند که برای حفاظت از اوباش در برابر دعاوی منصفانه‌ی جامعه برقرار شده‌اند. چرا یک مجرم، فقط به این دلیل که «دولت» در تعقیب او برخی تشریفات بیهوده را زیر پا نهاده باید از مجازات فرار کند؟ چرا یک نفر باید مالیات کمتری بپردازد فقط به این خاطر که خلأیی در قانون مالیات وجود دارد؟ چرا وکلا باید از طریق توصیه به مردم که چگونه از نقص قوانین موجود سود ببرند، امرار معاش کنند؟ فایده‌ی این همه محدودیّت که قوانین مکتوب بر تلاش‌های صادقانه‌ی مقامات حکومت برای شاد کردن مردم، تحمیل می‌کنند چیست؟ اگر هیچ قانون اساسی، منشور حقوق، قوانین، پارلمان و دیوانی نبود! هیچ روزنامه، و هیچ وکیلی وجود نداشت! جهان چقدر خوب می‌شد اگر «دولت» برای از بین بردن همه‌ی بیماری‌ها آزاد بود!

از چنین ذهنیّتی تا توتالیتاریسم کامل استالین و هیتلر تنها یک قدم است.

پاسخی که باید به این بروکرات‌های بنیادگرا داد، بدیهی است. شهروند می‌تواند پاسخ دهد: ممکن است شما عالی و بلندمرتبه باشید، بسیار بهتر از ما شهروندان عادی. ما شایستگی و هوش شما را زیر سؤال نمی‌بریم. ولی شما خلیفه‌ی خدا که «دولت» نامیده می‌شود، نیستید. شما خادم قانون، قوانین ملّت ما، هستید. نقد قانون وظیفه‌ی شما نیست، کمتر آن را نقض کنید. شما، در زیر پا گذاشتن قانون، شاید بدتر از بسیاری از قلدرمآبان باشید، مهم نیست که چقدر نیّت شما خوب باشد. شما منصوب شده، سوگند یاد کرده، و حقوق می‌گیرد که قانون را اجرا کنید، نه آنکه آن را نقض کنید. بدترین قوانین بهتر از استبداد بروکراتیک است.

تفاوت میان پلیس و آدم‌ربا و فرق بین مالیات‌گیر و دزد این است که پلیس و مالیات‌گیر از قانون پیروی، و آن را اجرا می‌کنند؛ درحالی‌که آدم‌ربا و دزد آن را نقض می‌کنند. قانون را حذف کنید، جامعه با هرج‌ومرج نابود خواهد شد. دولت تنها نهادی است که حقّ اعمال زور و اجبار، و آسیب‌رساندن به افراد را دارد. این قدرت خوفناک را نمی‌توان به اختیار چند نفر رها کرد، هرچند خود را شایسته و باهوش بدانند. لازم است که کاربرد آن محدود شود. این وظیفه‌ی قوانین است.

صاحب‌منصبان و بروکرات‌ها دولت نیستند. آن‌ها افرادی هستند که برای اجرای قوانین انتخاب شده‌اند. می‌توان چنین عقایدی را ارتدوکسی و اصولی و اعتقادی نامید. آن‌ها در واقع تجلّی خرد کهن هستند. ولی جایگزین حکومت قانون، حکومت مستبدان است.

Website | + posts