ملیت و حاکمیت بر اساس رضایت

مورای روتبارد

اشتباه فاحش این است که دولت-ملت را به فرد تشبیه کرده و آن را چون فرد دارای حق مالکیت دانسته چنانکه گویی برای مایملک به آن نسبت داده شده‌اش کار کرده و آن را حتی به ارث میبرد. آیا مرزهای یک دولت-ملت را واقعا میتوان با مرزهای ملک، خانه یا یک کارخانه مقایسه کرد؟

بنظرم نه تنها لیبرالهای کلاسیک یا لیبرتارینها بلکه هر کسی که واقعا به این موضوع درست فکر کند به آن پاسخ منفی میدهد؛ چرا‌که بسیار مسخره است که ادعای دولت-ملتها را بر مرزهای معین و مشخص شده چیز بی‌عیب و نقص و کاملی تلقی کرده و به آن تقدس دهیم به گونه‌ای که گویی کالبد یا دارایی ما است. این مرزها همواره با اعمال زور و خشونت و مداخلات و منازعات بین دولی تعیین شده اند و بعد از گذشت زمان ادعای مبتنی بر یکپارچگی سرزمینی ادعای پوچ و باطلی خواهدبود

در مورد بوسنی چند سال قبل جنگ در یک نظر‌سنجی گروههای چپ،‌ راست و میانه عمدتا نظر بر حفظ یکپارچگی یوگسلاوی داشتند و نسبت به جنبشهای جدایی طلب روی خوشی نشان نمیدادند. ولی بعد از اندک زمانی صربها که طلیعه دار ملت یوگسلاوی سابق و مخالف جنبشهای شریر و جدایی طلب بودند، ‌حالا خود جدایی‌طلب بوده و در آرزوی فروپاشی بوسنی هستند. این دامی است که با کاربرد مفهوم دولت-ملت ما را فراگرفته چنانکه دولت چون ملک و دارایی و حق بلامنازع و امری مقدس فرض شده که گویی حق مالکیت خصوصی بر سرزمین و مردمش را دارد

برای انطباق با رویکرد فون میزس و دور شدن از احساسات بگذارید دو کشور روریتانی و فریدونیا را با هم مقایسه کنیم. فرض کنید روریتانی به شرق فریدونیا حمله کند و مدعی مالکیت آن باشد. در آن صورت البته بطور خودکار ما روریتانی را بخاطر حمله به فریدونیا محکوم میکنیم و به آنجا نیرو میفرستیم و روریتانی ظالم و فریدونیای مظلوم و بیچاره شناخته خواهدشد و این در حالی است که شرق فریدونیا تا دو سال قبل بخشی از روریتانی بوده و ساکنین آنجا خواستار پیوستن به روریتانی بودند. بصورتی خلاصه میتوان در خصوص منازعات بین‌المللی بعبارت همیشه زنده و.س.گیلبرت اشاره کرد که: به ندرت چیزها همانی هستند که بنظر میرسند.

جدایی‌طلبی یا استقلال طلبی

در ابتدا باید گفت که مرزهای همه دولت-ملتها منصفانه نیست، از این رو از اهداف لیبرتارینها باید تلاش برای گذار از دولت-ملتهای موجود به هویتهایی ملی با مرزهای مشخص و به دور از الزام و اجبار دولت-ملت باشد ملتی حقیقی مبتنی بر رضایت خاطر مردمانش. برای مثال در خصوص شرق فریدونیا ساکنینش باید توان و حق جدایی از فریدونیا و پیوستن به روریتانی را داشته باشند

ممکن است لیبرالهای کلاسیک در مقابل بگویند که مرزهای ملی نمیتواند هیچ تمایز و تفاوتی ایجاد کند، البته در این هیچ شکی نیست که لیبرالهای کلاسیک مدعی عدم مداخله دولت هستند و از این رو دولت حداقلی و تقلیل یافته چه روریتانی و چه فریدونیا که باشد از منظر آنان چندان تفاوتی برای ساکنینش نخواهد داشت، اما باید گفت حتی تحت حاکمیت یک دولت حداقلی باز مرزهای ملی بر ساکنان تاثیر گذارند چنانچه در مورد فوق زبان مورد کاربرد برای عناوین خیابانها، دفترچه تلفنها، فرآیندهای دادگاهی یا کلاسهای مدارس از آن متاثر خواهندبود

بطور خلاصه هر گروه یا ملتی باید حق جدایی از هر دولت-ملتی و پیوستن به هر دولت-ملت دیگری را داشته باشد که خود به معنی بنا نهادن ملت بر اصل رضایت است چنانچه اگر اسکاتلندیها بخواهند از بریتانیا جدا شده و مستقل شوند یا حتی کنفدراسیون اسکاتلندیها تشکیل دهند باید از چنین حقی برخوردار باشند
[بە همین سیاق، کوردها و یا هر ملت دیگری چنین منطقی پیروی خواهد کرد. مترجم]

رویکرد عمومی به جهانی با ملیتهای متعدد ممکن است نگرانیهایی درخصوص حصرها و موانع بر سر تجارت را در پی داشته باشد ولی از سوی دیگر عامل تعیین‌کننده این است که افزایش ملیتهای جدید باعث کوچک شدن اندازه آنها شده که این خود امر مثبتی است چراکه ادعای خودکفایی بیشتر یک توهم مینماید

همینطور اگر هر استانی یا منطقه‌ای پول خودش را چاپ کند، ضمن اینکه رقابت بین ارزها افزایش میابد، در صورت بروز پیامدهای ناخوشایندی که پول خصوصی را تهدید میکند منحصر به آن منطقه باقی میماند و عدم تمرکز پولی برای هدایت به یک بازار سالم که کالا با پولهایی چون طلا و نقره مبادله میشوند مناسبتر خواهدبود