د. پژواک کوکبیان
در سیستم کوکلنیالیستی، قانون جهت برقراری نظم و آسایش برای استعمارگر و جلوگیری از شورش و قیام استعمارزده میباشد. این قوانین جهت کنترل، نظارت و تحمیل نظم (به معنای order) مؤسسات و نهادهای مستقر است. این قوانین توسط قدرتی دور در مکانی دور از سرزمین استعمارزده نوشتە میشوند.
کافکا روایتی آموزنده در مورد قانون در داستان «در برابر قانون» 1دارد. در این داستان رعیتی میخواهد وارد یک اتاق شود،که روبرویش یک درب دروازه مانندی قرار دارد. بر روی درب نوشتە شدە است، قانون.
نام این درب قانون است.
همانطور که مرد روستایی به دروازه نزدیک میشود، هرچند درب باز است اما یک گارد نگهبان در مقابل درب ایستاده است. مرد که به درب نزدیک میشود، گارد میگوید که نمیتواند مرد را به دروازه راه دهد. مرد میپرسد آیا او بعدا مجاز خواهد بود. گارد پاسخ میدهد «ممکن است ، اما حالا نه». رعیت توقف میکند و همانجا میایستد، گارد مدام از جلو درب رد میشود و رژه میرود. گارد نگهبان مرتبا از جلوی درب که همیشه چهارطاق باز بود رد میشود. یکبار آن مرد خم میشود تا درون اتاق را ببیند. گارد ملتفت میشود و میخندد: « باوجود ممنوعیت من، اگر اتاق آنقدر نظر تو را جلب کرده تلاشت را بکن داخل شوی؛ اما یادت باشدکه من آخرین گارد نیستم، درست است من قوی هستم اما جلو هر اتاقی گاردی پرزورتر از من ایستاده است …» مرد انتظار چنین مشکلاتی را نداشت؛ مگر قانون (درب ورود) نباید برای همه و بهطور همیشه در دسترس باشد؟
گارد به مرد یک صندلی می دهد و به او اجازه می دهد تا در مقابل درب بنشیند. مرد روزها و سال ها نشسته و منتظر میماند. مرد پیر میشود و هنوز از قانون عبور نمیکند. گاهگاهی گارد از مرد پرسشهای مختصری مینماید. راجع به مرز و بوم و بسیاری از مطالب دیگر از او پرسشهایی میکند. در طول این سالها، مرد هر چه بیشتر توجه خود را به لباس مردگارد، صورت ظاهری گارد و سایر مشخصات وی جلب میکند و مرد [وجود] درب های دیگر را فراموش میکند، و این گارد است که تنها مانع از دسترسی به قانون است. زمان میگذرد. مرد پیش از مرگ همه سؤالاتی را که در ذهنش جمع شده بود، در یک سؤال خلاصه میکند. به گارد اشاره میکند؛ زیرا با تن خشکیدهاش دیگر نمیتوانست از جا بلند بشود. گارد درب [قانون] خم میشود چون اختلاف قد کاملا به زیان مرد دهاتی تغییر یافته بود. از گارد پرسید: «اگر همه دوستار و خواهان قانونند، چه طور در طی اینهمه سال کس دیگری بهجز من تقاضای ورود نکرده است؟» گارد که حس کرد این مرد در شرف مرگ است… درگوشش فریاد کشید: «از اینجا هیچکس بهجز تو نمیتوانست داخل شود، چون این درب را فقط برای تو درست کرده بودند. من میروم و در را می بندم.»
داستان اینجا پایان می یابد.
کافکا مسخرگی رابطه گارد (استعمارگر) و رعیت (استعارزده)، حاکم و محکوم را در این روایت به زیبایی نشان میدهد. معنی عریان داستان کافکا این است، رعیتی میخواهد به تمدن و دنیای نو وارد شود. اتاق همان دنیای نو، تمدن و شهرنشینی است. حاکم برای ورود به اتاق (شهرنشینی) درب (قانون) تعبیه کرده است. دنیای نو درب (قانون) دارد. سنت و دنیای کهن درب (قانون) نداشت بلکه عرف داشت، یک سلسله هنجار و نرم و اخلاق موردپسند عامه داشت (معادل آن در کوردی نەریت است).
در داستان، تمدن اتاق موردنظر است که رعیت قصد دارد ورود پیدا کند. اما برای ورود به اتاق (دنیای نو و تمدن) درب تعبیه شده است. این درب برای همگان نیست، زیرا که گارد در داستان اشاره میکند که این درب فقط برای توی رعیت درست شده بود.
درب، قوانین تعیین شده از سوی دیگری است. گارد در اینجا بروکراسی، دم و دستگاهها و مؤسسات محافظ قانون میباشند. گارد مرزبان درب است ،به همان منوال که مؤسسات مرزبان قوانین هستند.
گاردی که جلوی درب را سد کرده، اصلا مانع جدی نیست زیرا که در داستان خودگارد به رعیت میگوید که اگر بخواهد میتواند راه خود را باز کند، اما درهای دیگری هم موجود هستند و این آخرین در نیست. گارد نگهبان سعی دارد که رعیت را با شیرین زبانی منصرف کند ومرد رعیت تمکین میکند و میپذیرد، فریب میخورد. شیرین زبانی گارد، همان رسانه، دستگاه انتشارات و پروپاگاندای سیستم حاکم استعمارگر است.
گارد آنقدر شیرین زبانی و وراجی میکند که هوش و حواس مرد رعیت از مساله اصلی (که استفاده و سود گرفتن از قانون است) منحرف میشود و بجای آن محو و مبهوت ریش، لباس و جزئیات گارد میشود و گذر زمان را فراموش میکند، هرچند که روی صندلی (امکانات بی ارزش) نشانده شدە است. زرق و برق، ظاهر و لباس گارد، همان ابهت و شکوه دم و دستگاه دولت، مؤسسات، پست وکرسی و زیورآلات متصل به استعمارگر است. دیوانسالاری دولت ، ریش و پشم و قد و بالای گارد است.
در اینجا خود این رعیت، خالق دیو خود میشود، این دیو همان تصور ابهت گارد نگهبان (مؤسسات و دستگاه) قانون (درب) است. وجود قوانین برای تأخیر در اجرای عدالت برای مظلوم هستند زیرا که گارد به رعیت میگوید، حالا نه، اما بعدا ممکن است به وی اجازه ورود داده شود. گارد وارد بازی به تأخیر انداختن ادای حق شده است. گارد با تطویل انتظار، مرد را به ابهت کذایی خود فریب میدهد و ذهن او را کاملا منحرف میکند. مساله اصلی ایفای حق است، در رابطه بین استعمارزده و استعمارگر، حق فروخورده، سرزمین و خاک است.
رعیت میخواهد آزاد شود و حق خود را بگیرد، لذا در اینجا، به نوعی اشاره میشود که گارد برای تثبیت خودش، برای هر سلیقەای و رعیتی میتواند قانون ببافد. این قانون همان پیلەهایی میباشند که ما خود به دور خود تنیدەایم و واقعی پنداشتەایم. رعیت همچون یک استعمارزده زبانبسته اعتراض مداوم ندارد، دست آخر تمام سوالاتش را در یک سؤال مطرح میکند. رعیت اعتراض مداوم ندارد یعنی، مبارزه مداوم ندارد و او میبایست دایم مبارزه کند.
گارد در اینجا همان مؤسسات ساخته ذهن انسان استعمارزده است که آزادی او را غصب کرده است. خواننده کشف میکند که ابهت گارد، همان قدرتی است که رعیت از تخیل خودش به گارد داده است.
این گارد در قالب نهاد و مؤسسه به بروکراسی عظیم و طویلی بدل میشود که همچون ماسک یک نظام سیاسی متمرکز وظیفە اعمال اراده و دستورات این نظام سیاسی را به اجرا میگذارد. قانون برای استعمارگر، توجیه چپاول، تبعیض و اشغالگری است. چنین قانونی پشت مؤسسات دستکرد پنهان شده است.
سخن آخر کافکا این است که قانون (استعمارگر) واقعی نیست، بلکه دروغ است. استعمارزده باید مبارزه کند و قانون استعمارگر را باید بشکند.
لذا مفهومی به نام قانون اساسی که استعمارگر برای خود نوشته است، باید توسطاستعمارزده رد و نفی شود.
سرچشمه
کتاب کوکلنیالیسم، ص 162، پژواک کوکبیان، 2021
1فرانس کافکا، در برابر قانون، before the law
- از رشید یاسمی گورانی تا گردآورندگان شاهنامه گورانی - 10/06/2024
- به یاد سپردن فاجعه؛ سنندج در دو دوره از سرکوب - 10/06/2024
- بابەکر ئاغای ژیر - 10/01/2024