بخش اول تا ششم
اسماعیل شمس
آیا صلاح الدین ایوبی عامل عقب افتادگی و بی دولت بودن مردم کرد است؟ آیا صلاح الدین ایوبی اصلاً اهمیتی به کرد بودنش نمی داد ؟
بخش اول – داستان یک تحریف تاریخی
«یکی از عمده دلایل بدبخت شدن کوردها انتقام دولتهای صلیبی شکست خورده در جنگ با صلاح الدین ایوبی بود که بعد از انحلال عثمانی و شوروی حاضر نشدن یک وجب خاک به مردم کرد بدن تا یک کشور مستقل داشته باشن. بزرگ ترین اشتباه صلاح الدین این بود که اصلأ اهمیتی به کورد بودنش نمی داد و مذهب برایش اول و آخر بود و گرنه می توانست در کمترین حالت سرزمینهای تحت حاکمیتش را به کردستان نامگذاری کند مثل تمام سلاطین، اما بدبختی ما این است که همیشه کاسه داغ تر از آش هستیم».
متن داخل گیومه، کامنتی اینستاگرامی از فردی به نام مستعار «what the hell» است که در ذیل پست یک چهره شناخته شده گذاشته شده است. سالهاست گروهی از نویسندگان کرد این تهمتها را به صلاح الدین می زنند؛ اما هیچ کدام مانند این کامنت نتوانسته اند به مصداق «خیر الکلام ما قل و دل» آنها را در چند سطر خلاصه کنند.
ضمن تشکر از این نویسندۀ ناشناس قصد دارم در چند پست، پرسس فوق را به بحث بگذارم؛ با این امید که روزنه ای تازه در جواب آن گشوده شود. صرف نظر از ساده سازی های نویسنده در بحث از علت وجودی دولت، نگاه خود ویرانگرانه به تاریخ و انسان کرد، آناکرونیسم یا زمان پریشی در مطالعه تاریخ و بسیاری پارادوکسهای دیگر کامنت که بعداً به آنها خواهم پرداخت، فعلا به پرسش یادداشت که آیا صلاح الدین ایوبی عامل بدبخت شدن کردها و نداشتن دولت مستقل در قلمروهای بازمانده از امپراتوری های عثمانی و روسیه است؟ پاسخ می دهم.
کسی منکر خطاهای صلاح الدین مانند دیگر فرمانروایان تاریخ نیست، اما پاسخ این پرسش به دو دلیل، نه است: نخست، بزرگ ترین شکست غرب از مسلمانان، نه در جنگ صلیبی که در جنگ ملازگرد و اسارت امپراتور روم شرقی یا بیزانس به دست آلب ارسلان ،فرمانروای ترکان سلجوقی و پس از آن در انقراض این امپراتوری و سقوط قسطنطنیه( استانبول) به دست سلطان محمد فاتح ، سلطان ترک عثمانی رخ داد.سلطان محمد به قرنها حاکمیت مستقیم غرب بر شرق پایان داد و زمینه را برای پیشروی مسلمانان در قلب اروپا باز کرد. پس از آن ترکها نه تنها غربی ها را از دنیای اسلام بیرون راندند که خود تا اتریش و مجارستان جلو رفتند و پرچم دولت عثمانی را در قلب اروپا برافراشتند و اسلام را هم در آنجا گسترش دادند. به یقین، هیچ قومی در طول تاریخ به اندازه ترکان مسلمان به حیثیت و عزت و قدرت اروپا صدمه نزده؛ غربی ها را تحقیر نکرده و اسطورۀ اروپای قدرتمند را به چالش نکشیده است. آنچه که صلاح الدین در جنگهای صلیبی انجام داد نه برخورد مستقیم با غرب و امپراتوری بیزانس یا اسیر کردن امپراتور و تصرف بزرگ ترین پایگاه غرب در شرق به سبک ترکان؛ که جنگ با حاکم نشین های نیابتی بیزانس و حامیان صلیبی آنان در خاورمیانه بود. افزون بر آن در جنگهای صلیبی هم نخستین بار ترکان با صلیبیان جنگیدند و اساساً جنگهای صلیبی واکنش غرب به شکست بیزانس از سلجوقیان و انتقام آن بود. صلاح الدین هم در میدان جنگ ترکان با صلیبیان به فرماندهی عمادالدین زنگی ترک رشد کرد و در فرایندی طبیعی جانشین او در قلمروهای مرزی با روم شد.
موضوع بعدی این است که در زمان فرزندان صلاح الدین، غربی ها دوباره بر بیت المقدس مسلط شدند و از همه مهم تر چهره صلاح الدین در ادبیات و تاریخ مغرب زمین مثبت و از او ستایش شده است. با این تفاسیر اگر قرار بود کینه تاریخی صلیبی ها ملاک تصمیم آنها برای ندادن دولت به کردها باشد، آنها باید به طریق اولی به ترکان هم دولت نمی دادند نه این که در همان زمان با تشکیل دولت ترکیه در قلب بیزانس موافقت کنند و پس از آن هم چهار دولت ترکی دیگر را در سازمان ملل به رسمیت بشناسند.
نکته دوم که در این بحث نادیده گرفته می شود وارونه کردن تاریخ و انداختن همه تقصیرها به گردن غرب است. تو گویی که اصلا شرقی و روسیه ای در کار نبوده است. این سخن به معنای تبرئە غرب و به ویژه انگلیس و فرانسه نیست، اما نباید نقش روسها را فراموش کرد. امروز با انتشار اسناد و مدارک جدید مشخص شده است که بزرگ ترین دشمن و مانع استقلال کردستان عثمانی، روسیه بوده است نه غرب. غرب برخلاف روسیه هیچ مرز مشترک سرزمینی با کردستان نداشت. بخشهایی از روسیه جدید هم خاستگاه کهن ترین دولت کرد، یعنی دولت روادی و حتی خانواده صلاح الدین بود. افزون بر این صدها سال سابقه جنگ میان کرد و روس به ویژه از آخرین سال هزاره اول قمری به بعد وجود داشت. پای غرب را به کردستان، روسیه و با امضای پیمانهای متعدد با آلمان و فرانسه باز کرد. این که چه کسانی روسیه را از مانع سازی در راه تشکیل دولت کردی در متصرفات عثمانی تطهیر و غرب را برجسته کردند و سپس با مشروعیت بخشیدن به کار غرب صلاح الدین را متهم اصلی جلوه دادند، موضوع مطلب بعدی است.
بخش دوم
آیا صلاح الدین ایوبی اصلاً اهمیتی به کرد بودنش نمی داد ؟
در ابتدا بر این نکته تأکید کنم که نه تنها در دوران ایوبی،بلکه تا سه قرن پیش در اروپا هم گفتمان هویتی غالب، دینی بود و در هیچ جای جهان، گفتمان ملی و ناسیونالیسم قومی ظهور نکرده بود؛ بنابراین معرفی صلاح الدین به عنوان قهرمان ملی و انتظار از او که کاری برای قوم و ملتش بکند و دولت و کشوری به نام کردستان بسازد، غیر تاریخی، زمان پریشانه و پارادوکسیکال است. با وجود این، صلاح الدین در چارچوب تعلقات پیش ملی و سرزمینی و طایفه ای آن روزگار کارهای مهمی برای کورد، کرد که ندیدن آنها هم دور از انصاف تاریخی است.
نخست؛ با تأسیس دولت ایوبی در اواخر سدۀ ۶ قمری نوادگان و منسوبان فرمانروایان کرد دولتهای شدادی، مروانی، روادی، هذبانی، آل حسنویە، عنازی و حتی اتابکان لرستان که توسط سلجوقیان منقرض شده بودند، به دربار ایوبیان رفتند و به آنان پیوستند. آنچه که دولت ایوبی نامیده می شود در درجۀ نخست، حاصل نوعی اجماع و مشارکت فرزندان و نوادگان همه دولتها و امارتهای کردی پیشا سلجوقی و در درجۀ دوم تمام قبایل و طوایف کردی است که از سراسر کردستان به ایوبیان پیوستند. در دوره ایوبیان موج بزرگی از مهاجرت طوایف کرد از روادی و زرزا تا گوران و زنگنه و … به مصر و شام شروع شد و همین طوایف، ستون اصلی سپاه ایوبی را شکل دادند. همچنین بیش از نود درصد قاضیان و مدرسان مدارس و دیوانیان ایوبی کرد بودند. نام و ذکر کرد به طرز بی سابقه ای وارد متون و منابع عربی زمانه شد. مورخان و نویسندگانی که پیش از این با زبانی منفی و عتاب آلود درباره کرد سخن می گفتند به مدح و ثنای این مردم پرداختند و با آب و تاب درباره طوایف و انساب آنها نوشتند. هنوز هم بیشترین اطلاعات تاریخی ما از طوایف و رجال کرد برگرفته از منابعی است که در سده های ششم تا هشتم در مصر و شام نوشته شده اند. اوج ظهور و بروز کرد در حافظه تاریخی منطقه و جهان در دوره ایوبی و ممالیک است که البته زیرساخت و بنیاد آن هم در دوره ایوبی فراهم شده بود.در هیچ مقطعی از تاریخ، چه قبل و چه بعد از آن، کرد نتوانسته است ظرفیتهای فرهنگی و تمدنی خود را در آن سطح نشان دهد.
دوم؛ یکی دیگر از خطاهای رایج در مطالعه تاریخ ایوبی آن است که این طور برداشت می شود که ایوبیان تنها در دیار عرب حاکم بوده اند و کاری به کردستان نداشته اند. از همان آغاز، در یک تقسیم قدرت غیر رسمی صلاح الدین به دیار عرب پرداخت و پس از تمشیت امور آنجا نواحی کردنشین ترکیه و سوریه و عراق امروزی را که در اختیار سلجوقیان ترک اعم از سلاجقه روم ، ارتقیان، اتابکان اربل، زنگیان، سلاجقه شام و … بود، از آنان بازپس گرفت و در اختیار برادرش ملک عادل و والیان کرد قرار داد. آنانی که معتقدند صلاح الدین هیچ کاری برای سرزمین مادری خود نکرد، بهتر است، کمی تاریخ آن دوره را مطالعه کنند. خوب است آنان به این پرسش پاسخ دهند که پیش از صلاح الدین، کردها بر کدام بخش از کردستان و سرزمین خود حکومت می کردند؟ به قطع و یقین، هیچ جا. از اوایل سدۀ ششم قمری و با نابودی آخرین بازماندگان دولتهای کردی سدۀ پنجم، سلجوقیان و شاخه های مختلف آنان بر همه جای کردستان حاکم شدند و دیگر نامی از کرد جز در حد چند اسم در منابع دیده نمی شود. چنانکه گفته شد،صلاح الدین ایوبی و فرزندان و نوادگانش حکومت همه این مناطق را از فرمانروایان ترک بازپس گرفتند و حاکمان کرد را بر آنجا گماشتند. در اواخر عمر دولت ایوبی ملک اشرف ایوبی و نزدیکانش در حال پیشروی به سمت آذربایجان و کردستان و احیای قدرت سنتی و پیشاسلجوقی کردان در این ناحیه بودند که هجوم خوارزمشاهیان و سپس مغولان تلاشهای آنها را ناکام کرد و به این ترتیب حکومت ایوبی در کردستان خاتمه یافت.
غیر از ابعاد سیاسی و سرزمینی از بعد فرهنگی و تمدنی هم خدمتی که ایوبیان در نشان دادن ظرفیتهای عظیم کردان کرده اند، بی مانند است. نگاهی به فیلسوفان، مورخان، فقیهان، پزشکان، شیمیدانان، ریاضیدانان، فیزیکدانان و دیگر عالمان کرد در دوره اسلامی بیندازید. بی هیچ شک و تردیدی بیشترین تعداد با بیشترین اثرگذاری به دوره ایوبی مربوط است. در شرایطی که ترکیه و آذربایجان برای ترک نشان دادن مولوی و نظامی که یک شعر هم به ترکی ندارند، به هر ریسمانی چنگ می زنند و اعراب برای عربی کردن میراث ابن سینا و فارابی سر از پا نمی شناسند، حذف صدها دانشمند زاده شده در جغرافیای کردستان از منظومه فرهنگی و تمدنی کرد؛ با این استدلال که چرا آثارشان را نه با زبان مادری خود که به زبانهای فارسی و عربی نوشته اند، امری خطا و غیرتاریخی است.
صحبت از تأثیرگذاری گسترده صلاح الدین ایوبی بر فرهنگ و تمدن کردی از طریق موقوفه «رواق الاکراد» در الازهر مصر نیز خود حدیث مفصلی است که بحث جداگانه ای می طلبد.
بخش سوم
در بخش اول این یادداشتها گفته شد که فرضیه مخالفت غرب با تشکیل دولت کردی در میراث بازمانده از امپراتوری عثمانی به سبب انتقام شکست از صلاح الدین ایوبی در جنگهای صلیبی خطاست و مهم ترین مانع در راه تشکیل چنین دولتی، دست کم در ۲۰۰ سال اخیر، روسیه بوده است. همچنین این پرسش مطرح شد که چه کسانی روسیه را از مانع سازی در راه تشکیل دولت کردی در متصرفات عثمانی تطهیر و غرب را برجسته کردند و سپس با مشروعیت بخشیدن به کار غرب صلاح الدین را متهم اصلی جلوه دادند؟ این یادداشت ، پاسخ مختصری به این پرسش است.
اسناد موجود نشان می دهند که مدافعان ملی گرایی کردی در سدۀ ۱۹ و آغاز سدۀ ۲۰ نه تنها مخالفتی با صلاح الدین ایوبی در آثار خود نداشته اند، بلکه بارها از او به نیکی یاد کرده اند. اساساً موج اول ناسیونالیسم کردی، همه شمول و دربردارنده تمام عناصر سازنده هویت از جمله قومیت، زبان، دین، جغرافیا، تاریخ و فرهنگ بود. در چارچوب این گفتمان، صلاح الدین هم دارای جایگاه ویژه خود بود. این ویژگی تا انقلاب بلشویکی روسیه و پس از آن انقلاب چین و نفوذ جریان مارکسیسم لنینیسم و مائوئیسم بە کردستان ادامە یافت. مراجعه به متون تاریخی نشان می دهد که هرچند صلاح الدین به سبب نقش خود در پایان دادن به حکومت فاطمیان شیعی در مصر و گسترش مذهب شافعی همواره مورد انتقاد گفتمان مذهبی شیعه و البته طیفی از متصوفه و ایزدیان کرد بود، اما در سطح جامعه کرد سنی مخالفتی با او نشده است. از دهه ۱۹۳۰ گفتمان چپ سکولار به مرور در کردستان نفوذ کرد. هرچند این گفتمان، یکدست و یکرنگ نبود و در درون آن خرده گفتمانهای متعددی از حامی صلاح الدین تا مخالف او وجود داشت، اما می توان گفت که مخالفت با دین و تاریخ اسلامی کرد به عنوان دو ستون هویت کردی نخستین بار در لایه های افراطی گفتمان چپ بروز کرد.
مدافعان گفتمان چپ در شوروی و چین چنین وانمود می کردند که ملیت، عنصری ارتجاعی و امپریالیستی است و خود را منادی انترناسیونالیسم و جهان بی ملت و بی طبقه نشان می دادند. برخی نحله های تندتر این گفتمان، حتی با سوسیالیسم ملی یا سوسیالیسم در درون یک کشور هم مخالف بودند و بر برچیده شدن مرزها و برادری خلقها تأکید می کردند. در همان روزها آنانی که تاریخ خوانده بودند، نیک می دانستند که رهبران چین و شوروی، نه در فکر برابری و برادری خلقها که در اصل قطع کردن علقه و حلقه وصل خلقها به تاریخ و هویت خود هستند؛ با این هدف که به شیوه ای آسان تر آنان را در درون ابر دولت مادر، یعنی شوروی و بعدها چین استحاله نمایند. بسیاری از جوانان صدیق و ایثارگر و دلسوز کرد و البته خاورمیانه به سبب خوی استعماری و متجاوز غرب و روسیه تزاری و حامیانشان در منطقه و به امید رهایی از این وضعیت، جذب شعارهای چپ شدند و به مدافعان پرشور این ایدئولوژی توسعه طلب جدید تبدیل گشتند.
احزاب چپ وابسته به شوروی و چین با گرایشهای مختلف که در قفقاز، آنکارا، دمشق، بغداد و تهران تشکیل شده بودند جذب اعضا را از طبقات مختلف اجتماعی و به ویژه دانشجویان و کارگران آغاز کردند. شعارهای اصلی آنها، یعنی عدالت، رفع ستم طبقاتی و ملی و برادری بیش از هر گروه و طبقه ای مورد استقبال گروههای محروم اجتماع و اقوام قرار گرفت و بنابراین طیف وسیعی از دانشجویان و کارگران کرد در پایتختهای این کشورها و دیگر شهرهای بزرگ جذب مدینه فاضله و موعود چپها شدند. پس از آن به تدریج گروههای چپ استالینیستی و مائوئیستی تحت تأثیر یاران ایدئولوژیک مرکز نشین خود به صورت مخفی و نیمه مخفی در جای جای کردستان شکل گرفتند و نخست به عنوان شاخه های کردی آن احزاب و گاه با انشعاب، فعالیت مستقل در کردستان را آغاز کردند.
با نگاهی به متون این احزاب و روزنامه ها و نشریات آنها که امروزه در آرشیوها موجود هستند، مشخص می شود که هیچ کدام از آنها در برنامه آموزشی خود برای کادرسازی حتی یک کتاب کردی یا نوشته شده توسط نویسندگان کرد در طول هزار سال پیش از خود را نگنجانده و به آن ارجاع نداده بودند و تمام جزوه ها و برنامه های آنها از سران ایدئولوژیک چپ و به ویژه رهبران وطنی آن در چهار پایتخت دولتهای متبوع خود وام گرفته شده بود. این موضوع سبب بروز پارادوکسهای بزرگی در نظریه دینی و ملی چپ سکولار در کردستان شد. متون مادر آنها در طول هشتاد سال گذشته نیز به وضوح این تناقضها را نشان می دهد که امروزه هم برخی رهبران و نویسندگان منصف چپ کردی، خود به آن اذعان می کنند. یکی از این پارادوکسها، حذف دین و تاریخ اسلامی کرد از عناصر شکل دهنده هویت کردی بود. در برابر این کار، دو جریان دینی و ملی گرای کرد هم واکنش نشان دادند یا تحت تأثیر قرار گرفتند و فضای کردستان برای دهه ها صحنه رقابت این سه گفتمان و حامیان کردی، مرکزی و منطقه ای و جهانی آنان شد.
بخش چهارم
در مباحث گذشته گفته شد که تاریخ اندیشه جدید در کردستان به دو دوره پیش و پس از ظهور اندیشه چپ تقسیم می شود. در فضای فکری پیش از ظهور چپ در کردستان، دین، فرهنگ و هویت تاریخی مردم کرد کمابیش دارای پیوندهایی نسبتاً متعادل و متناسب بودند؛ اما پس از آن، عنصر تضاد و تقابل جای تعادل و تناسب فرهنگی و تاریخی را گرفت و جغرافیای فکری کردستان تحت تأثیر ایدئولوژی های وارداتی گرفتار دوگانه های گوناگونی شد که تا به امروز مجال باز آفرینی هیچ گونه تعادل تازه ای را بر اساس ترکیب قدیم و جدید نیافته است. با وجود نقش مهم اندیشه چپ در گسترش آموزش عمومی، عدالت اجتماعی، رفع ستم طبقاتی، دفاع از حقوق اقلیتها، زنان، محیط زیست و به طور کلی انسان دوستی و الهیات رهایی بخش در کردستان، باید گفت که این اندیشه و به ویژه صورت بندی حزبی و ایدئولوژیک متأخر آن؛ آنجا که با سیاست و فرهنگ کردستان پیوند یافته است، نیازمند نقد جدی است. برخی چپ گرایان کرد با الهام از آثار و اندیشه های مارکس و دیگر رهبران چپ سعی کردند جهان مطلوب «پرولتاریا» را در کردستان خلق نمایند و در این راه از ستیز با تاریخ و فرهنگ خود به نام مبارزه با ارتجاع و کهنه پرستی هم دریغ نکردند.
نقش چپ در کردستان تنها فضاسازی فکری و تولید گفتمانی تازه نبود، بلکه سبب شد تا جریانهای ناسیونالیستی و اسلامگرای کرد هم در واکنش به آن در صدد بازسازی و بازآفرینی اندیشه ها و نمادهای پیشین خود برآیند. نیم نگاهی به آثار کتبی و محتوای سمعی و بصری تولید شده توسط نخبگان و احزاب سیاسی پیرو این دو جریان نشان می دهد که در نیم قرن گذشته آنان تا چه اندازه متأثر از گفتمان چپ کردی بوده اند. این دو گفتمان هرچند در برابر چپ قرار داشتند یا در حال مبارزه با آن بودند، اما در نحوه تعامل با تاریخ، جامعه و فرهنگ کردستان ناخواسته و عملاً تحت تأثیر چپ قرار گرفتند.
تاریخ روشنفکری کردی در صد سال اخیر را هم نمی توان بدون توجه به این فضای کلی بررسی کرد. روشنفکری کردی، چه سکولار و چه دینی، کاملاً متأثر از اندیشه چپ و احزاب حامی آن بود و کمتر روشنفکر کردی را می توان یافت که آشکارا در برابر این وضعیت هژمونیک موضع گرفته و به نقد آن برخاسته باشد. عنصر مسلط بر دستگاه اندیشگی روشنفکری کردی به تأسی از چپ، تضاد و دوگانگی بود. می دانیم دیالکتیک یا تضاد مارکسی تحت تأثیر دوگانه ماده و روح یا دستگاه تز و آنتی تز هگل بود و مارکس با پرورش این اندیشه، آن را از حوزه فلسفه به حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تعمیم داد. در دستگاه فکری هگل، تز و آنتی تز در ستیزی مداوم با یکدیگر قرار دارند و آنگاه که از ستیز آنها سنتز یا وضعیتی تازه حاصل می شود، دیری نمی پاید که از دل آن هم تز و البته آنتی تزی دیگر خلق می شود و به این ترتیب، ستیز تا بی نهایت ادامه می یابد.
مارکس ضمن پذیرش دستگاه دوگانه محور هگل، مفهوم و محتوایش را وارونه کرد و جایگاه روح را از فرمانده هستی و شکل دهنده جسم یا ماده به نتیجه و محصول آن تغییر داد. در نظر او بنیانهای مادی، زیربنای جامعه؛ و فرهنگ و باورهای فکری مانند فلسفه، دین و اخلاق روبنای آن محسوب می شوند. در یک برداشت آزاد، می توان گفت که دستگاه فکری مارکس بر سه محور اصلی بنیان نهاده شده است. نخست؛ تاریخ همه جوامع بشری مراحل و فرماسیونهای یکسان یا مشابهی را طی کرده است. دوم؛ تاریخ همه آنها مبتنی بر مبارزه طبقاتی بوده است. سوم؛ نیروهای تولیدگر و طبقات فرودست با پیدا کردن آگاهی طبقاتی و رشد فکری بر ضد طبقه فرادست[ در آن زمان، فئودالیسم] و سپس سرمایه داری و امپریالیسم انقلاب می کنند و با این انقلاب رهایی بخش، لوکوموتیو وار، جامعه را از چنگ فرادستان نجات می دهند و جامعه ای تازه مبتنی بر برادری، برابری و آزادی بنا می نهند.
هیچ عجیب نیست؛ اگر بگوییم که مشخصه اصلی روشنفکری کردی، به ویژه در پنجاه سال اخیر، تلاش برای تحقق این رؤیاهای زیبا و ساختن این بهشت دنیوی بود. به موازات آن، طرفداران اسلام سیاسی هم در چارچوب دوگانه «جاهلیت و اسلام » برای احیای جامعه آرمانی اسلامی در کردستان تلاش می کردند.
در این وضعیت خاص و دوگانه؛ آنچه که مورد مخالفت قرار گرفت یا به حاشیه رفت، کلیت تاریخ کرد و برخی عناصر فرهنگ عامه کردستان بود که در ادبیات چپ به کهنه پرستی و در اسلام سلفی به خرافات شهرت یافت. نگاه روشنفکری کردی به صلاح الدین ایوبی در ذیل این نگاه کلی قرار دارد و از هر جهت نیازمند بررسی است.
بخش پنجم
محوریت عنصر تضاد یا دیالکتیک در اندیشه چپ، هارمونی تاریخی موجود میان عناصر اصلی هویت کردی را گرفتار دوگانگی نمود و شکافهایی مانند دینداری و ملی گرایی، فرودستان و فرادستان و به ویژه «خلق» و «ملت» را در کردستان فعال ساخت. همچنین دوگانه ملت و امت که از گذشته وجود داشت، تحت تأثیر چپ بسیار تشدید و تقویت شد. تضاد و دوگانگی به این چند مورد، محدود نشد، بلکه در چارچوب قاعده تز و آنتی تز هگل از درون هرکدام از گفتمانهای امتی، چپ و ملی گرای تحت تأثیر چپ، دوگانگی ها و چندگانگی های تازه ای متولد شد که غایت آنها چیزی جز حذف دیگری و حتی گفتمان اصلی مادر نبود. تجلی گاه این دوگانگی و تضاد هم، بیش از هرجا، عرصه تاریخ و نتیجه آن، تقسیم تاریخ کردستان به دو بخش تاریخ خوب و تاریخ بد بود.
از نظر چپگرایان، تاریخ خوب؛ آن بخشی از تاریخ کرد بود که در چارچوب نظریه ها و قواعد چپ تفسیر و تحلیل می شد و با قواعد و هنجارهای آن مطابقت داشت. به باور آنان، تاریخ صحنه مبارزه دائمی توده های تحت ستم با ستمگران حاکم بود و هرکسی که از ابتدای تاریخ به شیوه مسلحانه با فرادستان و فئودالها یا نوکران سرمایه داری و امپریالیسم(البته طبق تشخیص رهبران چپ) نجنگیده بود، خائن بە خلق و نوکر بیگانه محسوب می شد. با چنین تفسیری از تاریخ و به ویژه تحت تأثیر کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال آل احمد همه عناصر اجتماعی تاریخ کرد؛ حتی روشنفکرانش به دو گروه خادمان و خائنان به خلق تقسیم شدند. در نتیجه؛ آنان که خود را تنها خادمان انحصاری و مطلق خلق می دانستند چنان مشغول مبارزه ذهنی و عینی با خائنان خودی به زعم خویش شدند که بیگانه و دشمن را به کلی فراموش کردند و یا برای حذف آنان با غریبه متحد شدند. این گونه تلقی از تاریخ سبب شد تا بسیاری از رجال و نویسندگان و بزرگان تاریخ و فرهنگ کرد با وجود همه خدماتشان تنها به این سبب که در مقطعی کارمند دولتی بوده یا اسلحه به دست نگرفته و پرچم مبارزه برنیفراشته بودند، در زمره خائنان قرار بگیرند.
دوگانه سازی تاریخ هرچند از چپ آغاز شد، اما به آن محدود نماند و البته بعدها از سوی دو گفتمان ملتی و امتی نیز همچون یک سلاح برنده علیه چپ به کار گرفته شد. برای نمونه، برخی ملی گرایان کرد که تحت تأثیر اندیشه چپ قرار گرفته بودند تاریخ کردستان را به دو بخش تاریخ ملی و تاریخ دینی تقسیم کردند. در این دوگانه سازی تاریخی، تاریخ خوب تنها آن بخشی از تاریخ بود که رجال و شخصیتهایش تمام هم و غم خود را صرف هویت کردی و مبارزه برای تشکیل دولت کرد؛ کرده بودند. خارج از این قلمرو هم ، تاریخ بد خوانده می شد و در بهترین فرض ممکن جزو تاریخ کرد به حساب نمی آمد. اگر این دوقطبی کردن تاریخ تنها به دوران ظهور ملی گرایی در کردستان، یعنی اواخر سدۀ ۱۹ و آغاز سدۀ ۲۰ میلادی محدود می شد، چندان مخرب نبود؛ اما مشکل آن بود که در تفسیری موسع و آناکرونیک یا زمان پریشانه از تاریخ ، کلیت تاریخ کردستان پس از اسلام مشمول این دوگانگی گردید. این، در حالی است که مشخصه اصلی هویت همه جوامع تاریخی تا پیش از ظهور مدرنیته، دینی یا قبیله ای و محلی بود و هیچ دولت تمام قومی در هیچ جای جهان شکل نگرفته بود و اساساً دولت و ملت در معنای مدرن وجود نداشت. در این تفسیر غیرتاریخی از تاریخ، تقریباً تمام رجال، شخصیتها، بزرگان، دولتمردان و دانشمندان کردی برای دوره ای هزار ساله تنها به این سبب که برای تشکیل دولت کردی تلاش نکرده و به زبانهای عربی و فارسی و ترکی نوشته اند از گردونۀ تاریخ کرد و کردستان حذف شدند. نکته تناقض آمیز چنین تفسیر تاریخی آن بود که دوگانه دینی و ملی تنها شامل دین اسلام و میراث هزار ساله اسلامی در کردستان می شد؛ اما ادیان مردم کرد در دوره پیش از اسلام؛ اعم از زردشتی و میترایی و برخی آیین های بومی و حتی یهودیت و مسیحیت تاریخی را در بر نمی گرفت و آنها جزو میراث ملی کرد به حساب می آمدند و حتی احیا و تبلیغ هم می شدند؛ این در حالی بود که هیچ گونه اثر مکتوب از این ادیان درباره کرد یا به زبان کردی پیش از ظهور اسلام باقی نمانده بود.
دوگانه کردن تاریخ کرد در جریان امت گرا و دینی هم به نوع دیگری رواج داشت. مبلغان این جریان نیز بر همان دوقطبی ملی گرایان صحه می گذاشتند، اما بر خلاف آنها تنها به تاریخ اسلامی کرد بها می دادند و تاریخ پیش از اسلام را جاهلیت و خرافات می پنداشتند و نادیده می گرفتند.
مشاهده می شود که سه جریان اسلامگرا، چپ و ملی گرای تحت تأثیر چپ در دوگانه دیدن و دوقطبی کردن تاریخ کرد، مشترک هستند. در این چارچوب، برای چپها، صلاح الدین، چهره ای فئودال و ضد خلقی؛ برای ملی گرایان، خادم اعراب و برای اسلامگرایان، قهرمانی مسلمان و ضد صلیبی است.
بخش ششم و پایانی – داستان یک تحریف تاریخی
صلح با صلاح الدین، مقدمه آشتی با تاریخ کرد و کردستان است
در ۵ یادداشت قبلی نوع نگاه گفتمان های چپ، اسلام سیاسی و باستان گرای متأثر از چپ کردستان به صلاح الدین مورد بررسی قرار گرفت. گفته شد که صلاح الدین و خانواده ایوبیان با وجود خدمات بسیار گسترده خود به احیای تاریخ و هویت کردی در میان همتباران کرد خود غریب و بیگانه شده اند. بیگانگی با این بخش از تاریخ تنها یک نمونه است، می توان گفت که تبلیغات تاریخی هر سه نحله ایدئولوژیک و سیاسی کرد سبب شده است که جامعه و به ویژه جوانان کرد نه تنها با تاریخ صلاح الدین و ایوبیان که با کلیت تاریخ کرد و کردستان بیگانه شوند و با آن همذات پنداری نکنند و خویشتن را در امتداد آن تاریخ تعریف ننمایند. بالاتر از آن به دشمنی با این تاریخ بپردازند و یا برای فرار از آن دست به دامان افسانه و اسطوره شوند.
برای روشن شدن گزاره اصلی مورد بحث در این یادداشت از یک تمثیل استفاده می کنم: پدر و مادری را در نظر بگیرید که با یکدیگر اختلاف نظر دارند و در جلوی چشم فرزندان خود با هم دعوا می کنند. هر یک از آنها برای اثبات خود در نزد فرزندانشان دیگری را نفی می کند و انواع و اقسام جرمها و گناهان کرده و نکرده را به او نسبت می دهد. در این حالت، پدر یا مادر ناآگاه ممکن است به این دلخوش باشد که توانسته است طرف مقابل را نزد فرزندانش مقصر دعوا معرفی و خود را تبرئە کند؛ اما واقعیت آن است که در نزد این فرزندان، اعتبار هم پدر و هم مادر زیر سؤال می رود و در بلندمدت، کلیت خانواده دچار فروپاشی می شود. آنچه که گروههای مختلف چپ، اسلام سیاسی و باستان گرا و سایر جریانهای سیاسی و ایدئولوژیک و قبیله ای کرد در طول سالهای گذشته با تاریخ کردستان کرده اند، بی شباهت با این تمثیل نیست.
اگر از بی اعتبار سازی کلیت تاریخ و فرهنگ کردی توسط جریانهای استشراقی و حامیان کرد و غیر کرد آنان بگذریم که موضوع یادداشت کنونی نیست، وقتی هر کدام از این گفتمانهای کردی آن بخشی از تاریخ کردستان را که با پیش فرضهای ایدئولوژیک آنان سازگار نیست نفی و طرد می کنند، نتیجه آن می شود که نفرت از کلیت تاریخ؛ و نفرت از گذشته به طور عام در ذهن جامعه درست می شود. جوانانی که تابع هیچ کدام از ایدئولوژی های موجود نیستند، اما به سبب علاقه یا کنجکاوی مطالب متفاوت نویسندگان حامی آنان را می خوانند یا تلویزیونهای آنان را می بینند و شبکه های اجتماعی و رسانه هایشان را پی گیری می کنند با همه این تاریخ، قهر و از کلیت گذشته این جامعه و این سرزمین فرار می کنند؛ زیرا در ذهن آنان حاصل جمع و نتیجه دیدگاه همه گفتمانهای هویت گرای کرد این است که چیز درد به خوری در تاریخ کرد و کردستان وجود ندارد. از سوی دیگر وقتی هر یک از جریانهای قبیله ای و گفتمانهای هویتی پاره ای از تاریخ و فرهنگ کردستان را از مدار تاریخی آن جدا و ملک مطلق خود می دانند، ناخواسته دیگران را هم از آن بیزار می کنند. نتیجه نهایی این وضعیت دوگانه و دوقطبی آن می شود که هر کس نسبت به بخشی از این تاریخ دل چرکین می گردد و در نتیجه هیچ اجماعی در ارتباط با آن پیدا نمی شود و نمی توان یک پیوند و نسبت منسجمی میان کلیت تاریخ گذشته و وضعیت امروز این جامعه برقرار کرد.
آنچه که به عنوان نتیجه گیری از مباحث داستان یک تحریف می خواهم بگویم، این است که داستان تحریف تاریخ صلاح الدین به طور خاص و تاریخ کردستان به شکل عام با آغاز فعالیت گفتمانهای هویت گرا و ایدئولوژی اندیشی آغاز شد که که مبانی فکری خود را نه از تاریخ و فرهنگ خود که از بیگانه گرفته بود و پایان آن هم البته منوط به مصالحه این گفتمانها با تاریخ خود است. امروزه اگر از آشتی روسها با تاریخ خود بگذریم که بر همگان عیان است، چینی ها هم پس از سالها مبارزه با آموزه های کنفوسیوس که از دوران مائو آغاز شد با آنها آشتی کرده اند و در رسانه های رسمی دولت، تبدیل چین به ابر قدرت جهانی را ناشی از الهام نخبگان کشور از دوهزار سال میراث کنفوسیوسی می دانند. در همین کشورهای عربی و اسلامی کنار ما هم جریانهای اسلامی هر کشور و حتی طالبان، قرائت ملی خود را از اسلام ارائە می دهند و دیگر از آن آموزه های فرامرزی خبری نیست. گفتمانهای هویت گرای کرد هم باید بدانند که زمانه عوض شده است و بهتر است با تاریخ خود مصالحه کنند. تاریخ صلاح الدین و به شکل عام تاریخ کرد نیازمند مطالعه با یک گفتمان تاریخی و فرهنگی درونزا است؛ گفتمانی که مبانی خود را نه از متن ایدئولوژی های وارداتی که از دل تاریخ و فرهنگ کرد استخراج کند. ما باید با بخشهایی از تاریخ خود که تحت تأثیر گفتمان های هویت گرا جنگیده ایم، صلح کنیم.دشمنی و قهر با بخشی از تاریخ، چه باستانی و چه اسلامی نتیجه ای جز متضرر شدن دسته جمعی و فروپاشی اجتماعی نخواهد داشت.
سرچشمە
https://t.me/kurdistanname
- بانگ آزادی - 12/08/2024
- دەنگی ئازادی - 12/08/2024
- دوبارەنەکردنەوەی هەڵەی باشور - 12/08/2024