در خدمت و خیانت به کوردستان

(پاسخی به نوشته های چند روشنفکر و جامعه شناس کورد درباره کنگره به اصطلاح مشاهیر کورد)

احمد محمدپور – کمال سلیمانی

در طول چند هفته اخیر، برگزاری آنچه حاکمیت آن را «کنگره مشاهیر کورد» معرفی کرد، بحث و نظرهای فراوانی را در بین اقشار گوناگون جامعه و به ویژه تحصیلکرده های کورد برانگیخت. پرسشی که بیش از همه افکار عمومی را حساس کرد آن بود که کنگره به اصطلاح مشاهیر کورد چرا و با چه هدف و چرا امروز؛ به قول دوستی، چرا چنین کنگره ای برای شجریان برگزار نکرده اند، ایشان که به زبان و فرهنگ حاکمه تعلق دارند؛ چه شده که رژیم این بار دایه مهربانتر از مادر شده است. افکار عمومی کردستان به خوبی آگاه است که جمهوری اسلامی با سلف خود بر سر هر چیزی اختلاف نظر داشته باشد، دستکم بر سر یک چیز با آن اشتراک نظر دارد و آن امحا و انکار هویت زبانی و دینی غیرفارس / غیرشیعه در ایران است دوره پهلوی به کنار، از اعلام جهاد خمینی، فتح کردستان و محاصره شهرهای کوردنشین کمتر از چهار دهه می گذرد. خوشبختانه ما در مورد تاریخ چندهزار سال پیش صحبت نمی کنیم تا با فقدان و تردید در اسناد و مدارک مواجه باشیم. وقایع کوردستان را بسیاری از نسل حاضر از جمله خود ما به چشم دیده ایم؛ حضور و تحکیم قدرت دولت به مدد نهادهای «انقلابی» – امنیتی، گزینش، بسیج، اطلاعات، حراست و ده ها سازمان دیگر در کوردستان چیزی نیست که رژیم وجود آن را انکار کند اگر عُمال و سرسپردگان محلی آن کاسه داغ تر از آش نشوند و انکارش نکنند. ورود به جزئیات سیاست های جمهوری اسلامی در این یادداشت کوتاه نمی گنجد، گو آنکه هدف در اینجا پرداختن به چیز دیگری است.

جمعی ماهاراجه و نواب که نمایندگان و مجریان سیاستهای بریتانیا در هند مستعمره بودند.
(جمعی از ماهاراجه و نواب در مراسم بریتانیا در هند، که نمایندگان و مجریان سیاستهای بریتانیا در هند مستعمره بودند.)

ما این یادداشت را به عنوان کسانی می نویسیم که شاید بیش و پیش از بسیاری از هم‌قطارانمان در کوردستان طعم تلخ تبعیض و نابرابری را چشیده ایم و هزینه افکار و مواضع مان را به جان و دل پرداخته ایم. به گذشته خود که می نگریم چندان هم نا شکر نیستیم؛ تجربه تبعیض و تبعید اجباری از ما چیزی ساخت که امروز هستیم و به آن می بالیم. یادداشت کنونی همچنین پاسخی نیست به موافقان کنگره به اصطلاح مشاهیر کورد؛ گرچه نظر این طیف را نیز باید شنید و به بوته نقد گذاشت؛ این نوشته کسانی را خطاب قرار می دهد که در کسوت روشنفکر یا دانشگاهی به تمسخر و تحقیر عقل سلیم «مردم خویش» (کورد) پرداخته اند. البته این رویه تنها به جامعه شناسی کوردستان محدود نمی شود، جامعه شناسی در ایران با انبوه شاخه های آن در یک کلام و بی کم و کاست یک «کبریت بی خطر» است؛ به جز تعدادی انگشت شمار، جامعه شناسان ایرانی دهه ها از مردم عادی و «ناجامعه شناس» عقب تر هستند. از برکات همین کبریت بی خطر است که بسیاری از تحصیلکردگان ما نیز یا سرخورده شده اند یا در دام گفتمان مسلط حاکمیت گرفتار آمده اند. برخی دیگر نیز سرکوب و فرودستی را چنان در خود درونی سازی کرده اند که امیدی به التیام شان نیست.

در میان اظهارنظرهای پرمناقشه و نوشته های بعضی از آقایان (تعمداّ به زبان فارسی و بهر رضایت خدایگان) به صراحت در توجیه و دفاع از چهار دهه امحاء و انکار فرهنگی کوردها سنگ تمام را گذاشتند؛ چنین نوشته هایی حاوی زنگ خطری است برای ظهور یا شاید بتوان گفت شیوع جریانی مرکزپرست و حاشیه ستیز؛ حاوی نوعی عفونت فکری که از حوالی سال ١٣٦٩ به بعد کلنگ آن در کوردستان زده شد و صد البته در این ساخت و ساز جبهه به اصطلاح اصلاح طلب کوردی در مجلس شورای اسلامی نیز نقش داشت. این جبهه ترکیبی بود از نیروهای وابسته به طبقه بالای شهری با چاشنی چند چهره کلاسیک سنتی و مذهبی تا مثلاً کلکسیون آن تکمیل شود. در همان سالها، برخی اصلاح طلبان کورد (که از ذکر اسم شان خودداری می کنیم) با چهره های «روشنفکری» چون «حمیدرضا جلایی پور» در حال گفتگوی سازنده بودند. چنین نوشته هایی از منظر اندیشمندانی چون «فرانس فانون» و «اشیش ناندی» مصداق بارز و آیینه تمام نمای تثبیت گفتمان استعماری – روانی رژیم می دانیم. این گفتمان در نوشته آقای دکتر جمال محمدی، استاد جامعه شناسی دانشگاه کردستان، که آن را بر صفحه فیس بوکی آقای دکتر بهروز چمن آرا دیدیم (در حقیقت، دوستی آن را برای مان ارسال کرد)، به کمال مطلق می رسد. جایی که دو دانشگاهی کورد اسباب نقد و نظر را جز برای تحمیق اجتماع پیرامون خود واجد هیچگونه کاربست و فایده دیگری نمی بینند.
آقای محمدی در نوشتار خود به سه پرسش اشاره می کند و می گوید مجال کافی برای پاسخ به آنها را ندارد؛ پاسخ ایشان به این پرسش ها مثل همیشه به زیور ادبیات خاص «مطالعات فرهنگی» آراسته است و در نهایت نتیجه می گیرد که باید غیرسیاسی به قضیه نگریست و این کنگره گامی است پیشرونده در فضای جامد و ساکت کنونی.

البته ایشان توضیح نمی دهند که عامل این سکوت و جمود کیست یا چیست؟ شاید هم عاملش همان به قول ایشان «ذهنیت دهقانی» در کوردستان باشد؛ که باید به مدد اهالی مکتب فرانکفورت به حذف یا متمدن سازی آن همت گماشت.از نوشته ایشان می توان استنباط کرد که در کوردستان مانع دیگری جز «ذهنیت دهقانی» و «پوپولیسم» بر سر راه فعالیت های فرهنگی وجود ندارد. پرسش های ایشان عیناً به این قرارند:

١- چرا وقتی اتفاقی عظیم (خوب یا بد، درست یا غلط) در جامعه یا منطقه ما رخ می¬دهد، بخش اعظم نقدها و قضاوت¬ها هنوز مبتنی بر «ذهنیت دهقانی» است؟
٢- چرا هنوز تصور رایج این است که می‌توان بی ارتباط با سیاست، کار علمی یا فرهنگی انجام داد؟
٣- چرا در فضای فرهنگی/ سیاسیِ جامعه ما وقیح ترین شکل پوپولیسم اینگونه یکه‌تازی میکند و هر قضاوت و نقد و کنشی را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد؟»
حال در ادامه سعی می کنیم به پرسش های ایشان پاسخ دهیم؛ پاسخی که با پاسخ های ایشان بی تردید زاویه دارد.
١) پرسش نخست به وضوح نشان می دهد که آقای محمدی بین خود و جامعه فرسنگ ها فاصله انداخته اند و اهانت به شعور مردم گویا برای ژست روشنفکری ایشان اوجب واجبات است. چنین بیان و زبان تند و بی ملاحظه ای از مزایای چرخش نظری و فرهنگی در جامعه شناسی مرکز است. ایشان سالها پیش خیابان «ششم بهمن سنندج» را نماد پست مدرنیسم (نقل به مضمون) می دانستند، خیابانی که زرق و برق سبک زندگی «تهرانی» و نه غربی, ایشان را چنان هیجان زده کرده بود که برای فهم آن به آدورنو و مکتب فرانکفورت توسل می جستند.
پسوند ذهنیت دهقانی که از ابداعات آقای محمدی است، پسوندی تحقیرآمیز است و برای مردمی که فرزندان آن یا در راه آزادی کشته می شوند یا در راه نان شرافتمندانه (کولبری), بسیار بی رحمانه و چه بسا بی شرمانه است؟ شاید اگر ذهنیت «قومی» را به کار می برد بهتر می توانست با پست معاونت ریاست جمهوری در امور «اقوام» همذات پنداری کند. این مردم که شما اینگونه به طعن و وهن «دهقانی» خطاب می کنید چهار دهه پیش به حاکمیت کسانی که امروزه طوق و مدال فرودستی را به گردن مشاهیرشان آویختند، «نه» گفتند. آنها بی تردید فرسنگ ها پیشروترند از قومی که هنوز بر سر بدیهی ترین آزادی های فردی مشکل دارد، قومی که نخبگان فرنگ رفته اش در ماه تصاویر عجیب و غریب را رؤیت نموده و موفق به شهود هاله های نور دور و بر هر موجود عجیب الخلقه ای می شود.
٢) در پاسخ به پرسش دوم شما، در معصومانه ترین حالت، این سوال بیانگر این است که شما هیچ فهمی از سیاست ندارید. یا شما فاقد این درک هستید که همین موسسه ای که شما در آنجا به کار روشنگری «دهقانان» مشغولید از آبدارچی گرفته تا رئیس دانشگاه براساس سیاست های خاصی به آنجا راه یافته اند. محتوا و کلاس های درس طبق سیاست های خاصی اداره می شوند. هیچ احدی بدون گذر از فیلتر دستگاه های گزینشی و امنیتی امکان حضور در فضای آن موسسه ندارد. در خود کلاس شما دانشجویان اجازه ارائه کارشان را به زبان کوردی ندارند. در صورت تخطی ممکن است توسط خود شما به حراست معرفی شوند.
از حیث نظری هر امر فرهنگی ناگزیر سیاسی است چون با امر قدرت، هژمونی و بازنمایی سروکار دارد؛ مخصوصا زیر سایه دولتی که سالها درب دانشگاه ها را تخته کرد تا ایدئولوژیک شده و متناسب با «فرهنگ» ویژهٔ آن «انقلابی» شوند. این تعریف در بستر کوردستان دوچندان سیاسی است. اگر قدری از آدورنوبازی فاصله بگیرید و سری در ادبیات و خاطرات چند دهه اخیر کوردستان بجنبانید، حتماً خواهید دید که همین دهقانان چگونه برای حفظ زبان و لباس و فرهنگ خود چه در دوره پهلوی و چه بعد از انقلاب مبارزه کرده اند. اوایل انقلاب که یادت هست که باید هر کتاب کوردی را لای چند روزنامه می پیچیدیم تا آن را پنهان کنیم. مگر کسی را یارای سخن گفتن از زبان و فرهنگ کوری بود؟ دوره انقلاب به کنار، به قول یکی دیگر از جامعه شناسان کورد اگر راست می گوئید شعری به زبان کوردی در وصف خمینی بسرایید، ببینید می گذارند همان را نیز برای خدایگان بخوانید؟ مگر کم هستند روزنامه نگارانی که به صرف نوشتن درباره محیط زیست به زبان کوردی با زندان و اذیت و آزار نیروهای امنیتی روبرو شده اند؟
آثار مورخان و نخبگان حاکمه را بخوانید تا ببینید چگونه با غلتک گفتمان پان فارسیسم و مصادره تاریخ و جغرافیا چنان از روی فرهنگ کوردی رد شده اند که امروز جامعه شناس فرهنگی چون شما از وجود آن بی اطلاع است یا در آن شک می کند؛ آن را به تمسخر می گیرد یا پوپولیستی می خواند. باری، ما به عنوان کورد از لحظه ای که به دنیا می آییم، نام مان، زبان مان، محل سکونت مان، قلمرومان، و حتی ظاهرمان سیاسی است.
٣) این پرسش آخری بیشتر رنگ و بوی مزاح می دهد.

شما مردم زخم خورده، ستمدیده و انکار شده «خودتان» را پوپولیست می دانید. آیا منظورتان آن است که این کنگره در نوع خود انقلابی و پیشرو بود؟ نکند مانند «چپ های سلفی»، نقد و مبارزه، دوست و دشمن و چپ و راست را با هم اشتباه گرفته اید.
روی سخنمان با دعوت شدگان روژهلات و به ویژه آقای خالقی است. کاری با مقام و مرتبه هنری و ادبی ایشان نداریم، اما از شما می پرسیم فردی مانند آقای خالقی چگونه تاب این همه بی شرمی و بی وجدانی را آورد و در چنین مراسمی حاضر شد؟ حال آنکه هر روز چندین کولبر در «نوار غزهٔ » کوردستان به دستور مستقیم گردانندگان همین کنگره زخمی یا کشته می شوند؛ او چگونه می تواند طوق فرودستی را با چنین افتخاری از دست قاتلان فرزندان ملت کورد بگیرد، به گردن بیاویزد و چشم در چشم کودکان یتیم شده و بی سرپرست شده کورد بدوزد؟ ایشان چگونه می تواند دستکم به سرنوشت کسانی حتی از صنف خود بی توجه باشد و برای مثال نسبت به زندانی شدن و شکنجه «زارا محمدی» هیچ موضعی نگیرد؟ خود شما به عنوان یک جامعه شناس چگونه تضاد بین تقدیر از یک خواننده و هنرمند کورد را با زندانی کردن و شکنجه یک معلم کورد دیگر آن هم به طور همزمان تحلیل می کنید؟
مگر همین چند هفته پیش معاون آموزش و پرورش همین رژیم طرحی را تصویب نکرد که طبق آن کودکان غیرفارس ها زیر سن مدرسه اگر فارسی روان و فصیح بلد نباشند «معلول» قلمداد می شوند؟ آیا این سیاست بیولوژی کردن مسئله زبان، شما را یاد سیاست های آموزشی آلمان نازی نمی اندازد؟ حال پرسش آن است آیا مردم زجردیده و انکارشده ما پوپولیستی می اندیشند یا جامعه شناسان تسخیرشده ای که شستشوی مغزی شده اند؟ پس این آدورنو به چه دردتان می خورد؟ بعد از آشویتس نمی توان شعری سرود یا باید به رقص و پایکوبی پرداخت؟

باری، سخن کوتاه، رژیم در یکسان سازی و درونی سازی فرودستی چندان نیز ناموفق نبوده است. اگر ناموفق بود، شما برگزاری چنین کنگره ای را برای دانشگاه و دانشگاهی استقلال و پیشرفت نمی دانستید، بلکه برعکس از تسخیر و تحقیر آن آرام نمی گرفتید؛ ذهنیت مردم خود را دهقانی نمی پنداشتید، بلکه هر کولبر و هر زندانی کورد را آدورنویی در نوع خود می پنداشتید؛ اگر حاکمیت ناموفق بود، پتک هژمونی و فرادستی حاکمیت را بر سرت حس می کردید و اینچنین در بدیهی ترین مفهوم فرهنگ دچار تردید نمی شدید. و در نهایت اگر گفتمان رژیم موفق نبود شما دست به قلم نمی بردید و اینگونه در رکاب فرادست و در عتاب فرودست قصیده سرایی نمی کردید.

 

 

Website | + posts