ادوارد برنیز هنوز زنده است

ادوارد برنیز که “پدر روابط عمومی” شناخته میشود در کتاب پروپاگاندا نوشته است: «دستکاری هوشیارانه و هوشمندانه عادت ها و عقاید سازمان یافته تودهها یکی از عناصر مهم جامعه دموکراتیک است. آنها که این ساز و کار نادیده جامعه را دستکاری میکنند دولتی نامرئی را تشکیل می دهند که قدرت واقعی حاکم بر کشور ما است». به نظر برنیز، دولت نامرئی “طبقه بالاتر جامعه است؛ پرورده، آموخته، کارشناس و روشنفکر که تودهها را کنترل میکند و آنها هستند که سررشته کارها را به دست دارند و ذهن عموم را کنترل میکنند”. در بطن کارهای برنیز باور اصلی این بود که توده ها بیش از حد احمق و بی عقلند و بیش از حد تحت تاثیر عواطف و تکانه ها، که بتوان به تصمیم آنها اعتماد کرد. او فکر می کرد تودهها “ممکن است به آسانی به فرد اشتباه رای بدهند یا چیز غلطی بخواهند، بنابراین باید از بالا هدایت شوند اما میتوان به عمیق ترین امیال و ترس های افراد دسترسی پیدا و از آن برای اهداف خود استفاده کرد.”

در سال ١٩٥٤ برنیز در سرنگونی دولت گوآتمالا نقش اساسی داشت. او برای شرکت عظیم یونایتد فروت کار میکرد که از سیاست های رئیس جمهور کشور که با رای مردم انتخاب شده بود ناراضی بود. برنیز افکار عمومی آمریکا را قانع کرد که آمریکا در گوآتمالا با تهدید شوروی طرف است. او ترس ناخودآگاه مردم آمریکا را برانگیخت و این کار را با گمراه کردن رسانههای آمریکا انجام داد. بعدها یکی از گزارشگران نیویورک تایمز در این باره گفت: “رسانههای مهاجم و کم اطلاع آمریکا به شکل گیری افکار عمومی احساسی کمک کردند. این به نوبه خود بر دولت تاثیر گذاشت.” “او کاملا فهمید که کودتا وقتی اتفاق میافتد که وضعیت مردم و رسانه ها اجازه وقوع کودتا را بدهد و او آن وضعیت را ایجاد کرد. او واقعیت را از نو شکل میداد و افکار عمومی را طوری تغییر می داد که غیر دموکراتیک و گمراه کننده بود.” از ١٩٥٤ در گوآتمالا تا به حال تکنیک برنیز -دشمنی را خلق و بعد شکست آن را طلب کن- بارها استفاده شده است. در دهه ١٩٨٠، ایده های برنیز دیگر جا افتاده بودند. در همین زمان بود که ابتدا مارگارت تاچر و بعد رونالد ریگان دوران نئولیبرالیسم را در غرب شروع کردند. مارگارت تاچر زمانی گفته بود: “چیزی به اسم جامعه وجود ندارد.” این توصیف جامعه ای بود که برنیز به خلق آن کمک کرده بود.

“سواد همگانی قرار بود به عوام آموزش دهد که چگونه محیط اطراف خود را کنترل کنند. اما به جای ذهن، سواد همگانی به عوام مُهری داده که جوهر آن شعارهای تبلیغاتی، قواعد سردبیری، فاکتوییدها، موضوعات پیش افتاده روزنامه های زرد و کلیشه های تاریخی است و از تفکر اصیل کاملا بی بهره است. مُهر هر فرد کپی مُهر میلیون ها نفر دیگر است، بنابراین وقتی این میلیون ها نفر در معرض یک محرک مشخص قرار بگیرند، همگی جوهر یکسان دریافت می کنند.”

اساس مبارزات انتخاباتی دونالد ترامپ آموزههای برنیز بود. ترامپ در واقع برای جذب عقلانیت رای دهندگان تلاشی نکرد، در عوض از قویترین و خطرناکترین نیروهای ناخودآگاه یعنی ترس و نفرت بهره برداری کرد. برنیز به دنیا راه دستکاری موثر افکار عمومی را نشان داد؛ مردم باید کاری را بکنند که آنها که پول و قدرت دارند میخواهند و کسی را انتخاب کنند که حافظ منافع آنان نیست یا دنباله رو رهبران قدرتمند باشند.
مهندسی افکار عمومی در ایران سابقه ای بس طولانی دارد که به ویژه در سال های اخیر به اوج آن رسیده است. علم اقتصاد در دست اقتصاددان های وابسته به دولت به جعبه مارگیری در جهت منفعت جویی و رانت جویی گروه های خاص تبدیل و در این راستا «کاربرد ابزاری و گزینشی مبانی اقتصاد بازار» به عصای جادویی موسی کلیم مبدل شده است. گسترش دامنه نفوذ و تسلط بخش شبه دولتی (خصولتی) بر اقتصاد کشور تحت عنوان بخش خصوصی و روند مستمر گرانی سازی و فقیرسازی و غیر مردمی سازی اقتصاد، با مهندسی افکار عمومی (تحریف اقتصاد بازار آزاد) توجیه و تبیین شده است که نتیجه آن در انسداد ساختاری و سقوط اقتصادی کنونی به وضوح دیده می شود.

 

هرگونه استفاده، کپی، ارجاع و بازنشر مطالب با ذکر نام نویسنده و ماخذ مجاز می‌باشد.

+ posts