فرهنگ سترون، بررسی فرهنگ سیاسی در آیینه ی تاریخ

فرهنگ سترون، بررسی فرهنگ سیاسی در آیینه ی تاریخ
سپهر ساغری

“آتش غضب و کینه موسس قاجار با ریختن خون بی گناهان، نزدیکان و خویشاوندان لطفعلی خان و هتک حرمت زنان تسکین نیافت، بلکه امر نمود تا استخوان های کریم خان زند را که پدر آغامحمدخان یعنی محمدحسن خان را کشته بود، از قبر بیرون آورده در آستانه قصر خویش در تهران دفه نمودند تا هر روز از روی آن ها عبور کرده و توهین وارد آورده باشد. رفتار  آغامحمدخان با برادرانش از روی کمال قساوت قلب بود، چنان که سه نفر آن ها از بیم گریختند و مصطفی قلیخان و جعفرقلیخان، که طرفدار او بودند و او را از اسارت رضاقلیخان نجات داده بودند، طرف بی مهری وی واقع گشتند و مصطفی قلیخان را نابینا ساخت و جعفرقلیخان را به عذر کشت. سپس به گوشمالی ترکمانان استرآباد پرداخت، زنان و اطفال آنان را به اسارت برد… به امر پادشاه قاجار، شاهرخ پدر نادرمیرزا را در افغانستان انواع شکنجه و عقوبت و آزار نمودند و حتی خمیر گداخته بر سرش ریختند تا کلیه خزاین جواهری که از زمان نادر در آن خانواده بود، تقدیم آغامحمدخان شد… آغامحمدخان در طول حیات خود موفق شد که ایالات و ولایات ایران را تحت یک حکومت درآورد، اما هیچ گونه اصلاح کشوری یا لشکری ننمود.”[1]

ایران یکی از معدود کشورهایی در سطح جهان محسوب می شود که از تاریخ چند هزار ساله مدنیت برخوردار است. این پیشینه قابل توجه زندگی شهری از ما ملتی مغرور، اگر نگوییم مدعی، ساخته است. اما جدا از کیفیت یا کمیت این عنوان چه میزان فرهنگ شهری در میان ما ایرانیان ریشه دوانیده است؟ این مهم که در گوشه و کنار جغرافیای سرزمین پهناور ایران، آثاری از تمدن های چند هزار ساله قابل اکتشاف و مشاهده است، کمکی به زندگی امروزین ایرانیان می کند؟ به عبارت دیگر این پیشینه فرهنگی و تاریخی غنی چه تاثیری بر جهان بینی و کیفیت زندگی شهروند کنونی جامعه ایران داشته است؟  عقبه پر فراز و نشیب ایران طبعا پرسش های فراوانی را خاصه در ارتباط با مقوله فرهنگ برمی انگیزد. فرهنگ ایرانی دارای چه ویژگی هایی است؟ این خصوصیات چگونه شکل گرفته اند و بر سرنوشت ایرانیان چه تاثیری گذاشته اند؟ آیا فرهنگ ایرانی از پی تهاجمات متعددی که به آن صورت گرفته ثابت و مقاوم به حیات خود ادامه داده و به نسل های کنونی رسیده است یا در گذر حوادث تاثیر پذیرفته و تغییرات قابل ملاحظه ای یافته است؟ در مجموعه یاداشت هایی تلاش دارم تا ضمن پرداختن به تاریخ ایران، ریشه های فرهنگ سیاسی در کشور را بررسی کنم.

فقدان ثبات، فرهنگ هرج و مرج

تجربه تاریخی مردم ایران گواه مواجه با خشونت و استیلای هرج و مرج است. در تاریخ پر فراز و نشیب مردم این سرزمین، عموما گروهی با توسل به زور بر حکومت مستقر غلبه کرده و پس از دوره ای سرکوب و خفقان بر همه امور مسلط می شد. این نظام سیاسی برآمده از خشونت خود نیز با تکیه بر خشونت بوسیله نیروهای معارض داخلی و یا رقبای خارجی از صحنه تاریخ کنار زده می شد. در حقیقت مکانیزمی برای انتقال قدرت وجود نداشت (یا آن طور که باید اندیشه و بکار گرفته نشد) و قوه ی قهریه تنها معبر ممکن برای تغییر در دستگاه قدرت به نظر می رسید.

“در ایران، هر کس با هر سابقه طبقاتی و اجتماعی ممکن بود وزیر و صدراعظم (و حتی شاه) شود، همچنین ممکن بود هر وزیر و صدراعظم (و حتی شاه) نه فقط مقام که مال و جانش به کلی نابود گردد، که دودمانش برای همیشه نیست گردد. پدرکشی، پسرکشی، برادرکشی، وزیرکشی و شاه کشی رایج در تاریخ ایران نیز ناشی از این واقعیت ها بود، زیرا برای در دست گرفتن قدرت مالا ضابطه ای جز خود قدرت وجود نداشت.”[2]

اگر بخواهیم تیتروار به آمد و شد پادشاهان در ایران نظری بیافکنیم، مطمنا یکی از بارزترین وجوه مشترک آن توسل به خشونت است. به بیان روشن تر نه فقط کوروش در 2500 سال پیش که حتی در دوران معاصر، رضاخان نیز با تکیه بر سربازان خود قدرت را تصاحب کردند. این رویه ی ثابت در جابجایی قدرت نشان از سترونی فرهنگ سیاسی ایران در حل منازعات دارد یا ریشه در جبر جغرافیایی؟[3] اگر این بی ثباتی در تاریخ ایران به دفعات دیده می شود نقطه مقابل آن یا همان ثبات سیاسی چه خواهد بود و چگونه به دست می آید؟

“اگر بخواهیم لفظ ثبات و کارآمدی را به مفهوم فرهنگ سیاسی اطلاق کنیم، می توانیم این طور نتیجه بگیریم که اگر شهروندان یک جامعه، هم احساس کنند و هم به لحاظ عملیاتی و اجرایی اطمینان داشته باشند که با تشکل و کار جمعی می توانند با نهادهای سیاسی یک حکومت تعامل داشته باشند و پاسخ دریافت کنند و به نتیجه برسند، فرهنگ سیاسی از کارآمدی برخوردار است و با ابزار و روش های تثبیت شده و مورد اجماع خود، ثبات سیاسی را به ارمغان آورده است. در چنین سیستمی، حکومت کانونی است که گروه ها و تشکل ها به آن رجوع می کنند تا همه یا بخشی از تقاضاهای خود را دریافت کنند.”[4]

در برابر این تعریف از ثبات سیاسی توجه به نحوه ی برخورد دستگاه قدرت با معارضین خود در دوران صفویه و قاجار قابل تامل است:

“برخی از ایلات که سهمی در قدرت حاکم نداشتند، حکومت مرکزی را تهدید می کردند و به همین دلیل، ایل حاکم سعی در دگرگون سازی وضع ایلات دیگر داشت. این دگرگونی ها گاهی به صورت تغییر محل سکونت ایل بود که با این عمل از قدرت و تحرک ایلیاتی ها در محیط جدید و تشخیص موقعیت دشوار بود. در نتیجه، حکومت مرکزی مدتی از خطر این دسته از ایلات در امان بود. کوچاندن بخشی از عشایر کردستان توسط شاه عباس صفوی به شمال خراسان و عشایر بختیاری به وسیله نادرشاه از اصفهان به حوالی خراسان و جابجایی بخشی از عشایر گرجستان به منطقه ییلاقی بختیاری ها در زمان صفویه به همین منظور صورت گرفته است. افزون بر جابجایی ها که گاهی به منظور حفط و حراست مرزها و مناطق تحت قلمرو حکومت مرکزی صورت می گرفت، ایل حاکم با اعطای امتیازاتی به برخی ایلات، سعی در جلب حمایت آن ها می کرد. این حمایت ناپایدار بود و اتحاد ایلات را در سرنگونی حکومت مرکزی به دنبال داشت. به عنوان نمونه، می توان از حمایت بختیاری ها از نادرشاه در لشگرکشی به قندهار و سپس اتحاد علیمردان خان بختیاری، کریم خان زند و ابوالفتح خان قاجار در نابودی بقایای حکومت ایل افشار نام برد.”[5]

خروجی این بی ثباتی، بی اعتمادی به دیگر هم نوعان یا هموطنان بود. از این رو هر قوم یا ایلی متناسب با فرهنگ عشیره ای خود کشور را اداره می کرد و نیروهای خود را برمی گزید. از مادها، هخامنشیان، اشکانیان تا غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان،  صفویان و قاجاریان! پر بی راه نیست اگر تاریخ سلسله های حاکم بر ایران را  تاریخ  آمد و شد ایلات و عشایر بنامیم.

از رهگذر بررسی خصوصیات فکری و رفتاری ساختار ایلاتی بر شرایط کشور، “محمود سریع القلم” به جنگ های ایران و روس اشاره می کند. او ضمن پرداختن به مشکلات عباس میرزا در متحد کردن نیروهای ایلاتی که هریک فرماندهی جداگانه ای داشتند می نویسد:

“یکی از دلایل شکست عباس میرزا در جنگ های ایران و روس، پراکندگی قوای نظامی تحت فرمان او بود. در واقع نیروهای نظامی او هر یک فرماندهی مستقلی داشتند که همان سران ایلات بودند. هر یک از خان ها بنا به مصلحت عشیره ای خود عمل می کرد نه منافع عمومی یا ملی. بنابراین در چنین شرایطی عباس میرزا نمی توانست فرماندهی و اهداف مشخص کلی را بر تمام سپاهیان عشیره ای حاکم کند.”[6]

 بی اعتمادی فراگیر؛ خروجی آشوب و خشونت

“محمدجواد مشکور” بر این باور است که تاریخ توطئه های درباری در ایران نشان می دهد که فرمانروایان در ایران اغلب رقبایی داشته اند که می خواستند جای وی را بگیرند و برای این منظور به کشتن فرمانروا دست می زدند، برای همین نیز فرمانروایان همیشه به اطرافیان خود بدگمان بوده اند. در مقابل اطرافیان شاه نیز همواره نسبت به شاه بیم و ترس داشته اند.”[7]

این بیم و ترس در بدنه جامعه هم دیده می شود. پرهیز از سیاست یا سیاست گریزی و حضور کم رنگ در گروه ها و احزاب سیاسی موید این مطلب است. بی اعتمادی، بدگمانی، تشتت و ارجحیت منافع فردی یا ایلی بر مصالح جمعی، در اشکالی چون خلف وعده و سیاست حذفی عینیت می یابد. فرهنگی که تا دوران معاصر و حتی پس از مشروطه و افزایش آگاهی اجتماعی قابل مشاهده است:

“محمدعلی شاه برای اغفال نمایندگان، شخصا به مجلس شورای ملی رفت و قسم یاد کرد که مشروعیت را حفظ کند. به زغم این قول، چند هفته بعد هیات دولت را به کاخ سلطنتی احضار کرد و همه را دستگیر نمود، عده ای را تبعید کرد و در نهایت با دستیاری لیاخوف روسی، مجلس شورای ملی را به توپ بست و عده ای از نمایندگان را به قتل رساند…”[8]

قسم ظاهری پادشاه به قرآن در صیانت از نظام مشروطه، در عمل، به زندان و تبعید نمایندگان مجلس انجامید! سال های بعد “ماروین زونیس” در طی پژوهشی در سال 1971 به بررسی فرهنگ سیاسی در عصر پهلوی دوم می پردازد. این تحقیق با چراغ سبز محمدرضا شاه صورت پذیرفت اما اجازه مصاحبه با سران ارتش و اعضای هیئت دولت به پژوهشگر داده نشد! این تحقیق با جمع آوری پرسشنامه از مجموعه ای از مدیران و مقامات رده ی دوم و سوم انجام شد:

“در نهایت تحقیق میدانی زونیس بر اساس 167 پرسشنامه برگشتی از 300 پرسشنامه ارسالی تنظیم شده است. زونیس مطرح می کند که متغیرهای شکل دهنده فرایندهای سیاسی در ایران، به طور شگفت انگیزی محدود هستند و تکرار و وزن قابل توجه آن ها در پاسخ ها حایز اهمیت است. او این متغیرها را این گونه برمی شمارد: بدبینی، بی اعتمادی، احساس ناامنی و سوء استفاده های گسترده افراد از یکدیگر. این ها ویژگی های رایج در میان نخبگان سیاسی ایران هستند. زونیس با استناد به لئونارد بایندر، ایران شناس مشهور دهه 1960، اظهار می دارد: ایرانی ها پیوسته نظام سیاسی خود را به چالش می کشند و با مقاومت همراه با سکوت و با خودداری از باور کردن آن چه افردا می گویند، بدبینی خود را نسبت به تحولات و فرایندهای سیاسی ابراز می دارند.”[9]


[1]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، صص 73 و 74
[2]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، ص 33 (به نقل از محمدعلی همایون کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، تهران، نشر مرکز، 1366، ص 8)
[3]- و یا هر عامل دیگر
[4]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، صص 36 و 37
[5]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، ص 64[6]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، ص 65
[7]- ربانی، علی، شایگان فرد، فرهاد. فرهنگ سیاسی ایران و مولفه هایش، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره ی 40، شماره 40، زمستان 1389، ص 129[8]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، ص 97
[9]- سریع القلم، محمود، فرهنگ سیاسی ایران، نشر فرزان روز، چاپ پنجم، 1395، ص 46

ن
Website | + posts