چرا ایران از کبودوند میترسد؟

استراتژی مبارزه غیرمتمرکز در برابر قدرت متمرکز ؛ یاشار کمال، اوجالان و کبودوند

خلاصه
این مقاله نشان میدهد که مبارزات نوین در دنیای نوین شکل جدید و تاکتیک جدیدی به خود گرفته است. مبارزات نظامی و مدنی کردها بجای تمرکزگرایی در رهبری، سازماندهی و تشکیلات به سوی مبارزه چریکی در عمل مدنی و نظامی هدایت شده است، و چگونه یاشار کمال با ادبیات خود ، اوجالان در میدان مبارزه چریکی و کبودوند در مبارزه مدنی توانستند استراتژی مبارزه غیرمتمرکز را پیاده کنند.

کلمات کلیدی
سازمان، غیرمتمرکز، تاکتیک ، ساختار

مقدمه
زمانی اسپانیایی ها در قرن پنجم برای کشف دنیای جدید به قارە آمریکا رسیدند، در مرکز مکزیک با دومین شهر بزرگ آنروز دنیا (بعد از قسطنطنیه/استانبول) روبرو شدند. فرناندو کورتز وقتی با سلطان مکزیک مونتزوما Montezuma مذاکرە کرد ، قول داد که اگر سلطان طلاهای امپراطوری را بدهد در ازای آن جانش محفوظ میماند. سلطان مکزیکی اعتماد کرد و انجام داد آنچه از او خواسته شد. اما سلطان با وجود اهدای طلاها توسط اشغالگران کشته شد و ملت آزتک(Aztec) قتل عام شدند و امید خود را برای صلح از دست دادند، امپراطوری آزتک سقوط کرد. یک قدرت متمرکز با سخت افزار قویتر میتواند یک قدرت متمرکز دیگر را شکست دهد.

همان داستان برای امپراطوری اینکاها و فاتح اسپانیایی آن پیزارو اتفاق افتاد. امپراطور انکاها به پای پیزارو افتاد و برای جانش یک انبار طلا و نقرە گرو گذاشت ولی چون آنها برای اشغال سرزمین پربرکت آمده بودند با وجود چپاول طلاها باز دست به کشتار زدند. کشتارهایی که در تاریخ جهان بی سابقه است. جوی های خونی که از بومیان نگونبخت جاری شد. بومیان دارای ساختارهایی هیرارشی و عمودی بودند، یک پادشاه که در راس سازمان اجتماعی هدف قرار میگرفت، کل ساختار همانند هرمی فرو میریخت. داستان حمله اشغالگران اروپایی و قتل عام مردمان مستعمرات پی در پی تکرار شد. تمدن های آزتک، مایا، اینکاها همه تمدن های با ساختار عمودی ، هرمی و یکجانشین بودند که از معماری هرمی بناهایشان میتوان شکل اجتماعاتشان را متصور شد.

داستان چپاول ها مجددا تکرار شد تا نوبت به حمله اسپانیایی ها به قبایل آپاچی رسید. در شـمال مکزیک ، وقتی اسپانیایی ها به آپاچی ها برخورد کردند، آنها بسیار سازمان اجتماعی ساده تری داشتند، آنها ساختار هرم را در ساختارهای اجتماعی شان نداشتند، رهبر بزرگ، شاه و یا پادشاه قدر قدرت نداشتند، همه اعضا براساس یک هدف و داوطلبانه کار میکردند، رهبرانشان نان-تان نامیده میشدند و معروفترینشان جروینمو(Geronimo) بود. مشروعیت رهبری نان-تان از داشتن قصرهای عظیم، طلاهای فراوان و فرماندهی بر موجی انبوه از سربازان گوش بفرمان ناشی نمیشد. منشاء اقتدار رهبران آپاچی ها بر خلاف سایر جوامع اجتماعی نه از ثروت و قدرت نظامی بلکه خرد در سازماندهی، باور به حکمت و سلامت روانی این رهبران بوده است. گروه های خودگردان که خود را آپاچی میدانستند و سرزمین مشخصی داشتند (مقایسه کُردها و کُردستان بسیار چشمگیر است) بر اساس هدف مشترک، دشمن مشترک، اما در عین آزادی و استقلال زندگی ومبارزه را توامان انجام میدادند.

پیروان نان-تان ها به دلیل قدرت آنها نبود که مطیع امر رهبر بودند، بلکه معتقد بودند که نان-تان ها ایده های خوبی دارند، آنها یک رهبر معنوی برای ملتشان بوند. هر گروه از نان-تان ها یک رهبر با تمام اختیارات برای مبارزه و حرکت داشتند. گروه های خودگردان با توان تصمیم گیری مستقل یک کپی از تمام سازمان و جامعه کلی آپاچی ها بودند. کسی منتظر کمیته مرکزی برای اجرای فرامین نبود و ماموریت کلی این بود که با دشمن مبارزه کنند چگونه و با چه روشی بر‌عهده خود آن گروه میبود. آنها مرکز فرماندهی نداشتند و تصمیم به حمله به دشمنان از چند جای متفاوت گرفته میشد. ممکن بود که برنامه ریزی یکجا، هماهنگی یکجا ولی حمله در جاهای متفاوت باشند. اسپانیایی ها سعی کردند با کشتن رهبرانشان (نان-تان nantan) آنها را از بین ببرند ولی بلافاصله رهبران و نان-تان جدیدی از درون جامعه میروئیدند. زیرا که از درون یک گروه کوچک براحتی میتوان یک رهبر دیگر انتخاب کرد. در یک گروه کوچک، مکانیسم و فرایندها چابکی آن را دارد که قابل تغییر باشد (تصور کنید چقدر مشکل است که یک قانون را در مجلس ملی یک کشور ٧٠ میلیونی با لحاظ کردن همه تنوع ها و نظرات تغییر داد و چقدر ساده میتوان همان قانون را در شورای شهر یک شهر کوچک بسیار سریعتر و دقیقتر اجرایی کرد). اسپانیایی ها دهکده هایشان را سوزاندند تا قتل عام شوند، اما وضعیت برای مهاجمان اسپانیایی بدتر شد ، زیرا آپاچی ها تبدیل به گروه های کوچ نشین، سیار ، متحرک و پراکنده شدند و به هیچ وجه قابل کنترل و محاصره نبوده و گیر نمی افتادند. این ساختار اجتماعی و شیوه دفاع در برابر دشمن ٢٠٠ سال ادامه پیدا کرد و اسپانیایی ها بدون پیروزی سرزمین آپاچی ها را ترک کردند و نتوانستند شکستشان بدهند، مکزیکی ها آمدند آنها هم نتوانستند آپاچی ها را شکست بدهند به همان سرنوشت اسپانیایی ها دچار شدند. آنها شکست ناپذیر بودند، تا اینکه آمریکایی ها پا به قاره گذاشتند، آنها جهت به چنگ آوردن منابع و اشغال سرزمینی به قبایل آپاچی حمله کردند. آمریکایی ها از تجربه قبلی شان با قبایل اوواها استفاده کردند. جهت به زانو درآوردن قبایل اوواها ، سیستم و نظام ارزشی آنها را هدف قرار دادند. در حقیقت به قدرت نرم آپاچی حمله کردند، زیرا که میدانستند سخت افزاری نخواهند توانست یک سیستم ارزشی را از بین ببرند. به نان-تان ها حیوانات و حشم دادند، به آنها مالکیت دادند، تا حس مالکیت ، مقام نمادین و سمبلیک را تبدیل به رهبر مادم العمر نماید، چون منفعت جایگاه و مقام تمایل به حفظ آن را افزایش میدهد. رقابت بر سر مقام و منابع سبب ایجاد تفرقه میشود. انتخاب بین مالکیت شخصی یا بی مالکیتی است؛ مالکیت اشتراکی کشمکش آور است.

مالکیت عمودی نیاز به ارتش، کنترل و مکانیسم جزا و پاداش دارد، لذا آمریکایی ها برای این جامعه افقی ، سلسله مراتب و هیرارشی ساختند. یک سیستم مالکیت بالا به پائین را به آن جامعه تحمیل کردند. به رهبرانشان امکانات مادی هدیه دادند، به نان-تان ها گاو هدیه میدادند. نگهداری گاو جا و مکان ایستا میخواهد لذا تمرکز جمعیتی نیاز دارد، هدف قرار دادن آنها بسیار ساده تر است. در ضمن، سایر اعضای قبیله بر سر آن مادیات و امکانات به جان همدیگر افتادند. درگیری داخلی آغاز شد و اختلافات سبب تفرقه ، انشعاب و جدایی آنها شد. اکنون دیگر اعضا از روی دل کار نمیکردند، ارزشها از بین رفته بود. رهبران چون دارای منابع بودند میتوانستد پاداش بدهند یا کسی را از گروه اخراج کنند، آیا داستان آشنا بنظر نمیرسد. آیا شباهتی بین احزاب ارزش محور و این واقعیت تاریخی دیده میشود؟

رهبران اعضای منتقد و متفاوت را از جامعه و تشکل بیرون میکردند. نان-تان ها شروع به رقابت و کشمکش در جلسه ها و کنگره هایشان برای ریاست و معاونت و پست و مقام کردند و در نهایت این منفعت طلبی جامعه آپاچی را نابود کرد زیرا که جامعه را تبدیل به یک سازمان عمودی و هیرارشی کرد. جامعه ای که یکجانشین شد، مالکیت اصل شد (ما در مورد سازمانی که در ابتدا بر یکسری ستون ارزشی تاسیس شده، صحبت میکنیم) و برسر مالکیت رهبران شروع به جدایی ساختارها و گروههای اجتماعی کردند. ساختارهای سلسله مراتبی با اعمال زور و مشوق مادی میتوانند به هدف خود برسند، دولت متمرکز، ارتش، احزاب عمودی، بوروکراسی دولتی و نیروی انتظامی نمونه این سازمانها هستند.

یاشار کمال
یاشار کمال، نویسنده بزرگ ترکیه که در سال های پایانی عمر خود به ریشه کُردی خود اشاره میکند، در تمام داستان های خود بازگوکننده کشتارها و خاطرات مبارزان آزادی (هرچند مستقیم به کُردها اشاره نمیکند) برضد ستمگری و خونریزی دولتیان و قوم غالب است. او داستانی مغفول مانده برای کودکان دارد. نام داستان (سلطان  فیل ها و مورچه ریش قرمز) است. در این داستان یاشار کمال پنهانی در قالب زبان کودکانه ، درواقع استراتژی مبارزه بین فیل ها و مورچه ها را ترسیم و نقشه راه آنها را بیان میکند. یاشار کمال در حقیقت در قالب استعاره مبارزه غیرمتمرکز بین دو ساختار کاملا متفاوت ١- قدرت هرمی دولت بزرگ ( فیل ها) در یک طرف مبارزه و ٢- جامعه غیر متمرکز تحت ستم کُردستان (مورچه) را پیشنهاد میدهد. داستان از این قرار است که  فیل ها (که احتمالا اشاره ای است به ترک های صاحب قدرت و منزلت در دوران امپراطوری عثمانی و جمهوری ترکیه است) با شنیدن وصف نعمات و زیبایی های سرزمین مورچگان (آناتولی و کُردستان) به یکباره به آن سرزمین حمله و آنرا تسخیر میکنند و مورچه ها را به بردگی و وادار به کارکردن و ساختن قصرها برای  فیل ها میکنند.  فیل ها با تمام تلاش سعی میکنند که به مورچه ها اشغال خود را توجیه کنند، لذا به مورچه ها میگویند که آنها هم زمانی مورچه بوده اند و به زبان مورچگان تکلم میکرده اند و اگر مورچه ها تلاش کنند آنها هم زمانی فیل خواهند شد و مانند آنان سرور و بزرگ خواهند شد. داستان بسیار به سیاست های ترکیزاسیون جغرافیای ترکیه نزدیک است.  فیل ها با تمام امکانات رسانه ای ، نظامی و سازمانی، برای تداوم استعمار، سعی در درهم ریختن روانی و هویتی مورچگان دارند.

فیل ها از شستشوی مغزی و پروپاگانداهای متفاوتی استفاده میکنند. هر مورچه ای یک فیل است (هر کُرد یک ترک است)، و چه خوشبخت است آنکه فیل میشود (چه خوشبختم که ترکم) مورچه ها باید کتاب های  فیل ها را بخوانند تا باور کنند که  فیل ها شکست ناپذیرند، به زبان  فیل ها باید صحبت کنند و تا میتوانند از همدیگر بترسانندنشان و امید و عشق و محبت را در درون مورچه ها بکشند. تمام ساختار اشغال  فیل ها بر اساس آسیمیلاسیون هویتی مورچگان استوار است. سلطان  فیل ها اصرار میکند که باید علاقه به آب و خاک و هم زبانان را در مورچه ها با تغییر ذهنیت و مغز آنها نابود کرد. زبان فیلی اجباری میشود، کتابها همه درباره این است که مورچه ها جد  فیل ها بوده و آنها را زائیده اند و از ابتدای تاریخ برای  فیل ها قصر میساخته اند. اگر مورچه ها هم بمانند  فیل ها باهوش باشند و سخت کار کنند ، روزی فیل خواهند شد و میتوانند کار نکنند و در جنگل کفل خود را خارش دهند. جامعه مورچه ها از سه دسته مورچه سیاه (عوام)، زرد (نوکران و خائنان) و قرمزها (مبارزان) تشکیل میشوند.

یک مورچه (ریش) قرمز آهنگر، هیچگاه باور نمیکند که مورچه بتواند یک فیل باشد. او رهبر مبارزان است و اعتقاد دارد که قبل از هجوم و سلطه  فیل ها آنها زندگی، زبان، وطن و خوشبختی خود را داشته اند و لذا به کوهنشینی پناه میبرد و شروع به کتاب خوانی میکند و ارتشی از مورچه قرمزهای مخالف فراهم میکند، مخبران، خائنان و خبرچینان  فیل ها (مورچه های زرد) دائم در کار آنها خرابکاری میکنند و چندین بار با همکاری  فیل ها تا مرز انقراض کامل مورچگان مبارز پیش میروند، اما با حکمت مورچه ریش قرمز آهنگر نجات پیدا میکنند. پس از بسیاری خیانت ها، اشتباهات و ماجراها در انتها با غیرمتمرکز کردن مبارزه و کندن چاله هایی برای هر کدام از  فیل ها و پرواز مورچه آهنگر بر سر فیل ها و تحریک آنها ،  فیل ها به درون چاله های جدا جدا سقوط میکنند و اشغالگری پایان میپذیرد.

در این داستان یاشارکمال با ترسیم روش مبارزه غیرمتمرکز به کُردها درس چگونگی مبارزه میدهد.

اوجالان
عبدالله اوجالان، در نوشته های خود با وجود انتقادات فراوان به یاشارکمال، همواره از او یاد میکند. اوجالان در حقیقت با پناه بردن به کوههای کُردستان و استقرار در قندیل، همان مورچه آهنگر است. او دولت (فیل) را میشناسد، او میداند همواره جاسوسان و خبرچینان (مورچه های زرد) در کمین هستند، او میداند که دولت تمام سعی خود را در قتل عام فرهنگی ، زبانی و هویتی کُردها بکار برده است. سیاست دولت در نابودی و به استعمار کشیدن مطلق کُردستان برای همگان آشکار است ولی این آهنگر پیر است که میداند بله حتما راهی وجود دارد. اوجالان با عملی کردن مبارزه غیرمتمرکز در قالب جنگ گریلایی و ساختن گروههای مستقل ٩ نفره گریلایی به بزرگترین کابوس دومین ارتش ناتو در آمد. یک گروه گریلایی در چگونگی، لجستیک و برخورد با دشمن کاملا خودگردان و مستقل است. یکی از مشخصه های سازمانهای غیرمتمرکز اینست که چون ارزش و ایدئولوژی هنوز در سازمان است و واحدهای آن از نظر تصمیمگیری خودمختار هستند، با گرفتار شدن رهبر آن سازمان حتی بزرگتر و قویتر میشود.

پ.ک.ک سازمانی دارای ارزش وجهان بینی برای آزادی ، با فیل(دولت) استعمارگر میجنگد. پس از ربوده شدن اوجالان و حبس او در ایمرالی ، او سعی کرده است که استراتژی مبارزه غیرمتمرکز را از شاخ (کوه) به شار(شهر) تعمیم دهد، لذا از فلسفه شهروندی آزادیخوازانه (Libertarian municipalism) مورای بوکچین و تاریخ اقتصادی فرناند برودل استفاده کرده و پیشنهاد تمدن دموکراتیک بدون حضور دولت میکند. مبارزه و ویرانی شهرهای کُردستان به این دلیل از سوی دولت ترکیه صورت میگیرد و بهانه حضور پ.ک.ک در شهرها احتمالا توجیهی برای سرپوش نهادن به ارتکاب جنایت و ویرانی فیل ها و سلطانشان در خاک کُردستان است.

کبودوند
محمد صدیق کبودوند موسس و رهبر سازمان حقوق بشر کُردستان است. او کسی است که با تاسیس ساختاری غیرمتمرکز هرگونه نقض حقوق بشری را ابتدا در روزنامه پیام مردم و سپس با بسته شدن آن در وبسایت آن رسانه ای و دادخواهی میکرد. یازده سال پیش ، با حکم کاملا غیر منصفانه دولت ایران برای شش ماه و چون هنوز گزارشات نقض حقوق انسان سازمان به مجامع بین المللی راه پیدا میکرد، به ده سال زندان محکوم میشود. اکنون که چندین ماه از زندان ایشان مانده است، پس از ده سال، مجددا برای ایشان حکم چهار سال زندان برای نگهداری او صادر کرده اند. یکی از مسئولان اطلاعاتی میگوید از ماکو تا ایلام اگر کوزه ای بشکند، سازمان حقوق بشر کُردستان از آن باخبر میشود. کبودوند در حقیقت با پیاده نمودن مدل سازمان غیرمتمرکز، ساختاری جهت دادخواهی مظلومان ساکن در جغرافیای ایران و شکلی از مبارزه مدنی در همین شاکله به ستمدیدگان هدیه میکند. چه بسا اگر این سازمان نمیبود ، کشتارهایی همچون ٦٧ دوباره تکرار میشد و هزاران معاند و مخالف از دم تیغ حکومت ایران گذرانده میشدند و خونها بر خاک میشد. تاریخ ایران پر از درندگی و سبعیت  فیل ها بر ضد مردمان این سرزمین است.

نتیجه گیری
اگر میخواهید یک جنبش داوطلبانه را بکشید کافی است مسایل مالی را در آن وارد کنید و به رهبران وعده مقام، ثروت و یا قدرت بدهید، بلافاصله اختلاف و رقابت بر سر امکانات سر میگیرد و جنبش تجزیه میشود، هر جنبشی که بخواهد موفق شود، دو راه دارد یا باید با قدرت سخت پیروز شود، یا با قدرت نرم.

قدرت سخت یعنی اسلحه و نیروی نظامی برتر، پول و امکانات مادی بیشتر و استفاده از فاکتور زور. این همان استراتژی است که دولتیان بکار برده و میبرند. این استراتژی برای کُردها به دلایل واضح قابل اجرا نیست. کُردستان به عنوان مستعمره مشترک چند دولت، با همکاری دولتهای امپریالیستی بزرگتر (انگلستان، روسیه، فرانسه، آمریکا، ..) تقسیم شده است و در وضعیت کنونی دربند نگه داشته شده است.

استراتژی دیگر مبارزه غیرمتمرکز ، قدرت نرم است. قدرت نرم یعنی سلطه بر قلب و روح. قدرت نرم همان قدرت منطق است. قدرتی است که هزاران پیشمرگ و گریلای آزادی را شب ها در کوهستان ها با تغذیه از طبیعت (دایکی نیشتمان-مام میهن) امیدوار به پیروزی و آزادی نگه داشته است.

آینده در دستان سازمان هایی میباشد که براساس ایده نو و خلاق توانایی بسیج اراده و مردمان جان برکف بدون چشمداشت مادی هستند. هدف این سازمان ها ارزش محور است. آزادی ، عدالت، دموکراسی ، مشارکت، جمهوریت از جمله این ارزش هاست. رهبران این سازمان ها منفعت مادی ندارند، حقوقی نمیگیرند و حتی در زندان هم رهبر هستند. رهبرانی که با مردمشان زندگی میکنند ، میجنگند، پسران و دخترانشان در صف مبارزان کشته میشوند، تاریخ سازان آینده هستند. کُردستان به رهبرانی که استراتژی مبارزه غیرمتمرکز را در ژنتیک خود دارند نیاز دارد.

کسانی میتوانند رهبری سازمان های ارزش محور را به عهده بگیرند، که منفعت طلب، قدرت طلب، فرصت طلب، مالپرست و متوهم نباشند.
بله، ایران باید هم از کبودوند بترسد.

 

هرگونه استفاده، کپی، ارجاع و بازنشر مطالب با ذکر نام نویسنده و ماخذ مجاز می‌باشد.

+ posts