جاش، از زرتشت ـ کاوه تا احزاب؟ جنگ احزاب،مقصر یک جانبه یا مکر عصبیت حزبی؟

جاش مفهومی سیاسی و فرهنگی نه خصوصی و اخلاقی.

سال گذشته در فیس بوک قبلیم، مطلبی نوشتم تحت عنوان جاش ـباش، قضاوت اخلاقی یا ماهیت تراژیک اجتماعی که لینک آن را گذاشته و تنها اشاره کنم که جاش ـ باش را از قضاوت اخلاقی خارج و سعی در طرح اجتماعی و فلسفی آن داشتم. در مطلب دیگری، به حرمت خون…. که بعدا آن را پاک کردم، احزاب را جاش خواندم نه حقوق بگیران سپاه، که سپاه در پدیدار ذهن آنها تنها موسسه اقتصای برای تامین حق ابتدای زندگی است نه سیاسی. حقوق بگیر نهاد امنیتی را جاش می نامند. به این تعریف دقت کنید؟ کدام حزبی حقوق بگیر دیگری اشغالگر نبوده است و بر ضد هم نجنگیده اند؟ تغییر نظر من تنها این است که آن زمان، به اصلاح حزبی در جهت کوردیت امیدوار بودم به همین دلیل به عنوان حاملین مفاهیم کلی برای تزریق روح سیاسی به شهر از جنگ دفاع می کردم اما اکنون ندارم و ضمن تایید نظر قبلیم در جاش بودن احزاب، باتوجه به زیربنای عصبیت و اشرافیت حزبی، که هردو ضد کوردی (چه کورد کلی چه اجتماعی)است، امیدی به اصلاح درون حزبی ندارم و ضمن نپذیرفتن تقسیم بندی اخلاقی جاش ـ باش،تعریفم را از جاش، خارج از سطح اخلاق شخصی و از زاویه سیاسی و فرهنگی تکرار می کنم. من جاش را فرهنگی ـ سیاسی، درعین کورد بودن خونی، به دو نوع تقسیم می کنم. جاش اقتصادی ـ نظامی و جاش فرهنگ سیاسی.الگوی اولین جاش فرهنگی، زرتشت است و الگوی جاش نظامی ـ اجتماعی، کاوه ـ هارپاگ.
اکنون به احزاب بنگریم، چهارتا بدبخت را که هیچ درکی از امر سیاسی ندارند و مشغول زندگی خصوصی اجتماعی هستند را جاش می نامند در حالی که جاش، مفهومی عام و سیاسی ـ فرهنگی است نه خصوصی. به اعتقاد من احزاب از نظر فرهنگ سیاسی در ادامه زرتشت جاش هستند و از نظر اجتماعی ــ نظامی، بازتولید جاشایتی کاوه ـ هارپاگ. طبیعی است بعد از صد سال جز خدمت به دیگری، کورد به جایی نرسید و نخواهد رسید چون فلسفه جاشهایی مانند زرتشت و کاوه، بازتولید سلطه دیگری و حراج غرور و فرهنگ و خاک خودی است. زرتشت در اعتراض به آیین میترا و نپذیرفتن دینش توسط آنان، کینه خویش را در اتحاد با شمشیر پارس، بر سر ماد ـ میترا تخلیه کرد و سلطه فرهنگی دیگری بر کورد را موجب شد اگرچه مفاهیم و واژەهای وی چون فرەوەشی و.. کوردی بود، اما بار معنای دیگری به آن داده و باعث نابودی فرهنگ مادی و تسلط فرهنگ دیگری شد. کاوه ـ هارپاگ نیز که خود اشرافی نظامی و اقتصادی بود به دلیل سیاستهای عامه پسند و برابری گرایانەی میترایی اژی دهاک، عصیان کرد و زمینه سلطه امپراتوری کوروش را برای تثبیت اشرافیت نظامی ـ اقتصادی خاندان خود فراهم آورد که نتیجه آن دو، زوال حاکمیت و استقلال سیاسی ماد و نابودی فرهنگ میترا بود. اکنون دقت کنیم، احزاب از نظر فرهنگی بازتولید جاش زرتشت و از نظر اقتصادی ـ اجتماعی، بازتولید جاش کاوه هستند. یعنی از سویی آگاهانه و ناآگاهانه مشغول تبلیغ فرهنگ دیگری و نادیده گرفتن فرهنگ کوردی هستند و از سوی دیگر، در ادامە کاوە، هرکدام زیر سایه دیگری از بعث تا جمهوری اسلامی و ترکیه، اشرافیتهای نظامی ـ سیاسی و اقتصادی را تشکیل دادەاند که در نهایت استقلال سیاسی و خاک و ملت کورد را فدای دیگری بخاطر منافع حزبی کردند. اگر زرتشت ـ کاوه، در پس, مفاهیم کلی آن زمان چون نظم اهورایی، لطف کوروش، ظلم آستیاگ و…منافع خاص و کینه شخصی خویش را توجیه می کردند، اشرافیت سیاسی ـ مالی احزاب، در زیر سایه مفهوم کلی کوردایتی و استراتژی یا دشمنی احزاب دیگر، منافع خاص اشرافیت حزبی ـ شخصی را دنبال و استقلال سیاسی و فرهنگ کوردی را نابود کردند و نه تنها حامل شعارهای حزبی خود از دموکراسی تا استقلال و سوسیالیسم نیستند بلکه با نفی برابری اجتماعی کوردی،اشرافیت سیاسیـ مالی تشکیل و با نفی کورد چون کل، زمینه نفوذ فرهنگی و سیاسی دیگریها را نیز فراهم اوردەاند. در حالی که ایران اکنون، همان کوروش ـ زرتشت است که تنها با اژی دهاک ـ میترا می توان با آن جنگید نه با کاوه ـ زرتشها که خود زمینه ساز سلطه آن هستند.
واقعا ما چقدر بی تاریخیم هنوز در گذشتەایی دور می زییم. اگر ایران بی تاریخ است مهم نیست، مسلط است،اما برای ما سخت گران است.باید به مرحله قبل از جاش کاوه ـ زرتشت با تجربه بعد از آنان بازگردیم همانطور به مرحله پیشاحزبی از زاویه تجربه پساحزبی.سیاست و مفاهیم احزاب در خدمت زندگی اجتماعی و برابری افراد یا کورد چون کلیتی سیاسی ـ فرهنگی نیست. تا نابودی جاشهایی چون کاوه و زرتشت و دیگریهایی چون کوروش ـ خامنه ایی. اگر کاوه ـ زرتشت نبودند، کورووش هیچگاه قادر به انجام آن نمی شد و اگر امروز احزاب نبودند صدسال برده دیگری چون ایران و حکومت جمهوری اسلامی نبودیم.

جنگ احزاب،مقصر یک جانبه یا مکر عصبیت حزبی؟

مکر مفهومی هگلی است. از نظر هگل ضرورتی در تاریخ هست که ناشی از مکر عقل است و این مکر از طریق میل اشخاص، پروژه خویش را تحقق می دهد برای مثال میل قدرت طلبی ناپلئون، ابزار مکر عقل در تحقق ایده های انقلاب فرانسه شد. در کوردستان، عقلی وجود ندارد که از مکر عقل بگوییم باید مکر عصبیت حزبی را جایگزین مکر عقل کنیم تا فراتر از خیر و شر ایرانی دلایل جنگ احزاب کوردی را تشخیص و از وقوع دوباره آن برای تلف شدن خون پیشمرگ جلوگیری کنیم.
عصبیت حزبی جایگزین وجدان و عقل پیروان و اندامان حزبی شدەاست. با اعضا و طرفداران هر حزبی گفتگو کنید، چنان تعصب حزبی آنها را کور کرده است و حق به جانب هستند که براستی بحث کردن بی فایده است.حرفهای کودکانه ایی مثل اینکه فلان حزب پروژه اطلاعات یا میت است یا فلان حزب مقصر اصلی شروع جنگ بود که چنان معلم گونه وحق به جانب می گویند که استدلال و تحلیل بیهوده است چند بار که این تحلیلهای ابکی را شنیدەام،در نهایت گفتەام امیدوارم روزی به حقیقت شما دست یابم. این عصبیت کورکننده، تنها به بازتولید کین و نفرت حزبی و امتناع ملیت انجامیده است. برای مثال دو سال قبل در درگیری پ ک ک و حدکا، دو طرف به طور مطلق دیگری را مسئول می دانست. بر اعضا و پیشمرگه های دو حزب چندان نمی توان ایراد گرفت چون تربیت همان عصبیت حزبی هستند اما تاسف بار به اصطلاح روشنفکران کورد بودند که در سایتها و فیس بوک و..هرکدام با حق خواندن حزب محبوب خویش، دیگری را محکوم می کرد. این نگاه خیر و شر، نه کوردی بلکه ایرانی که البته پوششی برای عصبیت های فروملی کوردی است. ذهنیت کوردی نه خیر و شر بلکه تقدیر است مثل مم و زین خانی که دو طرف بر حق هستند و دست تقدیر علت ستیز آنان است که در اینجا تقدیر، عصبیت فراشخصی حزبی است لاجرم دو طرف مقصر هستند. پس تمام کسانی که درگیر محکوم کردن و ادعای روشنفکری کوردی داشتند، اصلا فاقد ذهنیت کوردی و تحلیل سیاسی بودند و هستند. مهمتر اینکه در تمامی جنگهای حزبی، مکر عصبیت حزبی دلیل آن بوده است و دو طرف مقصر، پس پلیس بازی برای اینکه کی تصمیم گرفت و کی اول شلیک کرد، بسیار کودکانه است چون ان شلیک اول، ابزار عصبیت حزبی بوده و مکر عصبیت، دیر یا زود آن جنگها را محکوم به وقوع می کرد به جای محکوم کردن یکدیگر،اگر عصبیت حزبی را با تدوین آگاهی ملی به چالش می کشیدید، از ناتاریخ جنگ حزبی خارج می شدیم. با کومله و دموکرات هم صحبت کنید بعد از سالها هرکدام دیگری را مقصر می دانند که بی معنی است. کوردیتی فراتر از حزب تعریف نشده که چهارچوبی کلی برای هضم حزبی و وحدتی برای توافق کثرتها داشته باشیم. پارتی و یکیتی نیز هرکدام با ذکر موارد جزئی، دیگری را محکوم می کند غافل از آنکه آن دلیل جزئی و شخصی، تنها ترکیدن نفرت عصبیت حزبی بود که دیر یا زود بهانه های دیگری برای ترکیدن می یافت. باری تاسف بارتر، قلم به دستان کورد هستند که نه علمی از کورد، فراتر از حزب دارند و نه وجدانی فراتر از مدح و کین حزبی که به جای نقد عصبیت حزبی از زاویه کوردی هرکدام حزب محبوب خویش را کوردی و دیگری را اهریمن آن که قلم آنها نیز ابزار مکر عصبیت حزبی است. به هرحال روزی احزاب برای ریختن خون آن همه پیشمرگ تاوان خواهند داد و قلم به دستان برای مداحی و کین آن. تا زمانی که عصبیت و وفاداری حزبی جای خود را به حس و وفادای ملی ندهد، شاهد جنگ احزاب با گلایاتورهای پیشمرگ خواهیم بود فردا شاهد مرگ پیشمرگ در جنگ امپراتوری دو بارزانی نیز خواهیم بود… گذار از عصبیت حزبی کار آسانی نیست چون آن را نمی پذیرند و هرکدام دلیل مداحی از حزبی و نفرت از حزب دیگر را به خاطر کوردیت می دانند در حالی که تا مریض به مریضی خویش اعتراف نکند و برای یافتن درمان و دکتر تقلا نکند، درمان نخواهد شد اینکه هر حزبی خود را نماینده کورد می داند، اثبات بیشتر غرق بودنش در عصبیت فروکورد است. اکنون تمامی مداحان حزبی چون کپکی که سر خود را زیر برف کرده است، مدعیند بخاطر دولت، استقلال، مدنیت، کوردیت و… دفاع می کنند که شاید آنها به دلیل زیر برف بردن کردن سر خویش، ما را نمی بینند ولی ما آنها را می بینیم و بدانند مدح در پوشش مفاهم، مانند همان مداحان خامنەایی هستند که در پوشش اسلام و ملت و.. این کار را می کنند. لطفا دفعه دیگر جنگ حزبی آغاز شد اشراف حزبی محبت بفرمایند هزینه خونی آن را بپردازند نه پیشمرگ بدبخت و تکرار می کنم دست از کشتن پیشمرگ به خاطر عصبیت حزبی فروملی و ایده های فراملی دیگری چون آزادی موصل عرب، روخاندن کومار، دموکراتیک کردن دیگریها، جنگ با ترور جهانی، امنیت منطقه و… دست بردارید.