طباطبایی و راز فرهنگ ایرانشهری

جلال حاجی زاده

طباطبایی با مراجعه، گزینش و وامگیری از بخشی از اندرزنامه های ساسانی و اوایل دوره اسلامی ایران، تلاش دارد تا ویژگی و عناصر تز ایرانشهری خویش استخراج کرده و آن را تحمیل و تحکم کند تا بلکه ماهیت و اجزای ایده اش را به تصویر بکشد. به این جهت فرهنگ ایرانی و ویژگی های آن را به نحو غلوآمیزی برجسته ساخته و جنبه های سلبی آن را با سخاوت ندیده می گیرد. اما پرسش این است که فرهنگ ایرانی و ویژگی های آن چیست که نظریه ایرانشهری طباطبایی بر آن استوار گردیده است؟
در این یادداشت کوتاه قسمت هایی از نامه تنسر،حکیم پارسی ساسانی، نقل می شود تا طباطبایی پاسخ خود را از بگیرد و در حقیقت ماندگاری و تداوم همچون ” ایران بە مثابه نظریه” از آن استنطاق و اقتباس کند تا بلکه مفهوم ایرانشهرگرایی را بهتر بفهماند و از تعلیمات این حکیم ایرانشهری که با آن آشنا و عجین بوده است بیشتر بهره برگیرد .
-بیانات و تذکار طباطبایی
طباطبایی در فرازی از یادداشت دوم خویش خطاب به خاتمی چنین آورده است:«یکی از مهمترین ایرادهای گروه های بزرگی از کسانی که بر سرزمین ایران و مردم آن فرمان رانده اند، پیوسته این بوده است که چیز چندانی درباره ویژگی های کشوری که بر آن فرمان می رانده اند نمی دانسته اند. در تاریخ ایران کم نبوده اند «خربندگانی» که به امیری رسیده اند یا «فرزندان شمشیری» که به قتل و غارت بر تخت سلطنت تکیه زدند و تا برآمدن خربنده ای و فرزند شمشیری دیگر آن چه در توان داشتند بر رعیت خود بی رسمی ها کردند. اما این نیز از ویژگی های شگرف تاریخ ایران است که بسیاری از همین خربندگان نیز آن گاه که به امیری می رسیدند، در حد توان خود، چیزی از ادب ایرانی و آداب اداره کشور پیچیده فر می گرفتند…سرو ایران در برابر وزیدن این بادها سر خم می کرد، ولی نمی شکست.( کانال تلگرامی جواد طباطبایی، یادداشت دوم، بخش نخست) وی در جای دیگر از همین یادداشت نوشته است:« بسیار بوده است که ایرانیان به لحاظ نظامی مغلوب شده اند، اما با این همه پیوسته پیروز فرهنگی بوده اند. این نکته ای شگرف و شگفت انگیز است و هیچ کسی را که به هر صورتی بخواهد بر این سرزمین فرمان راند نمی رسد که این درس تاریخ ایران را فراموش کند.»( کانال تلگرامی جواد طباطبایی، یادداشت دوم، بخش نخست)
– تشخص و ویژگی بنیادی فرهنگ ایرانشهری
ایرانی ها در ادوار باستانی حکمت بین النهرینی و اندیشه سیاسی آن، یعنی سنت بین النهرینی و شرقی، هردو را با واسطه سنت عیلامیان به ارث بردە و آن را در ذهن ایرانی، اخذ و بازخوانی کرده و سنت پارسی ایرانشهری را از آن برساخته اند. برساخته بودن حکمت و اندیشه و سنت و فرهنگ ایرانی حاصل التقاطی بودن ذهن ایرانی است که بدون تردید هنری است که کمتر قوم و ملتی واجد این توانایی، یعنی سازگار ساختن خود ، و” از آن خود کردن ” را در خود دارند! هرودوت به صراحت گفته است که یکی از ویژگی های اعجاب برانگیز پارسیان (ایرانشهری) این است که در مقایسه با دیگر اقوام و ملل به سهولت از فرهنگ بیگانگان تأثیر می پذیرند و با آن خو می گیرند(به تایخ هرودوت رجوع شود). ساموئیل ادی در “آئین شهریاری در شرق باستان” می نویسد:«…ایرانیان پارسی در فاصله میان روزگار کوروش و سلطنت اردشیر دوم لب و اساس اندیشه های اقوام بین النهرین را در باب پادشاهی اقتباس کرده،آنها را با سنت فرهنگی خویش تطبیق دادند(ادی،1347: 86). از این حیث دانسته نیست که طباطبایی شأنیت و تمایز و خلوص فرهنگ و اندیشه ایرانی را از کجا استخراج و استنساخ کرده است؟
یکی از ویژگی های «شگرف» فرهنگ و سرو پایدار ایرانشهری طباطبایی در نامه تنسر بیان شده است که تاریخاً صفت و ممیزە ی ناپسند و رذیلانه ای به شمار می رود. تنسر با اکراه به این ویژگی و تشخص و خصلت ایرانشهری اعتراف کرده است و در شرایطی که حاکمیت در دست آنان نبوده است اطاعت و سرسپردگی و«خربندگی» را راز بقای فرهنگ ایرانشهر معرفی کرده است. تنسر در خطابه ای افشاگرانه رذیلت، فرمانبرداری و ذلت را ویژگی شگرف و راز ماندگاری ایرانشهری و دلیل عزت و عظمت ایرانی و اس و اساس «ادب و آداب »حکمرانی ایرانشهری تا دوره اردشیر، یعنی عصر خود، دانسته است. تنسر افلاطونی مذهب رهنمود های فکری و دینی به اردشیر ارائه می داد تا اینکه اردشیر بر مبنای تدبیر و سیاست دینی وی نظام سلطانی و یک خدایی را بر ایرانشهر بگستراند و ایران ملوک الطوایفی( و پادشاهی های فدرال)را به زیر سلطه واحد درآورد.« آن پادشاه اردشیر پاپکان آمد از پی نو کردن و از نو آراستن سلطه ایران…»(کتاب سوم دینکرد).

ادامه
_تعلیمات و آموزه های ایرانشهری تنسر
تنسر که دین و دولت(شریعت و سیاست) را چونان دو بردادر همزاد می دانست، چنین نوشته است:
«… من ترا درین حکایتی کنم که دانم که
نشنیده باشی، و لیکن می ترسم که این حکایت من باقی بماند در اعقاب[دودمان پارسی] ما. و عاری[رسوایی ] ما را و رای ما را ، با اینهمه یاد خواهم کرد تا علم تو زیادت گردد. بداند که مارا قریش قریش خوانند، و هیچ خَلٌت و خصلت، از فضل و کرم، عظیمتر از آن نداریم که همیشه در خدمت شاهان خضوع و خشوع و ذلٌ نمودیم، و فرمانبرداری و طاعت و اخلاص و وفا گزیدیم، کار ما بدین خصلت استقامت گرفت، و بر گردن و سر همه اقالیم بدین برآمدیم، و از این است که ما را خاضعین نام نهادند… و
اولین و آخرین ما بر این اندیشه و نیت بوده اند، و هرگز از شاهان جز خیر و نیکویی ندیدند،.. محمود اهل جهان بودیم، و فرمانفرمای هفت اقلیم…» (تنسر، تصحیح مینوی،: 74-73) این خشوع و خضوع و ذلت در واقع بر مدار نظریه حق الهی شاهان و شاهی-آرمانی الهی می چرخد. چنانچه گفته اند«… پادشاه باید که لگام جهانداری، به طاعت داری بدست آورده باشد…»(تنسر، تصحیح مینوی،: 73) به این جهت است که ایرانشهر را «بلاد الخاضعین» یعنی مملکت سرسپردگان خوانده اند. نظریه ایرانشهری طباطبایی که به تعبیر الجابری بر اصل “اطاعت” ذهن پارسی استوار است چیزی جز بازتولید این سرسپردگی و رذیلت افتادگی در برابر اغیار(مادها، اسکندر، چنگیز و اعراب مسلمان و…) نخواهد بود. در واقع اندیشه سیاسی طباطبایی فرع بر اندیشه سیاسی تنسر در عصر منحط ساسانی و صورتبندی مدرن آن در آینه حکما، اندرز گویان و شعرای ایرانی، از جمله فردوسی است.

جلال حاجی زاده

+ posts