کورد کیست؟ هستی نیست شونده یا نیستی هستی تاریخ؟

[author title=”هێرش قادری” image=”http://www.kurdia.net/wp-content/uploads/2017/12/herish-qadiri.jpg”] ذکریا (هێرش) قادری، استاد کرد دانشگاه علوم تحقیقات کرمانشاه و مدرس پیشین دروس تاریخ و فلسفه غرب میباشد. [/author]
کورد کیست؟ هستی نیست شونده یا نیستی هستی تاریخ؟

بخش اول

ماکس مولر، اسطوره را ناشی از بیماری زبانی و سوبرداشت تاریخی و زبانی می داند. از نظر وی هنگامی که واژه یا تصویری از فرهنگ و فضای خالق آن جدا و در فرهنگ دیگری بدون فضای خالق آن وارد میشود، در عدم درک معنای آن، هاله ایی از اساطیر را برای تفسیر آن خلق می کنند که اسطوره میشود لاجرم اسطوره نیمه جهالت ذهن است. دیدگاه مولر را می توان به کل فلسفه سرایت داد که در جهالت به تمثیلهای میترایی چون غار تاریک و هلپرکه و در تحیر به آن، فلسفه زایش یافت و به درستی پوزیتویستها فلسفه را ناشی از سوبرداشت زبانی می دانند. ویتگنشتاین، از دو زبان نام می برد زبان تصویر و زبان ابزار که در عدم درک زبان تصویر به دلیل گسست از فضای منطقی آن، زبان ابزار زایش و بازیهای زبانی خلق شد. اسامی نامبرده تنها مبانی تئوریک آن را پردازش کرده اند و در نهایت مثالهای جزئی آن را و در یافتن مصداق واقعی آن چیزی که گفتند غافل بودند که به نظر من زبان ابزاری تاریخ، در تحیر و جهل نسبت به هلپرکی در تاریکی غار و گاوکشی فلسفه و در کینه نسبت به آن، دین ظهور یافت که در سه بخش به طور خلاصه به آن میپردازم.
کورد، امر واقع نظم نمادین تاریخ، متافیزیک و خدایان است. اگر خدا تاریخ است، کورد دیگری تاریخ است. اگر خدا متافیزیک است، کورد دیگری متافیزیک است. دیگری که زیرساخت همه آنان است و با هر غرش خویش پوسته تاریخ و متافیزیک و خدا را تهدید به نابودی می کند. کورد نیستی است اما هستی همه خدا و تاریخ و متافیزیک بر پایه نفی آن شکل گرفته است. کورد همان عیشی است که وجدان تاریخ و خدا در حسرت آن می سوزند و در فقدان آن عیش اندیشیدند. اما در هیچ کتاب تاریخی و کتاب مقدسی به آن اشاره نشده است اما نانوشته تمامی کتب تاریخی و کتب مقدس است سایه کلمات تاریخ فلسفه و شیطان خدایان تمامی ادیان است. کورد نااندیشه تاریخ فلسفه است اما در فلسفه اسمی از آن نیست چون اگر بود، نااندیشیده نمیشد که بنیاد نفی شونده اندیشیده شده و تاریکی آن انگیزش اخلاقی اندیشیده شود. تمامی تمثیلهای دین و فلسفه مصادره تمثیلهی میترایی است که البته در جهل یا عمد، معنای آن را وارونه کردند. از هایدگر تا آرنت معترف هستند آغاز فلسفه و اندیشه سیاسی غرب، تمثیل غار افلاطون است اما جاهل تر از آن بودند که بفهمند غار، تمثیل نبود، واقعی بود و مثل, واقعی پنداشته شده افلاطون، تمثیل در برابر واقعیت غار بود که با واسطه سیاحت نامه فیثاغورث واقعیت غار میترایی را نماد جهل و شهوت کرد و در برابر آن مثل چون خورشید را برساخت. تا به حال اندیشیدەاید که چرا افلاطون عقل را در مقابل نقاشی و نقاشان را از مدینه فاضله بیرون راند؟ وی همین انسان واقعی زمینی را تصویری از انسان واقعی مثل می داند و تصویر نقاشی از همین انسان زمینی را دوبرابر دورتر شدن از انسان واقعی مثل می داند که در واقع آن انسان عقلانی مثلی در برابر روح سمبلیک و نقاشی کوردی است که مانی معجزه خویش را نه وحی بلکه نقاشی می دانست.نه تنها افلاطون بلکه مسیح، بزرگترین سارق و مصادره کننده میترا است چون حلول خدا در بشر، قربانی شدن خدا در بشر، میترایی است که مصادره کرد دیگر نان و شراب و بابانوئل و درخت و تولد بماند و ابراهیم هنگ خانه خدا در تاریکی غار، سر به بیابان گذاشت و خانه خدا در صحرا را در معرض خورشید بنا نهاد و در نفی قربانی شدن خدا برای بشر آن را وارونه کرد و بشر را قربانی خدا کرد. آدم را در فراموشی اصل خویش، آخ و اوف (در زبان ایزدی خاک و آب) از بهشت راندیم چون فراموش کرد از خاک و آب زمینی ساخته شد. اورفئوس و فیثاغورث مبهوت از هلپرکی دیونیزوسی در رهایی غرایز جسمانی، آن را مستی روحانی کردند و روحانی افلاطون را زاییدند و تضاد دیونیزوس زاگرسی با روح حماسی هلنی، تراژدیهای یونانی را خلق کرد که نیچه ازدواج آپولون و دیونیزوس نامیدش. جهالت نیچه و هایدگر این بود در واکنش به حقیقت نظری افلاطونی در ترکستان سوفیستی دنبال حقیقت عملی می گشتند در حالی که سوفیستها تنها رگه هایی از آن را از آناتولی میترایی دریافته بودند که بدون فضای آن در قالب قدرت و منافع شخصی تفسیر کردند.
مولر به درستی سوژه مرکزی اسطوره آریایی به نظر من تاریخی را خورشید پرستی می داند البته وی مانند همه فلاسفه جاهل تر از آن بود که فضای قبل از بیماری زبان یا دیگری خورشید را دریابد. از مثل افلاطون تا اشه و آتش زرتشت، تمثیلی از خورشید است که دیگری آن تاریکی غار میترایی است چون طلوع و غروب میترا وارونه خورشید است و بر سقف غارها ستاره نقش میبستند اکنون ما چی هستیم بر پرچم خویش خورشید داریم؟

بخش دوم

هگل، جاهل تر از آنی بود که بفهمد دیگری نور, زرتشت, ورودی دالان تاریخ، طبیعت نیست، دیگری نور، تاریکی غار میترا بود. از کی تاحالا دیگری نور، طبیعت است؟هر احمقی می فهمد دیگری نور، تاریکی است پس دیگری تاریخ میترا بود. اما تاریکی چه معنایی دارد، تاریکی،هیولا یا خمیر بی شکل است یعنی انسان باید به آن صورت یا شکل دهد نه صورت نور و مثل بپوشد. هوسرل تصور کرده است شاهکار کرده است، خالق هستی را به ذهن انسان بازگرداند؟ تازه باید شاگردش هایدگر کامل می کرد که خالق هستی نه ذهن، کردار است و هستی همان نیستی است که کردار ما هستیش می بخشد خب ما دریافتیم هستی همان نیستی است یعنی ماده بی شکل و نیستی تاریکی غار که با توافق به آن هستی می بخشیدیم چون خالق هستی یا خوددای ما همان توافق ما در شکل دهی به هستی و سیاست بود. تازه بعد از وی، سارتر غرق شرم از دیگری، غافل بود کل فلسفە همان دیگری بود که باعث شرم و دوزخ ما شد و ما را از مرکز هستی طرد کرد که اگر وجود نااندیشیده شما فاش شود حالت “تهوع” می گیریم که ما به اندیشه شما که وجود مقدم بر صورت و ماهیت است عمل می کردیم.
یا آن کونیگسبرگی در توهم سوژه شاهکار کرد که زیربنای خدا و متافیزیک، اخلاق توافقی بی تعیین است؟ اما در نیافت روبنای خدا و متافیزیک نه در رویش از زیربنا بلکه در تقابل آن است و اشتباه حلاج را به جای نحن حق در اناالحق تکرار کرد تا عقلانیت توافقی هابرماس به داد اناالحق سوژه وی برسد.
نیچه را دریابید هر کودک بچەایی می فهمد که دیگری زرتشت باید در همسایگی فرهنگی و جغرافیای وی باشد نه یونانی کە روحش از آن خبر نداشت که تو در ترکستان یونان به دنبال دیگری آپولون زرتشت یعنی دیونیزوس می گردی، دیگری همان هلپرکی میترایی در غار تاریک بود. طبیعی است در این جهالت، نعره شیر زرتشت ضد زرتشت تو به جای متافیزیک به طرف غار است و سرخی شرم چون افلاطون بر گونه تو که ادعای گذار از پل را داری چون اونور پل نیز همان آسمان متافیزیک است. خوب دریافتی بازگشت جاودانه به رقص دیونیزوسی را، آفرین.اما نفهمیدی که مصداق آن هلپرکه است. هایدگر خوب دریافت، تاریخ ـ نیهیلیسم، فراموشی هستی است و هستی همان نیستی است اما عاجزتر از آنی بود که دریابد تفکر وی کورسوی خاطره قدیمی زیستن در هستی غار بود و غار تاریک و بی شکل.
تمثیلهای افلاطون، میترایی است که در گسست از فضای آن، معنای آنها را در نیافت و در تحیر از آن، فلسفه را زاید پس جهالت زیربنای آگاهی فلسفی است. همانطور که دینیار زرتشت در نفرت از آن دین را زاید و ابراهیم مست از آن خانه صحرایی و خورشیدی خدا که نه خاکی داشت نه آبی. باری در عمق آیەهای دین و مفاهیم فلسفی، غرق نشوید و دست و پا نزنید اگر سرپا بایستید می فهمید آب تا زانوی شما نیز نمیاد.کل زبان تالیف دین و فلسفه سوبرداشتی از زبان تصویر هلپرکی بود و زبان فلسفە و دین، گسست و یا بیماری ذهن در عدم درک تصویر هلپرکی بود. نشان دادن و گفتن ویتگنشتاین، ما تصویر و آنها گفتند. مولر اسطوره را بیماری ذهن،در عدم درک نام های گسسته از واقعیت آنها می داند، نه تنها اسطوره، دین و فلسفه نیز، بیماری ذهن و سوبرداشت، بخاطر عدم درک فضای هلپرکی در تاریکی بود که زبان ابزار و متن جایگزین زبان تصویر شد که در عدم درک فضای زبان تصویر، تاریخ، در تحیر آن، فلسفه و در نفرت آن دین ظهور کرد و بشر قربانی خوددا شد ما زیستیم و شما در محرومیت زیستن، آن را اندیشیدید. با تحقیقی ابتدایی در تمثیلهای افلاطون مانند اسب چموش و خموش و غار و انسان شیرسر متوجه خواهید شد کل آن تمثیل ها میترایی است اما چون تمثیل ها بدون فضای خالق آنها را دیدند در تحییر آن به هم بافتند و فلسفه و متافیزیک و روح و دین چون فرزندی معلول زایش یافت به قول مکتب وین، فلسفه سوبرداشت زبانی بود که تا عمق آن را درنیابیم متوجه بی عمقی آن نمی شویم لاجرم نه روان شناسی غریزی نیچه نه تحلیل شخصیتی پوپر کل مسئله افلاطون را دریافته اند فلسفه فرزند جهالت از تمثیل میترایی است همانطور که ما امروز در جهالت از سمبل گاوکشی آن را اسلامی کردیم. اگر خوددای تصویر که همان هلپرکی، (قرارداد ـ پردیس) را در می یافتند وحی و دین و فلسفه زایش نمی یافت که گسست انسان از خدا را پر کنند و تازه بعد از هزاران سال خالق هستی را به میل و قدرت و سوژه و قرارداد بازگردانند که هگل غرور جوانی هاینه را ارضا کند که برخلاف خدای مادربزرگش که در آسمان است خودا خود وی است و صدسال دیگر بگذرد که نه سوژه خودآفرین صاحب معنا بلکه توافق سوژەها در عقلانیت ارتباطی، این همه فلسفه سرایی کردی که به مقدمه هلپرکی بازگردی بعد از کلی گفتگو تازه دست همدیگر را بگیرند در حالی که ما بی واسطه گفتگو دست در دست توافق کردیم و جشنش را نیز گرفتیم. آیا تن به ژرفای هگل دهیم و تاریخ را توجیه که روح آزاد بود اما خودآگاه نبود؟..

بخش سوم

مثل اکنون ما در هلپرکی آزادیم اما آگاه نیستیم اما اگر نمی دانستیم چگونه خلق کردیم؟ پس تاریخ توجیه شر نمی شود چون شر فرزند تاریخ است. آن ناآگاهی که هگل می گوید، جهالت افلاطون و زرتشت در پوشش نااندیشیده متن خویش است که در 1807 تاریخ ـ روح به پایان رسد و انسان به قول کوژوو به حیوانیت ـ بدن، باز می گردد، حیوانیتی که به قول یاسپرس، در دوره محوری با زرتشت و افلاطون و.. در گذار از آن به روحانیت و در مقابل تردامنی میترا، خشکی آتش را عقل خواندند.
میترا یا به قول نیچه دیونیزوس، زیرساخت پوسته تاریخ و امواج آن هربار با غرش خویش خدایان را از المپ تا آن کونیکسبرگی به چالش می کشد تا دوهزاری هگل افتاد و گفت میل محرک تاریخ و روح است و هابز لویاتان را به جای خدا و فوکو روح را قفس جسم خواند و فوکویاما مرگ خدا ـ تاریخ را اعلام کرد و این مرگ تاریخ، تولد دوباره کورد است همانطور که تولد تاریخ، مرگ کورد بود. بهرحال کورد نه در دانش تاریخی، نه فلسفی وجود ندارد چون نااندیشیده آنان است و برای درک کورد چاره ای جز گذار از اندیشیده فلسفه غرب و دین شرق برای درک نااندیشیده آن که مکان کورد است، نداریم اما جز با کالبدشکافی فلسفه غرب و دین خاورمیانه امکان درک نااندیشیده را نداریم بنابراین برای درک کورد، خواندن کتابهای تاریخ کورد اتلاف زمان است برای خودآگاه کردن روح آزاد کورد، باید از سویی فراتر از مفاهیم فلسفی و آیه های ادیان، نانوشته ونااندیشیده آنان را دریابیم و از سوی دیگر، شکاف امروز ریشه داشته در دیروز کورد و سمبلهای ناخودآگاه رسوب یافته را دریابیم. صورت کورد در نانوشته های تاریخ است.
فلسفه فرزند جهل و دین فرزند کینه بود پس دست از غرق شدن بردارید اما جهل نسبت به چه چیزی و کینه از چه چیزی؟ عمق اهورا در دشمنی وی با اهریمن ـ میترا است. عمق مثل در ضدیتش با غار و عمق روح هگل در ضدیتش با جسمانیت میترا بود. زرتشت و افلاطون و مسیح در فضای میترا زاییدند که در تکامل خویش به میترا باز می گردند اما محمد در وسط صحرا دور از میترا، در وحی غار بخشونت محض و در جهل و غفلت محض ماند که جناب غزالی چرخه دنیا را غفلت و جهل دانست که اگر نباشد دنیا از کار می افتد غافل بود که تاریخ از کار می افتد و فاش سازی غفلت و جهالت تاریخ نه به آخرت بلکه آغاز دوباره دنیا خواهد شد. متحیر از وجود شر با خدای خیر، غافل بودید که گسست از دنیای واقعی کە گسست از خوددا بود، شر و شیطان خویش را خدا و خیر خواندید غافل از اینکه از شر جز شر بیرون نمی تراود.
اما آیا دیگری کورد،روح است، مثل است، اهورا است یا با اندیشیده شدن نااندیشەها،توسط نیچه و مارکس و فروید، طبقه و میل جنسی و قدرت است؟ به عبارت دیگر آیا دیگری زبان تصویر و عمل کورد که، مانی پیامبر تصویر و مزدک پیامبر عمل، زبان متن و گفتگو است چون دین و فلسفه، یا زبان ابزاری است که طبقه اتنی طاقت برابری میترا را نداشت و زبان فلسفه را ابزار سلطه طبقاتی کرد؟ قدرت قوم مهاجم فارسی،طاقت مشروعیت زمینی ـ قراردادی میترا را نداشت و زبان دین و اسطوره را ابزار سلطه قومی کرد؟ پیامبران عقدەایی سامی، طاقت آزادی جنسی میترایی را نداشتند و با فرافکنی زبان تصویر به نیستی آخرت، هستی زبان تصویر هلپرکی را نیستی کردند و در حسرت آن بهشت هفتاد حوری را برساختند؟ پس بازهم نااندیشیده فاش شده آن سه اندیشمند،نااندیشیده دیگری دارد چون این محرکها،علت نبودند، کنش نبودند معلول و واکنش بودند و البته روح چه عقلانی و دینی و چه نمادین فاقد عمق.
بهرحال چه روح و متافیزیک باشد، (زبان گفتگو)که غرق درون متن افلاطون و زرتشت شویم چه قدرت و میل و منفعت که زبان ابزار جایگزین زبان تصویر شد،تاریخ در تقابل و در عین حال با مصادره کورد ـ میترا زایش یافت و پارادوکس تقابل و مصادره، محرک تاریخ شد تا دوستی مار و عقاب نیچه و آشتی میل و مفهوم هگل، آغاز پایان آن که در تکنولوژی بدن فوکو و اسطورەزدایی از سیاست بارت پایان کاملی یافت لاجرم کورد ـ میترا،کرول شد نه کرمول؟اگرچه با درونیت کرولیت، کرمول نیز شد و تا تمامی آن چیزی که گفتم یعنی از سویی درک نااندیشیده دین و فلسفه و از سوی دیگر اندیشیدن به آن نااندیشیده در وجود خویش نشویم پایان تاریخ، آغاز دوباره ما نخواهد شد. نمی دانم سوژەهایی چون افلاطون و زرتشت جوهر تاریخ را ساختند یا سوژەها محصول جوهر تاریخ بودند. به هرحال امر واقع کورد که تن به نظم نمادین و قفس مفاهیم فلاسفه عظیم نداد،عیش کورد که تن به وجدانهای پیامبران و عارفان نداد را نمی توان در قفس مفاهیم نحیف احزاب کورد دربند کرد.اکنون وجود کورد بی صورت و ماهیت است و ماهیت کورد همان توافق وجودها بر اساس نقاشی هلپرکه است که در مقابل آن نقاشی، دیالکتیک و وحی را جایگزین کردند.

+ posts