“مشاهیر کرد” و پایان خوش یک میان‌پرده امنیتی

کاوه قریشی

فوستل دو کولانژ ۱،‌ مورخ ارتجاعی قرن ۱۹ فرانسه به مورخانی که مایل بودند عصری تاریخی را دوباره تجربه کنند، توصیه می‌کرد هر آنچه را که درباره جریان و حوادث بعدی تاریخ می‌دانند از ذهنشان دور بریزند. تز هفتم تزهایی درباره فلسفه تاریخ والتر بنیامین با ارجاع به این توصیه دو کولانژ شروع می‌شود. بنیامین با عزیمت از این نقطه، تلاش می‌کند ماهیت تاریخی‌گری را بر ملا کند. او در ادامه می‌پرسد پیروان تاریخی‌گری در واقع با چه کسانی همدلی می‌کنند؟ پاسخ او کوتاه و کوبنده است: فاتحان. بنیامین نتیجه می‌گیرد هر آنکس که از نبردی فاتح بیرون آمده، تا به امروز شریک مارش پیروزمندی است که در آن حاکمان امروز پا بر سر بر زمین‌افتادگان شکست‌خورده می‌نهند. حال آنکه از منظر بنیامین، گذشته را تنها با نوری که از امروز به رویش می‌تابد می‌توان تجربه کرد۲. بر خلاف رویه تاریخی‌گران که درصدد تملک تام و تمام گذشته هستند، ماتریالیست تاریخی میلی به تصاحب گذشته و تاریخ ندارد. او واقف است که ایماژ گذشته گریزان است و آن را تنها از خلال تصویری می‌توان تجربه کرد و به چنگ آورد که در لحظه بازشناسی‌اش، می‌درخشد و  دیگر هرگز دیده نمی‌شود. تصویر دیالکتیکی تاریخ به مجرد نزول بر زمان اکنون، چهارنعل از ما دور می‌شود.

والتر بنیامین، تز هفتم خود را با یادآوری غنایمی به پایان می‌برد که بنا به رسمی کهن، دوشادوش مارش فاتحان در حال انتقال است؛ غنایمی که به گفته او “ذخایر فرهنگی۳” نام دارند. ماتریالیست تاریخی با نوعی بی‌طرفی محتاطانه پی می‌برد که این ذخایر همگی بر آمده از خاستگاهی هستند که او نمی‌تواند بدون دهشت به آن بنگرد. وجود این ذخایر علاوه بر زحمت نوابغی که آنها را خلق کرده‌اند، مدیون رنج بی‌نام و نشا‌‌ن‌های هم‌عصر آنها هستند. هیچ سند و شاهدی از  فرهنگ وجود ندارد که در عین حال سند و شاهدی بر توحش نباشد.

چنانچه میشل لووی، از جمله معتبرترین مفسران او می‌گوید، بنیامین پیروان تاریخی‌گری را به اینهمانی‌کردن۴ با فاتحان متهم می‌کند. اینجاست که بنیامین ماتریالیست تاریخی را دعوت می‌کند که خلاف جهت آب پارو بزند. جهت آب همان حرکت رسمی تاریخ و  جهت خلاف آن ایستادن در جبهه سنت ستمدیدگان است. البته برای درک بهتر این استعاره، باید آن را در متن کلیات تفکر بنیامین و ایده‌های او برای فلسفه و تاریخ قرار داد. تاریخ نزد بنیامین نه صف‌کردن حوادث تاریخی به سبک مورخان تاریخ و رویدادنگارها یا اعتقاد به مسیر دیالکتیکی تاریخ به سوی  مقصدی مشخص، یعنی آزادی، بلکه توقف آن و درگیر کردنش در شکلی از دیالکتیک است که او در طرح ناتمام “پاساژها۵” از آن به عنوان دیالکتیک سکون۶ یاد می‌کند؛ دیالکتیکی که در آن، بر خلاف سنت هگلی/مارکسیستی منجر به سنتزی نهایی نخواهد شد. بلکه انقطاع، انقلاب و دیالکتیک در سکون، خود هدف است. میشل لووی در تفسیر خود از تز هفتم می‌گوید این دیالکتیک در میان فرهنگ و توحش جریان دارد. اشاره کنایی بنیامین به این نکته که هیچ مدرکی از تمدن وجود ندارد که در عین حال سندی بر اثبات توحش نباشد، اشاره است به سیر تکوین آثار “والای فرهنگی۷” در طول تاریخ که خلق آنها مدیون کار و رنج بردگان، ستمدیگان و کارگرانی است که در بدترین شرایط ممکن دست به خلق آنها زده‌اند؛ شگفتی‌های هنری، از اهرام مصر تا کلیسای نوتردام در پاریس، که نمایندگان فرهنگ والا هستند، بر اساس رنج ستمدیدگان و بر دوش آنها خلق شده‌اند.

ساده‌لوحانه خواهد بود اگر پنداشته شود بنیامین در این تز به فرهنگ در معنای عام [و انتقادی آن] یعنی هنر، ادبیات و سنت حمله و هر آنچه را تحت لوای فرهنگ مطرح است به زباله‌دانی حواله کرده است. خیر، او چنان‌چه لووی هم یادآوری می‌کند در تز ششم تاکید دارد که فرهنگ و سنت به “ابزار دست طبقه حاکم” تبدیل شده‌اند. آنچه مد نظر بنیامین است،‌ آگاهی از این نکته است که بررسی فرهنگ والا و فرهنگ در کلی‌ترین معنای آن، بدون بررسی نسبت آن با کارگران، بیکاران،‌ تهی‌دستان، مطرودان، رنج دیدگان و در یک کلام با جایگاه ستمدیدگان میسر نیست. هر جا که پای آثار فرهنگی عظیم در میان است،‌ آنجا باید پرسید که شرایط خلق این آثار چه بوده و دقیقا به چه ترتیبی به مرتبت “عظمت” برکشیده‌ شده‌اند. واقعیت این است که از نظر بنیامین فرهنگ به طور کلی و آنچه سرمایه‌داری تحت عنوان فرهنگ والا دسته‌بندی و قالب می‌کند، خود گناهکار و بخشی از سیستمی است که قصد دارد تاریخ را بدون ارزیابی نسبت آن با امروز و با رنج گذشتگان، در مسیر خطی به معاصرانی که خود وارث فاتحان هستند عرضه کند. بنیامین در برابر، چنانچه لووی از ریچار والین نقل می‌کند، در پی کشف پتانسیل اوتوپی‌گرای نهفته در آثار سنتی فرهنگ است که بدون تن دادن به دسته‌بندی‌های رایجی که در قالب قطعاتی ادبی و هنری جریان دارند.۸

بنیامین تزهای فلسفه تاریخ را در سال ١٩٤٠ در خلال جنگ جهانی دوم و در اوج قدرت رایش سوم نوشت. این تزها نه اشاراتی مستقیم به واقعیات موجود در آن برهه تاریخی، بلکه ناظر بر درکی کلی از مفهوم فرهنگ در دل تاریخ هستند. بدین‌ترتیب تزهای فلسفه تاریخ حامل درس‌هایی برای ماتریالیست تاریخی هستند که به یاری آنها می‌تواند در نبرد علیه فاتحان و وارثانشان همواره پیروز شود.

اما مصادف با همان دوره‌ای که بنیامین در تبعید پاریس تزهای فلسفه تاریخ را می‌نوشت، در جایی دیگری از جهان فرماسیون و دولتی در حال شکل‌گیری بود که امروز به نام ایران شناخته می‌شود. همزمان با گذار ایران به مدرنیزاسیون و پایه‌گذاری دولت ملت ایرانی در زمان رضاخان، فرهنگ و ذخایر فرهنگی به یکی از اصلی‌ترین واسطه‌های اعمال سلطه و استقرار نظم موجود درآمد. از تلاش برای احیای اسطوره‌ها و پس مانده‌های فرهنگی و جعل تاریخ ۲۵۰۰ ساله گرفته -که مالامال از این فرهنگ والاست-  تا ضرورت تاکید بر حفظ این میراث فرهنگی، جملگی در خدمت منافع طبقات حاکم و آن دور‌ه‌ای بوده‌اند که از آن به عنوان ایران مدرن یاد می‌شود.

 تصادفی نیست که در پی انقلاب ایران، حکومت موجود که از بسیاری جهات ادامه منطقی نظام پیشین بود، بلافاصله دست به گریبان فرهنگ می‌شود و با اعلام شورای عالی انقلاب فرهنگی، از این مفهوم به عنوان یکی از اصلی‌ترین واسطه‌های سرکوب علیه مردم استفاده می‌کند؛ شورایی که به سرآغازی جهت پاکسازی‌های سیاسی و مقدمه‌چینی برای ارتکاب جنایاتی مانند اعدام‌های دهه ۶۰ تبدیل شد. در دوره‌های بعد هم مفهوم استحاله‌شده فرهنگ، به ابزار دست حاکمان و حتی مخالفان آنها و روشنفکران تبدیل می‌شود. “گفتگوی تمدن‌ها” که اتفاقا میراث فرهنگی فرح پهلوی، همسر دیکتاتور سابق ایران بود، در کنار انبوه دیگری از مفاهیم و پروژه‌های فرهنگی بورژوایی دولت نئولیبرال موسوم به اصلاحات، به اصلی‌ترین میانجی سیاست‌زدایی در ایران تبدیل می‌شوند. روشن است که شدت و حدت این سیاست‌زدایی و فرهنگی‌سازی تا حدود زیادی بستگی به تجلی سیاست ضد دولتی در نقاط مختلف فرماسیون ایران داشت. می‌توان گفت نخستین موج سیاست‌زدایی پهلوی‌ها، گریبان نقاطی مانند کردستان را گرفت که تجربه متفاوتی از سیاست را پیش گرفته بود.

از آنجا که گفتار تمدن ۲۵۰۰ساله، “اصالت” ویژه‌ای برای “کردهای غیور، این فرهنگی‌ترین مردمان ایران” قایل بود، دم و دستگاه شاه ایران به سرعت دست به کار شد تا با نیرنگ “فرهنگ” به جنگ اشکال مختلف سیاست رهایی‌بخشی برود که سالها قبل و از زمان پدر او قد علم کرده بود.  پهلوی علاوه بر استخدام تعدادی مورخ و رویدادنویس که یا فارس بودند یا از “خانواده‌دار”های کرماشان و سنندج، مانند رشید یاسمی، از طریق ابزارهای مدرن مانند رادیو و تلویزیون با مرکزیت این دو شهر،‌ سعی بر تحمیل تفاسیر تاریخی خود و ایده‌ئولوژی حاکم کرد و بە مناسبت تقویت و تحکیم همان منطق، کتابی هم مطابق موازین رسمی نگاشت.۹ محتوای رادیو تلویزیون کردستان که در گفتار رسمی به سنندج و کرمانشاه تقسیم شده بود، علاوه بر تبلیغات نظام شاهنشاهی، عمدتا موسیقی کُردی، فولکفور، داستان‌ها و نمایش‌های رادیویی بود.

رادیو کردی تهران که  در آذرماه سال ۱۳۲۵ در شرایط اعلام جمهوری کردستان تاسیس شده بود، در سال ۱۳۳۹ با انتقال از تهران به رادیو کرمانشاه تغییر نام داد. برنامه‌های رادیو کرمانشاه ابتدا ۲ ساعت و در سال‌های اوج فعالیت و در زمان ریاست مظهر خالقی،‌ به ۱۲ ساعت رسید. این رادیو با فراز و فرودهای فراوانی روبرو بوده و چهره‌های مختلفی در آن فعالیت کرده‌اند. طیفی از حسن زیرک، سواره ایلخانیزاده و مجبتی میرزاده تا مظهر خالقی و شکرالله بابان را در بر می‌گرفت.

رادیو سنندج هم که پدیده‌ای مشابه رادیو کردی تهران و رادیو کرمانشاه بود، در سال ۱۳۲۷ و بعد از سقوط جمهوری کردستان تشکیل شد. این رادیو، متعلق به ارتش، از طریق بلندگوهایی که بر بام ساختمان‌های دولتی نصب بودند برنامه‌های خود را با این جمله‌ای آغاز می‌کرد که همزمان برملا کننده و بیان‌کننده محتوی آن بود: “اینجا ایران است،‌ رادیو سنندج.”

صدای هنرمندان و شاعرانی مثل حسن زیرک و سواره ایلخانیزاده به سرعت از این مراکز حذف و به حاشیه رانده شد. رادیو کرمانشاه که در سال ۱۳۳۹ به رادیو تلویزیون تبدیل شد، با اینکه توانسته بود رسالت صوری خود یعنی میراث فرهنگی را واقعا به جا بیاورد و تلی از افسانه‌ها و اساطیر کردی را که قرن‌ها سینه به سینه نقل شده بود، حواله انبار ذخایر فرهنگی کند، اما در به جاآوردن رسالت اصلی خود،‌ یعنی سیاست‌زدایی و فرهنگی‌سازی، نمایشی شکست خورده بود. در سا‌لهای فعالیت رادیو کرمانشاه به عنوان قدیمی‌ترین در این نوع، علاوه بر جمهوری کردستان که این رادیو پیامد آن بود، حزب دمکرات کردستان تشکیل شد، شاخه انقلابی این حزب برای نخستین‌بار چرخ مبارزات چریکی علیه نظام شاهنشاهی را به حرکت در آورد. نطفه‌های کومله بسته و رویه‌ای از مبارزات رهایی‌بخش آغاز شد که سرانجام در قالب اشکال مختلف مبارزات سیاسی از خلال جمعیت‌ها و نهادهای دمکراتیک به انقلاب سال ۱۳۵۷ منجر شد.

با رخداد انقلاب ایران، تا جایی که به کردستان مربوط می‌شود، گسستی بنیادین در مناسبات قدرت صورت نگرفت. رژیم جدید نیز که مساله کُرد را یک مساله امنیتی می‌دید، همزمان با اشغال شهرها و سرکوب لجستیکی، با سلاح فرهنگ و به همان منظور نظام پیشین وارد عمل شد. حکومت نوپا، با مدیرمسئولی قرارگاه خاتم‌الانبیای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، اقدام به چاپ مجله سروه و تاسیس انتشارات صلاح‌الدين ايوبی کرد که می‌توان آنها را نسخه‌های مکتوب پروژه رادیو کرمانشاه محمدرضا پهلوی برای کردستان دانست. مجله سروه از سوی “کارگزاران محلی” و با محوریت فولکلور، ناب‌گرایی زبانی و تقلیل زبان کُردی به دستور زبان اداره می‌شد. کارگزاران این پروژه که پیش از سروه توانسته بودند در جریان کنگره چهارم حزب دمکرات کردستان، شقه‌ای ایجاد کنند و برخی از مبارزان سیاسی را به منظور “خه‌بات کولتووری” از احزاب جدا و به داخل روژهلات برگردانند، اما نتوانستند کوچکترین وقفه‌ای در جریان سیاست ایجاد کنند.

 نگرش امنیتی فرهنگی‌ساز به همین شکل در دوران موسوم به سازندگی و گذار حکومت ایران به نیولیبرالیسم هم ادامه پیدا کرد. در دوران موسوم به اصلاحات، فرهنگ رسما تبدیل به کار و کاسبی شد. صاحبان قدرت،‌ نمایندگان پارلمان و دنباله‌روان اصلاح‌طلبی در کردستان یکی بعد از دیگری مجوز مطبوعات دوزبانه می‌گرفتند. زبان کردی به مدت یکی دو سال تبدیل به واحدی اختیاری در دانشگاه‌ها شد و بحث‌های “حقوق فرهنگی” در چهارچوب “قانون”، رونق بی‌سابقه‌ای به خود گرفت. انجمن‌های “فرهنگی ادبی” در ضمن وزارت “فرهنگ و ارشاد” شروع به فعالیت کردند. هدف همان آرمان قدیم بود: سیاست‌زدایی.

با شکست پروژه اصلاحات،‌ و به قدرت رسیدن  باند احمدی‌نژاد و رحیم‌مشایی یا همان “حلقه ارومیه۱۰” که از بانیان سیاست‌های فرهنگی جمهوری اسلامی در کردستان بودند، فرهنگ به معنی ادب و هنر به حاشیه رفت. در مقابل دست کسانی مانند عرفان قانعی‌فرد۱۱، که وارثان خلف رشید یاسمی بودند، برای رویدادنویسی و تحریف حتی تاریخ رسمی از هر زمانی بازتر شد. در این دوره تعارفات مرسوم فرهنگی دولت‌های قبلی کنار رفت و صراحتا جای خود را به چوبه دار داد. نهادهای اطلاعاتی این دولت در سال ۱۳۸۹ با حمله به مراکز فرهنگی و مدنی، علاوه بر تعطیلی برخی از آنها، اقدام به بازداشت گروهی از “فعالان فرهنگی” کردند.

در پی به قدرت رسیدن حسن روحانی‌، وارث نیولیبرالیسم هاشمی رفسنجانی، درکردستان بحث‌ها پیرامون فرهنگ باردیگر داغ شد. او بیانیه‌ای ده-ماده‌ای منتشر کرد که در آن بر انواع و اقسام “حقوق فرهنگی اقوام  و ادیان و مذاهب” تاکید شده بود. علی یونسی، وزیر سابق اطلاعات در دوره خاتمی را نیز به دستیاری انتخاب کرد تا بر خلاف دولت‌های قبلی، بدون هیچ نقابی چهره امنیتی خود را در معرض دید همگان بگذارد. به قدرت رسیدن روحانی مصادف بود با انقلاب روژآوا که به رهبری کردها در شمال سوریه هدایت و تقویت می‌شد و تاثیرات مضاعفی نیز بر کردهای روژهلات گذاشته بود. همین علت مضاعفی شد تا ماشین امنیتی دولت روحانی بلافاصله تصمیم بگیرد ادبیات کردی را به رشته‌های دانشگاه کردستان درسنندج بیفزاید و زبان کردی نیز به صورت آزمایشی در برخی مدارس در سطوح ابتدایی تدریس شود. مورد اول به سرعت متولیانی پیدا کرد و اجرایی شد. اما در مورد تدریس زبان مادری، جز چند مدرسه در شهرهایی مثل سقز، به مرحله اجرا درنیامد. دلیل آن روشن بود. پیشبرد چنین پروژه‌ای نیازمند تولید “متخصص” بود. به کردی‌دانانی که زبان را پنهانی، در آکادمی‌های موازی و در شرایط ممنوعیت نسبی یاد گرفته بودند نمی‌شد اعتماد کرد. به این ترتیب رشته ادبیات کردی با بودجه مشخص تعریف و اجرایی شد تا بتواند به ماشین دیگری برای تولید “متخصصان زبان و ادبیات کردی” تبدیل شود؛ به کسانی که تربیت‌شده نظام نابرابر و ایدئولوژیک آموزشی ایران هستند.

یکی از اوج‌های پروژه امنیتی فرهنگی‌سازی در کردستان، برگزاری کنگره‌ای است برای “مشاهیر کرد”؛ کنگره‌ای که بررسی سیر شکل‌گیری آن، بحث فوق  را به آنچه ابتدا مطرح شد، گره می‌زند. این کنگره به ابتکار “دانشگاه کردستان”، به مدت دو روز در سنندج برگزار شد. هدف آن گویا علاوه بر تجلیل از مشاهیر کرد،‌ “معرفی و شناساندن مردم کرد” به جهانیان بود. در پایان به “مشاهیر برگزیده” که اکثرا مرد بودند، “کلید طلایی شهروندی و تمدن” اهدا شد.

علی یونسی در پیامی به نقل از حسن روحانی در افتتاحیه این گنگره گفت “کردها یکی از  قدیمی‌ترین و فرهنگی‌ترین مردمان”ی هستند که “همیشه ایران را خاستگاه فرهنگی” خود دانسته‌اند. در همین مراسم استاندار کردستان، از کردستان به عنوان “استانی فرهنگی و هنری” یاد می‌کند. تاکید بر امر فرهنگی در بخش دیگری از سخنان یونسی به اوج می‌رسد: “بنابر فرمایش مقام معظم رهبری ما مردم کرد را به عنوان یک مردم فرهنگی می‌شناسیم.” این نقل‌قول به واضح‌ترین شکل ممکن سیاست‌های انکارگرایانه (و شبه‌نازیستی) حکومت ایران علیه کردها و جوهر سیاست‌زدایی و فرهنگی‌کاری سیستم را برملا می‌کند.

این کنگره را می‌توان از بسیاری جهات،‌ پایانِ خوش (هپی اندینگ) نمایش عصر نیولیبرالیسم ایرانی در کردستان دانست. شاید با مسماترین بخش این کنگره، بازگشت مظهر خالقی، خواننده موسیقی فولکلور کردی بعد از چند دهه سال به زادگاهش، سنندج، بود. خالقی که بی‌تردید یکی از محبوب‌ترین و پرآوازه‌ترین خوانندگان موسیقی فولکلور کردی است،‌ به واسطه ریاست چندین سالە بر رادیو تلویزیون کرمانشاه، برای سال‌های متمادی متولی اصلی سیاست‌های فرهنگی حکومت ایران در کردستان بود. او متولد یک خانواده سرشناس سنندج و تحصیل کرده فیزیک در دانشگاه تهران است، با انقلاب ایران به انگلستان رفت آنجا با تاسیس یک مرکز فرهنگی کردی به زندگی ظاهرا “غیرسیاسی” خود ادامه داد. با حمایت‌های هنگفت مالی جلال طالبانی، که باجناق او بود، در سال ۲۰۰۳ به سلیمانیه بازگشت تا انستیتو میراث فرهنگی کرد را تاسیس کند. هدف این انستیتو، که از امکانات وسیعی برخوردار است، “تاسیس آرشیو فرهنگی و میراث شفاهی کردستان به شمول اقلیت‌های دینی که خود را در چهارچوب هویت ملی کردی تعریف می‌کنند، جمع‌آوری فرهنگ شفاهی شهروندان کرد، توسعه فرهنگی مردم کردستان” اعلام شده است.۱۲

چنانچه از اهداف این انستیتو پیداست، کار آن چیزی نیست جز تلنبار کردن میراث فرهنگی و تلاش برای ثبت، توسعه و تکرار آنچه که بوده و هست. به همین جهت بازگشت مظهر خالقی، مدیر این انستیتو به زادگاهش که با حواشی زیادی همراه بود، نسبت مستقیمی با اهداف برگزارکنندگان کنگره بین‌المللی مشاهیر کرد دارد. هر دو در اموری مشترک هستند: فرهنگ‌سازی، همدلی و اینهمانی کردن با فاتحان. کنگره “مشاهیر کرد” که نخواهد نسبتش را با گذشتگان، آنچنان که باید تعیین کند، همان رسالت را به انجام رسانده که فوستل دو کولانژ توصیه می‌کرد: بررسی یک دوره تاریخی بدون در نظر گرفتن حوادثی که پیش و بعد از آن رخ داده‌اند.

در کنگره مشاهیر کرد اتفاق مهم دیگری هم افتاد. در حضور همزمان مظهر خالقی و عالی‌رتبه‌ترین مقامات امنیتی ایران در تمام ادوار، گروهی دانشجوی زبان و ادبیات کردی روی صحنه می‌روند تا مراسم فارغ التحصیلی و ادای سوگند را به جا بیاورند. این گروه قرار است نخستین گروه تربیت‌شدگان جمهوری اسلامی باشد برای “ترویج زبان و ادبیات و فرهنگ کُردی.” آنها از فردا به مدارس کردستان خواهند رفت تا کودکان کرد را با زبان مادریشان آشنا کنند؛ زبانی فارغ از محتوی رهایی‌بخش که از بیان آنچه پیش از استقرار آن رشته در دانشگاه کردستان بر مردم و نسل‌های گذشته رفته، عاجز است. آنها به سهولت هرچه تمام تر به برگ برنده دولت تبدیل می‌شوند تا شاهدی باشند بر آنکه جمهوری اسلامی ایران بر خلاف مثلا ترکیه اجازه می‌دهد کودکان در مدرسه زبان مادریشان را یاد بگیرند. کار و رسالت نهایی آنها هم روشن است: تلنبار کردن امر فرهنگی، سیاست‌زدایی و خودداری از بیان محتوی سرکوب شده و پشت کردن به رنج گذشتگان و آنان که در شرایط انقلابی به تهیه جزوات آموزش زبان کردی پرداختند؛ جزواتی که در آنها برای آموزش حرف “ک”  از “کارگر” و “کارخانه” مثال زده می‌شد نه از “کوکب خانم” و “پاکیزگی زن.۱۳” هر چند در کانون همین آکادمی و در میان دانشجویان آنها، همواره کسانی هستند که ریسک بر خلاف جریان آب پارو زدن را به جان بطلبند و راه خود را از مسیر رسمی تاریخ جدا کنند؛ امری که به یک سنت تاریخی گره خورده و آخرین‌بار از خلال “انجمن ادبی‌ و هنری”های دوره‌ اصلاحات خاتمی تجربه شده است.

همنوایی فرهنگ با سلطه یا تقلیل امر سیاسی به فرهنگ در معنای مصادره شده آن، همان پروژه‌ای است که از رضاخان تا حسن روحانی همواره “ابزار دست طبقه حاکم” بوده است. کنگره مشاهیر کرد همان “مارش پیروزمندی” است که طی آن فاتحان امروز از طریق “همدلی”، خود را با فاتحان گذشته “اینهمان” می‌کنند. آنها با جشن و پایکوبی شروع به جمع‌آوری قسم بیشتری از “ذخایر فرهنگی” می‌کنند تا نهایتا رئيس فلان انستیتوی کردی در باشوور بتواند “محتوی ذخیره شده” را در چمدانش “انباشت” و به قصد “آرشیو کردن” در تاریخ با خود ببرد. تا بدین ترتیب قطاری که از یک قرن پیش حرکت خود را روی ریل مستقیم تاریخ آغاز کرده بود،‌ بتواند به مسیر خود، که همانا حرکت به سمت “فاجعه” است، ادامه دهد. و این همان وضعیتی است که بنیامین در یکی دیگر از تزهای فلسفه تاریخ نسبت به آن هشدار می‌دهد:‌ “اینکه همه چیز همانطور که هست پیش می‌رود، خود فاجعه است.” 

ذخایر و غنایم فرهنگی را شاید بتوان به واسطه انواع و اقسام نمایشگاه، موزه، یادمان‌ها، کنگره‌ها، کنفرانس‌ها و با محوریت “معرفت” و از خلال “طوفان زباله‌های تاریخی” منتقل کرد، اما “قطار فرهنگ” هرگز نخواهد توانست محتوی حقیقت یا حتی قسمی از آن را منتقل کند.  انتقال معنا و تاریخ، سنت و معرفت تاریخی، آنطور که مارکس می‌گوید همان گذشته به مثابه “جسد مرده” است که همواره “بر دوش زنده‌گان سنگینی می‌کند.”

بر خلاف جریان راست محافظه‌کار، که همواره کوشیده است تاریخ را به عنوان مساله‌ای فرهنگی، اخلاقی و انتقال‌پذیر جا بزند، بنیامین تاریخ را محصول شوک “سنت” و “سازمان سیاسی” و تنش دائمی میان آنها می‌داند. به همین ترتیب، تاریخ روژهلات کردستان و شهری مثل سنندج را نباید آنطور که “خالقی” توصیه می‌کند، با ارجاع به “پرنسس مستوره اردلان” و “مردوخ‌ها” و “انستیتو میراث فرهنگی” او فهمید، بلکه تاریخ این شهر را باید در برخورد سنت‌های تاریخی و دیالکتیک همیشگی آنها با سازمان سیاسی فهمید. با ارجاع به سنت شهین باوفا، کاک شوان‌ها، ‌صدیق کمانگرها و اکنونی‌کردن سنت‌هایی مانند “مقاومت ۲۴ روزه”، “اعتصاب غذای زندانیان سیاسی” و “کوچ تاریخی مریوان” است که می‌توان انتقال ناپذیری گذشته را در هیئت تصویری گریزان، غیرقابل تملک و در عین حال ملانکولیک بیان کرد.

یادداشت‌ها:

۱. Fustel de Coulanges

۲.  Walter Benjamin (2011), „Über den Begriff der Geschichte“ (1940), P. 959.

۳. Kulturgut

۴.  Identification affective

۵.  Das Passagen-Werk

۶.  Dialektik im Stillstand

۷.  The works of “high culture”

۸.  Micheal Löwy (2016), p.55.

۹.  این کتاب که تحت عنوان “کُرد و پیوستگی نژادی و تاریخی” در سال ۱۳۱۶ منتشر شد، “کُردان”ا را شعبه‌ای از “نژاد آریایی”  ایرانی معرفی می‌کند.

۱۰.  تیم محمود احمدی‌نژاد، رئيس جمهور پیشین ایران از‌‌ همان سال‌های ابتدای انقلاب شکل گرفت و در مقاطع مختلف و با محور شدن دوباره او جمع شده‌اند. از این گروه نیز در تحلیل‌های مختلف با عنوان “حلقه ارومیه” نام برده شده است که اشاره‌ای است به نخستین همکاری مشترک در کردستان و بخش‌های کردنشین آذربایجان غربی. به گفته محمدجواد حق‎‌شناس مدیرمسوول روزنامه اعتماد ملی، فعالیت‌های “حلقه ارومیه” در قبل از انقلاب در قالب انجمن اسلامی علم‌ و صنعت کلید‌ خورد و هسته اولیه آن‌ها شکل گرفت. ترکیبی که آنجا هست، ترکیبی از اساتید مسلمان علم ‌و صنعت و ترکیبی از دانشجویان که به هر حال گرایش مذهبی دارند و به نوعی این مذهب بود که آن‌ها را به هم نزدیک کرد و در عین حال در مباحثی که دنبال می‌کنند، با حکومت وقت زاویه دارند.

۱۱.  از اصلی‌ترین و در عین حال منفورترین رویدادنگاران جمهوری اسلامی برای تحریف تاریخ کردستان.

۱۲.  برگرفته از بخش انگلیسی انستیتو مراث فرهنگی کُرد: به این نشانی: https://bit.ly/32916Pm (تاریخ بازدید: جولای ۲۰۱۹)

۱۳.  به ترتیب اشاره به کتا‌‌‌‌ب‌های کومله بعد از انقلاب ۵۷ برای آموزش زبان کُردی به کودکان و کتاب‌های مرحله ابتدایی جمهوری اسلامی در دهه ۱۳۷۰ است.

منابع:

Walter Benjamin (2011), „Über den Begriff der Geschichte“ (1940), in Gesammelte Schriften, II, Frankfurt am Main, p.975.

Micheal Löwy (2016),  Fire Alarm, Reading Walter Benjamin’s On The Concept Of History, Verso

 

Website | + posts